تازه مشغول گپ و گفت با مسئول هتل شده بودم که مرد جوان راننده آژانس به همراه پیرمرد پابرهنه و معلول مشکوک به کرونا خرامان وارد سالن شدند. شنیدم پیرمرد را از طرف آسایشگاه معلولین فرستاده اند تا قرنطینه بشود.

گیل خبر/ کمیل فتاحی

هفته های اول هجوم ویروس کرونا به گیلان، وقتی بیمارستان های رشت از بیماران مبتلا به کرونا پر شده و برای پذیرش بیشتر جا کم آوردند، هتل المپیک رشت که قبلا در مسابقات مختلف محل استقرار تیم های ورزشی بود، بعنوان محل قرنطینه کرونایی ها مورد استفاده قرار گرفت و بیمارانی که به دستگاه های تنفسی و غیره نیاز نداشتند، با حکم پزشکی در هتل پذیرش می شدند تا دوران بهبودی خود را طی کنند.

برخلاف آنچه موقع عکاسی و ثبت مستند در بیمارستان ها دیده بودم و بطور عادی شبیه واقعه ای تلخ و گسترده بود، اما در هتل المپیک همه چیز عین فیلمی سورئال همزمان با نگرانی، بامزه بنظر می رسید.
متصدی پذیرش هتل بجای کت و شلوار یا پاپیون با ماسک و لباس مخصوص ایمنی و پوشیده از نوک پا تا موی سر، پشت پیشخوان ایستاده بود و نمیشد فهمید چهره اش چه شکلی است.
تلویزیون پشت سرش آمار مرگ و میر کرونا را اعلام می کرد و لابی هتل بجای بوی مشک و عنبر و ادکلن فرانسوی، بوی الکل و مواد ضدعفونی می داد.
چند نفر از کارکنان هتل هم با لباسهای پوشیده که فقط نوک دماغشان پیدا بود در لابی دور یک میز نشسته و از فرط خستگی چرت می زدند.

تازه مشغول گپ و گفت با مسئول هتل شده بودم که مرد جوان راننده آژانس به همراه پیرمرد پابرهنه و معلول مشکوک به کرونا خرامان وارد سالن شدند. شنیدم پیرمرد را از طرف آسایشگاه معلولین فرستاده اند تا قرنطینه بشود.
در یک لحظه چند نفر پرستار اطرافش جمع شدند، لباسش را عوض کردند، دمپایی پایش کردند و همزمان یکنفر درجه تبش را گرفت.
گویا مدتی سرفه خشک می کرد و چون بیمارستان های شهر جای خالی برای پذیرش نداشتند، او را فرستاده بودند هتل المپیک!
مرد که معلوم بود از نظر ذهنی عقب مانده است و نظری درباره وقایع اطرافش ندارد، عین مومیایی خشک و بی حرکت روی ویلچر نشست و کادر درمان او را به طرف آسانسور بردند.

کنجکاو بودم اتاق های طبقات بالایی هتل را هم ببینم. لباس ایمنی به تن کردم و همراه خانم پرستار از راه پله رفتیم بالا.
در دو اتاق چپ و راست چند نفر اقامت داشتند که با لباس راحتی بیمارستان روی تخت لم داده و یا مشغول تماشای تلویزیون بودند، یک نفر هم قدم زنان از پنجره ی اتاق چشم انداز فروردین شومی را می دید که با وجود همه مصیبتها، درختان همچنان به رویش سبز خود ادامه می دهند.
چون مایل نبودند چهره شان در فیلم بیافتد و از طرفی من هم کفش به پا داشتم، از همان بیرون درب احوالپرسی کردم و بهشان دلداری دادم. زیرچشمی وسایل و امکانات داخل اتاق را برانداز کردم و خارج شدم.
مطمئن بودم حتی اگر هتل امکانات و خدمات خوبی هم بدهد، اما باز برای بیماران بستری عین اسارت، کسالت بار و ملال انگیز می گذرد.