از جمع آوری آذوقه تا قصیده ه‏ای حماسی با الهام از یک خواب؛
۱۳۹۹/۰۳/۱۱ ۱۵:۱۶ چاپ

یک روز آقا مرتضی قصیده ای لابه لای دفتری که مادر، مخارج خانه را در آن می نوشت یافت. دانست که از آن روح الله است. پرسید: این برای کیست؟ روح الله نوجوان پاسخ داد: برای میرزا کوچک خان که چندی پیش مهمان ما بود. آقا مرتضی با تعجب پرسید: خودِ میرزا؟ روح الله پاسخ داد: بله. سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. ننه خاور دخالت کرد و گفت: یک ماه پیش دیدم روح الله خیلی سرحال است. گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته شما غمگین هستید، چطور امروز آنقدر سرحال هستید؟ برایم خواب شب گذشته را تعریف کرد: شب بود اما خورشید همچنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود، جنگلی ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد، بی آنکه چیزی بگوید، خداحافظی کرد.

گیل خبر/ به نقل از پرتال امام خمینی(س): دکتر سید علی قادری، در کتاب خمینی روح الله در باره نهضت جنگل می نویسد: یک روز برادرش آقا‏مرتضی که در آن زمان در حوزۀ اصفهان درس می‏ خواند با کوله ‏ای پر از خبرهای خوشِ جنگل که در اصفهان شنیده بود به مرخصی آمد. روح ‏الله، او را در آغوش کشید و پس از خبرگیری از اوضاع، او و نورالدین را به مشورت طلبید که آیا تکلیف، پیوستن به نهضت جنگل نیست؟ آقا‏مرتضی رنگ از رخسارش پرید و آمرانه گفت «اگر برادر بزرگتر به گردن برادر کوچکتر حقی دارد می‏ گویم صلاح نیست؛ همین جا بمان درس خود را بخوان! اگر لازم شد با هم می‏ رویم.» روح ‏الله به پاس احترام به آقا‏مرتضی در این مورد سکوت کرد اما ساکت ننشست. اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد.

پس از پیروزی انقلاب، سریال تلویزیونی دیگری، نهضت جنگل را هنرمندانه مصور ساخت. شواهد ذهنی، حکم می‏ کند که او این سریال را نیز بدقت دیده باشد. اگر آن سریال را دیده باشد، شاید همانند سریال هزاردستان، با حاشیه‏ هایی که بدان می ‏زده است، این گونه آن را نقد کرده باشد که چرا دوربین‏ ها، کمک‏ های مردم را که از سراسر ایران می ‏رسید، ندیده‏ اند. چرا که وقتی سه برادر تصمیم گرفتند آذوقه ‏ای تهیه کنند، حتی بعضی بیوه ‏زنان خمین نیز به رغم قحطی آن روزگار، اندکی از قوت لایموت خود را روانۀ جنگل کردند و قطار قاطران، کاروانی بزرگ را تشکیل داد که به ظاهر کاروانی تجاری بود و به باطن، کمک به یاران جنگل. اگر خمین که شهر کوچکی دور از نهضت جنگل بود، این گونه کمر به خدمت جنگلیان بسته باشد پس بی‏ گمان دیگر شهرهای نزدیک‏تر پرتوان ‏تر چنین کرده‏ اند و گر نه نهضت جنگل که در چند جبهه می‏ جنگید یک هفته بیش دوام نمی‏ آورد. نهضت جنگل برای او یک ماکت انقلاب اسلامی شد با این تفاوت که بعدها دانست ضعف‏ های بزرگی نیز داشته است. از جمله، قبل از آنکه تحولی ریشه‏ ای در فکر و در فرهنگ عامه، قوام یابد، جنگلیان دست به سلاح بردند. یا به تعبیر دقیق‏تر نهضت از همان ابتدا با به دست گرفتن سلاح، اعلام موجودیت کرد. به هرحال چنین تحفظی را وقتی بر نهضت داشت که شعل ه‏اش را فرو نشانده بودند و او بیش از چهل بهار و خزان طوفانی روزگار را دیده بود و با فلسفه و فلسفۀ تاریخ آشنا بود. بی‏گمان تاریخ اسلام، بالاخص 23 سال اولیه برایش علاوه بر عبرت، یک منبع بود و در آن منبع 13 سال را می‏ نگریست که به رغم تمام فشارها و شکنجه‏ ها، پیامبر(ص) فقط رسالت بیداری داشت و آنگاه او به سلاح دست برد که اسلحه می‏توانست در خدمت پاسداری از اعتقاد قرار گیرد. حال آنکه هر نهضتی که با به دست گرفتن سلاح، اعلام موجودیت کرده، شرایط تهیه ساز و برگ جنگی در سرنوشت آن نهضت دخالت مستقیم داشته است. به هرحال آن روزها که نهضت جنگل شعله‏ ور بود و زبانه‏ هایش از جنگلها فراتر می‏رفت و خمین را نیز گرم می ساخت او هیچ نمی‏توانست گفت جز آنکه جنگلیان را مدح کند.

قصیده ه‏ای حماسی با الهام از یک خواب

یک روز آقا‏مرتضی قصیده‏ای در لا به لای دفتری که مادر، مخارج خانه را در آن می‏ نوشت یافت. دانست که از روح ‏الله است. پرسید «این برای کیست؟» روح ‏الله نوجوان پاسخ داد «برای میرزاکوچک ‏خان که چندی پیش مهمان ما بود.» آقا‏مرتضی با تعجب پرسید «خودِ میرزا؟» روح‏ الله پاسخ داد: «بله.» سئوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. ننه‏ خاور دخالت کرد و گفت «یک ماه پیش دیدم روح ‏الله خیلی سرحال است.» گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته شما غمگین هستید، چطور امروز آنقدر سر حال هستید؟ برایم خواب شب گذشته را تعریف کرد: «شب بود اما خورشید همچنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود، جنگلی‏ ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد، بی‏ آنکه چیزی بگوید، خداحافظی کرد.» معمولاً خواب هایش را برای کسی تعریف نمی‏ کرد اما این خواب را برای ننه‏ خاور باز گفته بود. گویا از برملا کردن عشقش به میرزاکوچک خان می‏ خواست نور امید به دل بتاباند. تا وقتی میرزا شهید شد، در هر کجا که بود اخبار جنگل را پی می‏ گرفت، با همدرس‏ ها از قهرمانی ‏های او سخن می‏ گفت و برای سلامتش دعا می‏ کرد. در این روزها چه مقدار از نهضت جنگل که به این نام بیشتر شهرت یافت و نام اصلی اش «اتحاد اسلام» بود آگاهی داشته است؟ می‏ دانیم که از جزئیات دقیق آن چندان آگاه نبوده است. مگر آنچه سینه به سینه نقل می‏شده و از آن بخشی که سفارت روس و انگلیس و عثمانی و آلمان و حکومت مرکزی از آن مطلع بوده‏ اند هرگز مطلع نبوده است. چرا که اطلاعات آنها که نسبتاً جامع بود و بخشی از آن ده ها سال بعد، کم‏کم منتشر شد به زبان فارسی یا عربی نبود. ولی برخلاف سفارتخانه‏ ها که اخبار حوادث اتحاد اسلام را به طور نسبتاً دقیقی ثبت می‏ کردند ولی با روح نهضت بیگانه بودند، روح ‏الله با روح نهضت همخانه بود.

نهضت جنگل روزنامه ‏ای تدارک کرده بود و هر گاه امکانات چاپ فراهم می‏ شد یک شماره منتشر می‏ کرد. این روزنامه به تعداد زیاد تکثیر نمی‏ شد ولی هر برگ آن تا اقصی نقاط کشور دست به دست می‏ گشت. در بیست و هشتمین شمارۀ آن که به خمین نیز رسید، اهداف نهضت، بدون ابهام بیان شده بود: ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم، استقلالی به تمام معنی کلمه، یعنی بدون اندک مداخلۀ هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده، خواستار مساعدتیم. اگر چه گفتار فوق با اعلامیه ‏های کمیتۀ مجازات شباهت‏ هایی داشت اما عکس ‏العمل‏ ها دوگانه بود. کمیتۀ مجازات در دلها تخم وحشت می‏ کاشت ولی از نهضت جنگل، جوانه‏ های امید سر می‏ کشید. این نهضت کم‏کم اقتدار یافت و شگفت آنکه به خلاف بیشتر جنبش‏ ها، به هر مقدار مقتدرتر گردید، مردمی‏ تر شد. در بیشتر شهرهای شمالی شعبه دایر کرد. در آذربایجان و تهران هم شعبه‏ ای داشت که زیر نظر شش تن از رجال خوشنام فعال بود. اما در تهران اوضاع حکم می‏ کرد که فعالیت، مخفیانه صورت گیرد.

جنبش جنگل دریافته بود که وقت آن رسیده که حکومت را یاری کند تا در اوضاع سخت جنگ اول، دولت به آغوش بیگانه بیشتر درنغلتد و خود نیز از احتمال حملۀ مرکز در امان باشد. به شعبه تهران مأموریت داد که هر چه توان در انبان اندیشه و دل دارد به کار گیرد تا چهارتن از رجال را که وجهۀ ملی داشتند به یاری وادارد. و این فقط بدان سبب نبود که نهضت، به همکاری دوسویه محتاج بود، بل بیشتر بدان جهت دست یاری دراز می‏ کرد تا استقلال کشور در استقلال جنگل رنگ نبازد. حتی اختیار تام داد تا این گونه مذاکره کنند: افراد جنگل از لحاظ حفظ منافع مملکت حاضرند آراء خود را در کارها به آنها سپرده و خویشتن فقط عامل اجرای افکار آنان باشند.

اولین کس، مستوفی ‏الممالک بود که پاسخ داد: عدم مخاصمه نوعی مساعدت است و به همین مقدار اکتفا باید کرد! گله‏ ای نیز داشت که چرا «هیئت اتحاد اسلام» در این سال قحطی که هر روزه مردم از گرسنگی می‏ میرند، صدور برنج از گیلان را منع کرده است. اتحاد اسلام پاسخ ناامید کننده او را جوانمردانه پاسخ داد. از آن پس، هم صدور برنج به تهران آزاد گردید هم مقداری به عنوان هدیۀ گیلان به مردم تهران، روانه خانه‏ های افراد خیر شد تا دم پختک بار کنند و فقرا را به مهمانی بطلبند. خداوند به پاس جوانمردی اینان به آسمان فرمان داد خوب ببار و به زمین که خوب برویان! سال بعد خوشه‏ های پر بار برنج، در وزش باد موج می‏ زد. مؤتمن الملک از پذیرش هیئت امتناع کرد. مخبرالسلطنة که از نام روسها بدنش به لرزه می‏ افتاد پرسید: اگر همکاری نکنم با من چه می ‏کنید؟ پاسخ شنید به خدایت وامی‏گذاریم. چهارمین نفر مشیرالدوله، بیانی داشت که با واقعیت مطابق شد اما اگر مساعدت می‏ کرد واقعیت به گونه ‏ای دیگر بود. او گفت: تشکیل این جمعیت فقط فایدۀ تاریخی دارد و منفعت دیگری بر آنها مترتب نیست. از او سئوال کردند مقصود از منفعت تاریخی چیست؟ جواب داد: بعدها در تاریخ نوشته شود ملت ایران همینکه روزنۀ امیدی به روی خود گشوده دید، از هر سو به تلاش افتاد تا زنجیر اسارت خویشتن را پاره کند و این خود نشانۀ حیات یک ملّت است والا این جمعیت و جمعیت‏ هایی مانند آن، کوچکترین اقدامی در مقابل بیگانگان نتوانند کرد و از هیچ نوع عملیات آنان جلوگیری نمی‏ توانند نمود.

اولین دیدار از شمال

اولین باری که روح ‏الله برای زیارت حضرت رضا(ع)امام هشتم شیعیان روانۀ مشهد مقدس شد، بیش از بیست سال داشت. با کاروانی از جاده قدیم تهران‏-‏مشهد به زیارت رفت و از رئیس کاروان کمک خواست تا برای بازگشت، او را به کاروانی بسپارد که از جاده شمال عبور کند. او می‏خواست جای جای کشور خویش را بشناسد ولی گویا بیشتر دوست داشت رد پای جنگلیان را پی بگیرد. وقتی در چند فرسخی گنبد‏کاووس رسید برای اول بار جنگل را دید. قبل از آن میلیون‏ها هکتار کویر تفتیده دیده بود ولی هیچ جنگل انبوهی را ندیده بود. وقتی به بندرترکمن رسید، با آنکه دریا طوفانی بود لباسهایش را به عمود چادر آویخت و عبا را به دور خود پیچید و تن به موج سپرد. یک مشت آب به دهان برد و با حالت تهوع آن را بیرون ریخت. گمان نمی‏کرد آب بزرگترین دریاچۀ جهان تلخ و شور باشد. وقتی کاروانیان به بازار می‏رفتند و برنج و چای شمال می‏خریدند او همچنان دست خالی از بازار باز می‏آمد. پس از چند روزی کاروان دو دسته شد. یک عده از راههای مال رو، کنارۀ دماوند، این سرکش ‏ترین قلۀ ایران را پشت سر گذاشتند تا راهی تهران شوند و عده ‏ای دیگر راهی گیلان شدند. او با این عده راه گیلان را در پیش گرفت تا ماسوله را ببیند. ماسوله قریه‏ ای دیدنی است در شیب ارتفاعات سبز و خرم بنا شده. پشت‏بام خانه‏ ها، حیاط خانه ‏های بالاتر محسوب می‏شود. این قریه روزی تمام قامت در مقابل لشکر روس ایستاده بود. روح ‏الله که شخصیتی نظم یافته داشت در این سفر، بی‏نظم و بی‏ قرار می‏ نمود، تا آنجا که رئیس کاروان توبیخش کرد، چرا که هر لحظه از کاروان جدا می ‏شد و گاه تا پاسی از شب در دل جنگل فرو می‏ رفت. کاروانسالار نمی‏ دانست دل آقا‏روح‏ الله از دریا طوفانی ‏تر است و به جنگل می‏ زند تا از تنۀ درختان کهنسالی که میرزا را دیده‏ اند زورقی بسازد. کوچک جنگلی بیش از دو هزار شب و روز، همۀ جنگل را پشت سر نهاده بود و به تنۀ تنومند بعضی درختان پشت کرده بود تا خستگی از پشتش برگیرند. هنوز تنۀ داغدار درختانی که سنگر میرزا می‏ شدند تا تیرهای دشمن را سپر شوند جراحت داشت. از عمق جراحت درختان به عمق و شدت درگیری‏ ها راهی بود. وقتی سفر به پایان آمد و آقا‏روح ‏الله از جاده رشت‏-‏قزوین به قم باز آمد، چند هفته شب ها صندوق سوغاتی را که چیز قابلی جز یادداشت هایش نداشت، باز می‏ کرد و از روی یادداشت هایی که در اوقات فراغت برداشته بود، برای هم‏ حجره ‏ای‏ ها حکایت می‏ گفت و در پایان برای میرزا و همگامانش فاتحه می‏ خواند. وقتی او در خمین بود نهضت جنگل پر شور آغاز شده بود و وقتی به قم آمد این نهضت در پشت پشته‏ های توطئه، خاکستر شد. ادامه این مطلب را در کتاب خمینی روح الله نوشته دکتر سید علی قادری بخوانید...

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code