گیل خبر/وحید احمدی آرا؛ خواندن خبر هجرت همیشگی خواننده اگه یه روز بری سفر برایت کافیست که کتاب را رها کنی و کتانی به پا کنی ، یقه ی کاپشنت را بالا بزنی و در خزان بارش بهاری رشت، اندوهت را به دوش بکشی و سلانه سلانه راهی پیادهراه شوی ...
رشت برای ما مرکز دنیاست و پیادهراه ، قلب رشت است .
قلبی که از روز نخست از کمبود سبزینگی و گیاه و نور آزرده خاطر بود.پیاده راهی که انبوه موتورسواران و ماشینهای دارای مجوز تردد در آن آرامش اهالی شعر و باران را بر هم می زند و کثرت دستفروشانش مجالی و محلی برای پیاده روی باقی نمیگذارد.
هر چند مصوب کردهاند تردد موتور در پیاده راه ممنوع باشد و تردد خودروها فقط شامل خودروهای امدادی و اضطراری باشد اما غیر از تردد، شاهد پارک ده ها خودرو و صدها موتور در مسیر پیاده راه نیز هستیم.
از اندوه صدایی که نماند و در حسرت تماشای او و دیگر هنرمندان همترازش به جای انکرالاصواتها، بیسوادها، پلی بکیها و فالشخوانها بر صحنههای وطن، دست در جیب دلتنگی و دلسردی، چشمم به نیمهکارگی عمارت ماندگار شهرداری رشت میفتد.
آنجا که غیرت و همت شایانی برایش نبود که لااقل در تعطیلات نوروز و در چشم این حجم مسافر اینگونه زخمی و پریشان حال لای یک پرچم بستری نباشد.
آنسوتر سازههای بدنمای همیشگی با روپوشی از گونی و برزنت که دیگر به بخشی از تاریخ تصویری پیاده راه تبدیل شدهاند و اگر در ایام تعطیل و پرتردد این سازه های زشت و همیشگی را نبینیم باید متعجب شویم.
من از این خستهام که میبینم
تیرگی هست و شب چراغی نیست ...
فرامرز آن سوی مرزها اینگونه میخواند و فرامرز این سو بیا مره یاری بدن را زمزمه می کند.
فرامرزهای ما ، آن سو و این سو همه غمگیناند و سوز بهاری و صدای ویراژ شاسی بلند آقای مدیر و آبی که از چالهی راه بر بساط دستفروشانی که یک متر جای تردد در پیادهراه باقی نگذاشتهاند و ...این صحنه آرایی خلاصهی حال این روزهای ماست.
بیهوده است اما میپرسم آیا مدیر عالی رتبهای داریم که بدون خودرو به محل کارش برود؟
بیهوده است اما میپرسم آیا مدیر ارشدی داریم که از روزهای نخست ماه نگران اجاره خانهاش باشد ؟اصلا آیا مدیر عالیرتبه ای داریم که مستاجر باشد یا حتی خانه اش در پایین شهر باشد؟
آیا مدیری داریم که اگر کودکش مریض شد نگران اخذ نوبت از متخصص و هزینههای درمانش باشد و بیمه نداشته باشد و داروی نایاب را نتواند پیدا کند؟
گل ولای چاله ای که مدیر ما عرضه نداشته درست پرش کند باید بپاشد روی بساط دستفروشی که ناگزیر از ماندن میان سرما و گرماست و ناگزیر از مسدود کردن مسیر تردد ما و شماست و مدیر عالیرتبه ما میتواند از میان همه اینها ، حتی از روی همهی اینها با ماشینش بگذرد.
هموطنی که تمام آرزوهایش را پهن کرده روی زمین تا هموطن دیگری بیاید و خسته از نداری و گرانی اجناس مغازهها ، دست در جیب کند و ....
خستگی ، افسردگی در تمام رگهای شهر جاری است ، صورت شهر کبود از فشار خون است و سرطان فساد ، سلول به سلول آن را بلعیده است .
احتضار، در چشمهای شهر شناور است و فلان نمایندهی فلان شهر سفرهای نوروزی توامان با جوجه کباب و زیرانداز را نشانهی شادی مردم و انتقام سخت می داند!
بیهوده است اما باید از تمام سخنرانانی که تریبون دارند بپرسیم آیا شده نگران داروی کمیاب فرزند بیمارشان باشند؟ آیا شده فرزندشان مریض باشد و خودروی دولتی در اختیار نداشته باشند و اسنپ سرچ کنند و در راهروی بیمارستان نگران بستری نشدن فرزندشان باشند؟
آیا شده نگاه حسرت آلود فرزندشان بر ویترین مغازه ها و بساط دستفروشان را ببینند و نگران صفرهای مانده حساب عابربانکشان باشند؟
فقر ، ناکارآمدی ، فساد اندوه وسیع این روزهاست و تریبونها در اختیار فالش خوانهاست .
جای فرامرزها پشت تریبونها و روی استیجها نیست و صداهای ناهنجار و واقعیت گریز ، همچنان از پیروزیها و پیشرفتها سخن میگویند ، پیروزیها و پیشرفتهایی که ثمرهاش به فرامرزها و فرودستان نمیرسد و نصیب فرادستان است.
سالها با ترانه جنگیدند، و هنوز هم ...با رسانه جنگیدند و هنوز هم ...با عاشقانه جنگیدند و هنوز هم ...حتی با شلوار جین جنگیدند و امروز شلوار جین پوشیده اند!
سالها بابت ساده ترین چیزها بحران آفرینی کردند و آتش بپا کردند و اشک مردم را دراوردند و ...امروز نشستهاند و می خندند،
یادمان نرفته همین چند سال اخیر برای ورود بانوان به ورزشگاه چه کردند؟ انگار قرار بود خزانهی بانک مرکزی به سرقت برود ، که البته به سرقت رفت اما نه توسط زنان و بانوانی که دنبال حداقل برابری زیستی و اجتماعی بودند بلکه توسط همان بحران آفرینان عاشق تحریم !
دود تحریم که کاغذپاره خوانده میشد و به چشم مردم رفت و گرمای سوختنش محفل دورزنندگان و قاچاقچیان کالاهای اساسی را گرم کرد.
فرای همه مرزهای انسانی و جغرافیایی، فرصت زیادی باقی نمانده است، اگر با فرامرزهای داخلی و خارجی آشتی نکنیم و به رسمیت نشناسیمشان، اگر این لایهی سخت و نامنعطف حکمرانی دست از جدال و رویارویی ببیوقفه با زنان و جوانان برندارد،اگر به هر بهانهای چوب در آستین خاکی و پارهی قشر محروم و زحمتکش و مستمند بکنند، اگر با حربهی مالیات و ارزش افزوده و افزایش قیمت ارز و دلار دست از جیبهای مردم در نیاوریم، این اقیانوس بزرگ فاصله بین فرادستان و فرودستان ،بین برندگان و بازندگان اجتماع و اقتصاد، هر آنچه اندوخته شده ، بحق یا ناحق را غرق خواهد کرد....
روزهای بلند و بی فرجام
از فغان نگفته ها انبوه ....