عماد واسع
۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۰۷:۰۳ چاپ
آق ممی این شما و این ملوان
گیل خبر/ عماد واسع  برای نوشتن از ملوان و پیوند مجددش با محمد احمدزاده ، می توان کلی بحث داغ را در اولویت واکاوی قرارداد ، او چگونه رفت ؟ کجا بود ؟ و چه بر سرش گذشت ؟ و از همه مهمتر ، تمامی آن شایعاتی که در این چند سال در مورد او شنیده می شد ، در مورد احمدزاده بندر باید بیشتر به فرهنگی توجه کرد که با روند زندگی شخصی اش ، حال چه خوب یا بد  فراز و نشیب طولانی را سپری کرد ، او درست دستخوش آبستن اتفاقاتی بود  که بیشتر تفتش را مردم کوچه بازار دادند . انزلی ،غازیان ، رشت ،حرفها را بدون مزه مزه کردن منطقه به منطقه سرودند ، وقتی هر کسی اظهار فضل را در خود می دید که چند بیت در مورد او قصیده سرایی کند و او را عرشی بداند که به فرش رسیده ، می شد حدس زد ، باز این مردم نازنین کارشان را بنحو احسنت می کنند ، حکایت غیر واقعی که هر روز شاخ و بالش بیشتر می شود و یا دیگری وقتی در جایش گرم می افتاد شروع به زدن همان حرفهای ناقص شنیده شده اش می زد. photo_2016-03-12_10-29-42 حرفهای از جنس حضور بی مقدمه به زندگی خصوصی آقای ممی ، و رنگ لعاب دادن از بر اینکه چه بر سر او آمده است . نقل قولهایی که تلویحا داستانی جنائی آبکی است ،از آن روایت هایی که هر کس می تواند شور یا کندیش را تزریق کند ، مخاطب که در بزنگاه باید جوینده باشد ، یابنده خیالات رویا پردازنه راوی می شود ، و وقتی به خود آمده ایم می شود بخشی از کارنامه مردی که می توانست ، بهتر از این هم عمل کند ، در فضایی که همیشه شکست مساوی با سرنگونیست ، یا سرنگونی بهانه ای برای خلق خلاقانه یک داستان هر چه مهیج تر ، هر چه از ظن خود موشکافانه تر .   بازگشت محمد احمدزاده ، یک ضد ضرب است ، مردی که در اوج روزمه (که در فوتبال ایران تعریف گسترده ایی می تواند داشته باشد)در اندازه یک شهرستانی هنوز قطعیت را ندیده ، دستیاری جوانان ، امید ، بزرگسالان تیم ملی ، و شکوفایی از نسلی در ملوان که شاید پوست اندازیش در زمان امور او هم روند بهتری را به خود گرفت ، یک مرد لاغر اندام با رویاهائی که ناآرامی یک موج از برای کوبیدن به اسکله است ، ممی احمدزاده یک آلترناتیو ، یک زمین حاصلخیر که هنوز بارقه هایی از امید را برای زنده کردن محصول نیمه سوخته می تواند با گویش دلنوازتر نوید دهد ، محمد احمدزاده شاید به زندگی امیدوار است بیشتر از هر قصه پردازی هایی که در خودش شنیده ، او برای اثبات می آید ، مثل فرزندی که می داند تنها سرپناهش کانون خانواده ایست که شاید کیفیتی از یک زندگی حداقلی را به مصداق ثبات لازم نداشته باشد ، اما این تن همیشه فکر می کند دلسوزش در درونش نهفته است .