با حضور در ستاد سازمان بسیج
۱۳۹۴/۰۲/۰۸ ۰۹:۵۸ چاپ
به گزارش گیل خبر، این مادر شهدا، شعار "در گذشته مبارز و هم اکنون رزمنده ام" را سرلوحه زندگی خود قرار داده است. فرزندان گیل نوشت:سیده فاطمه شاد سعادت که دارای مدرک کلاس ۹ قدیم و بازنشسته مخابرات گیلان است می گوید: گرچه سن من بالاست ولی به دلیل هوش بالایی که دارم، هنوز می توانم در اجتماعات حضور یافته و به روشنگری نسل جوان بپردازم. این بانوی مبارز درحال حاضر به عنوان مشاور سردار فضلی در راهیان نور خانواده های شهدای سپاه قدس گیلان، مشاور امور فرهنگی و اجتماعی شهردار رشت و نماینده ستاد کنگره سرداران و امیران هشت هزار شهید گیلان فعالیت دارد. این مادر شهید می گوید: در زمان جنگ تحمیلی با تهیه وسایل و نیازمندی های رزمندگان و با همکاری دیگر مادران، لباس کاموایی، کلاه و دستکش برای رزمندگان می بافتیم و در منزل، بسته بندی و از طریق ستاد پشتیبانی دفاع مقدس برای کمک به رزمندگان ارسال می کردیم. او با شهادت دو فرزند و سردار دلاور خود و یک جانباز سرافراز که به گونه معجزه آسایی در سردخانه بار دیگر زنده شد، رنج های زیادی در زندگی متحمل شده و بیش از هرچیزی دوست دارد از فرزندان شهیدش بگوید؛ از محبت ها و مهربانی آنها حرف بزند و از روابط گرم و صمیمانه با فرزندان و کانون گرم خانواده که چون نگین انگشتری آنها را در آغوش می گرفت. I00000_113803 مادر شهیدان نهی قناد می گوید: پیامهای درس آموز شهدا و درک جهاد و شهادت در پرتو بصیرت و آزاد منشی تشعشع می یابد، بیداری را به معنای اخص کلمه در نگرش آحاد امت اسلام جلوه می دهد تا دریابند که تنها راه مقابله با ترفند های استکبار جهانی و زیاده خواهی زورگویان عالم، تمسک به ارزشهای الهی و تاسی از ظرفیت های عظیم مکتب اسلام ناب محمدی است که بسیاری از انسان های بصیر و صاحب کرامت آن را با واژگانی چون مقاومت، ایثار و شهادت معنا می کنند. زندگی نامه شهید مهدی نهی قناد mehdi28 شهید مهدی نهی قناد در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای متوسط و مذهبی در یکی از محله های قدیمی شهر رشت ساغر یسازان چشم به جهان گشود. او را مهدی نام گذاشتیم بر خلاف اکثر فرزندانم مهدی خیلی کودک آرام و ساکتی بود که اعضای خانواده او را مظلوم معرفی می کردند. در سن ۶ سالگی در دبستان علمیه مشغول تحصیل شد بعد از اتمام دوره ابتدایی وارد دبیرستان حنیف نژاد شد. پس از اتمام دوره اوّل دبیرستان و تعیین رشته طبیعی در مجتمع طالقانی مشغول شد. در همین زمان شروع به فعالیت سیاسی نمود و با ارتباط با قم و گرفتن پیام های حضرت امام ( ره) و پخش آن در شهر رشت فعالیت خود را شروع کرد و کم کم در حرکت به سوی انقلاب ایران گام برداشت. مادر شهید می گوید: اوسعی می کرد فعالیت های بیرون از منزل را به خانه منتقل نکند. البته اوایل بصورتی بود که ما از آن مطلع نبودیم تا موقعی که موتور انقلاب حرکت بیشتری گرفت و مردم در صحنه حاضر شدند و ایشان نیز همگام با شرکت در تظاهرات خیابانی و راه پیمایی ها شرکت فعال داشت. چند بار هم در خیابان بسوی او تیراندازی کردند، همچنین در واقعه دانشگاه مجروح شد ولی جان سالم بدر برد. تشکیل فروشگاه تعاونی اسلامی مهدی شب ها در خانه به مطالعه کتاب های اسلامی می پرداخت تا رشد فکری خویش را غنی تر سازد. با پیروزی انقلاب در کمیته ای که در محل و مسجد تشکیل شده بود مشغول فعالیت شد و مدتی بعد با همکاری چند نفر از دوستان خود به تشکیل فروشگاه تعاونی اسلامی اقدام کرد که مدتی هم در آن فروشگاه کار می کرد بدون هیچ چشم داشتی چون او در اداره مخابرات رشت هم کار می کرد و مقداری حقوق می گرفت. سرانجام در سال ۵۷ وارد سپاه رشت شد و شروع به خدمت کرد و پس از گذراندن یک دوره کوتاه در قسمت بهداری سپاه پاسداران مشغول به کار شد. شهادت برای او یک آرزو بود مادرش می گوید: او تمام مدت در سپاه بود و به منزل نمی آمد مگر من از او می خواستم که او را ببینم. زمانی که جنگ ایران و عراق شروع شد او چندین بار به جبهه های حق علیه باطل رفت و در سوسنگرد از ناحیه پا و سر مورد ترکش خمپاره قرار گرفت و زخمی شد امّا باعث نشد که دوباره به جبهه ها اعزام نشود. بار دیگر بعد از بهبودی به آبادان رفت و مجدداً مجروح شد. شهادت برای او یک آرزو بود و هر بار که به جبهه می رفت به من می گفت: مادر مرا حلال کن و از من راضی باش. سرانجام در تاریخ ۱۲/۶/۱۳۶۰ او با چند نفر از پاسداران به اداره آب و برق می رفتند تا آقای استاندار را تا استانداری همراهی کنند ولی در مسیر با ماشینی روبرو شدند که منافقین با اسلحه در داخل ماشین نشسته بودند و بعد از هماهنگی با ستاد متوجه شدند آنها منافق هستند. بلافاصله در خیابان با آن ها درگیر و شروع به تیراندازی کردند. او در حالی که پشت فرمان ماشین نشسته بود مورد تیراندازی و رگبار منافقین کوردل قرار گرفت و بشدت مجروح شد. سپس آن ها با انداختن نارنجک به طرف ماشین، مهدی را به شهادت رساندند و مهدی به آرزوی خود رسید و به لقاءالله پیوست . مهدی و داستان النگوهای طلا مادر شهید می گوید: در زمان جنگ، روزی مهدی به خانه آمد و از من خواست که به او پول بدهم و من پول نداشتم ولی ۱۲ حلقه النگوی طلا در دستم بود و آنها را درآورد و گفت تازه حاجی خانم هستی و این النگوها را در پارچه ای بست و با خود برد. من هیچ اطلاعی نداشتم که با آنها چکار کرده تا اینکه بعد از شهادتش، یک خانواده که هشت بچه داشت، وقتی شنیدند مهدی نهی قناد شهید شده، روزی پدر و مادر با بچه ها به کوچه جلوی در خانه آمدند و با نشستن در آن شروع به گریه و زاری کردند و هرچه تلاش کردیم به منزل نیامدند و می گفتند ما بیچاره شده ایم. این خانواده ساکن منطقه سنگر بودند و وضع مالی خوبی نداشتند و مهدی وقتی فهمیده بود که یک چشم دختر ۱۳ساله این خانواده با پرتاب سنگ ترکیده و ناقص شده و وضع مالی آنها مناسب نیست، با فروش النگوها این دختر را به تهران برد و چشمش را معالجه کرد. برای اینکه این دختر خجالت نکشد، دکترها یک چشم مصنوعی برایش می گذارند و مهدی عینکی هم برایش می گیرد. مهدی برای کمک به این خانواده ضعیف از مبلغ دریافت دیه، برای پدر این خانواده که شاگرد نانوا بود، زمینی می خرد و به او کمک می کند که مغازه نانوایی بسازد. وصیت نامه شهید مهدی نهی قناد با درود به رهبر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی کبیر و با درود به روان پاک شهدای صدر اسلام از کربلا تا کربلای ایران بار خدایا این قطره خون ناچیز و جان ناقابل مرا در راه گسترش اسلام از حقیر بپذیر و اگر جان ما آن ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و اسلام پیش برود صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم . برادران و خواهران مسلمان تنها وصیت من این است که تمام مسلمین وحدت را حفظ کنند و در خط امام باشند و نگذارند که خون شهدای ما پایمال گردد و از رهنمودهای امام استفاده کنید و تا آخرین قطره خون خود اسلام و قرآن را نگهدارید و در مقابل منافقین و کفار ایستادگی کنید تا کاملاً محو و نابود گردند. والسلام زندگینامه شهید محمود نهی قناد mahmood110 شهید محمود نهی قناد در یک روز پاییزی در تاریخ ۲۷ / ۷ / ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی در شهر رشت به دنیا آمد ایشان ششمین فرزند خانواده بود و از این نام بسیار خوشحال بود و دائماً از پدر و مادر بخاطر این نامگذاری تشکر می کرد . mh1 از همان آغاز کودکی روحیه ی مذهبی در ایشان موج می زد و همیشه همراه با اذان مسجد در حیاط خانه اذان می گفت و در ماه مبارک رمضان همراه با سایر افراد خانواده روزه می گرفت . در کارهای خانه مانند خرید و آوردن آب شرب کمک حال پدر و مادر بود . در ایام تابستان نیز با درست کردن پاکت و کاردستی و فروش آنها، به اقتصاد خانواده کمک می کرد . mh2 ایشان دوران ابتدایی در مدرسه علمیه و فردوسی و مقطع راهنمایی را در مدرسه زاهد گیلانی و مقطع متوسطه را در دبیرستان خدمات نصرت مشکاتی تحصیل کرد. او همیشه از دانش آموزان مؤدب، با هوش و ممتاز به شمار می رفت . در زمان جنگ مواجهه با آوارگان و دردمندان و آسیب دیدگان، اشتیاق پزشک شدن را در او برای تسکین آلام بشری برانگیخت ، اما حضور دائم در جبهه ها و شهادت او را به مقامی بالا تر رساند و بعد ها برادرش آقای دکتر حمید نهی قناد رهرو راه ایشان شد. mh3 در انجام کارهای شخصی مستقل بود و از خواستن کار از دیگران اجتناب می ورزید . از زمان بلوغ واجبات دینی را با جدیت دنبال می کرد و در ایام نوجوانی مستمراً به قرائت قرآن و خواندن نهج البلاغه می پرداخت . همیشه در مساجد پای صحبت علما و روحانیون حاضر می شد . دائماً در مراسم دعای کمیل، دعای ندبه و زیارت عاشورا شرکت می کرد . دائماً به نماز شب می ایستاد و اکثر روزها بدون سحری، روزه می گرفت و افطار را بسیار ساده برگزار می کرد. mh4 همیشه از غیبت کردن دوری می جست و حتی اگر غیبتی می شنید تجدید وضو می کرد، دائماً با وضو بود و تمام کارها را با وضو آغاز می کرد . ایشان دوستان بسیاری داشت و همیشه مشاوری خوب برای دوستان در امر زندگی و کار و تحصیل بود. به ظواهر و مال دنیا علاقه نشان نمی داد و هر آنچه بدست می آورد به نیازمندان می بخشید. mh5 در زمان انقلاب با توجه به اینکه پدر ایشان اصالتاً قمی بودند و توسط بستگان، نامه های امام به رشت ارسال می شد و ایشلان به اتفاق برادرشان شهید مهدی نهی قناد جهت پخش کردن نامه ها و اطلاعیه های حضرت امام خمینی (ره) همکاری می کرد . منزل پدری اش محل نشست بچه های مسجد در زمان انقلاب بود و در همان زمان به عنوان معلم اخلاق، بچه های مسجد را جهت تدریس قرآن و آشنایی با اهداف نهضت امام به خانه می آورد . همچنین عضو ستاد موقت انقلاب اسلامی رشت بود و پس از پیروزی انقلاب جهت استقرار زیر ساخت های مدنی و اجتماعی فعالیت می نمود . او از محضر حضرات آیت الله لاکانی بسیار بهره می جست و جهت مشاوره و درس دایماً به دیدار ایشان می شتافت . mh6 به فراگیری قرآن و آموختن آن به دیگران اشتیاق فراوان نشان می داد و در دارالقرآن حوزه ی علمیه ی قم جهت فراگیری قرآن حاضر می شد . به شعر و ادبیات و بزرگان ادب فارسی بسیار علاقه داشت و از خود دلنوشته و اشعاری به یادگار گذاشت . از آداب و رسوم و آیین های کهن ایرانی و زندگی گذشتگان بسیار خوشش می آمد و به تاریخ و آثار و ابنیه تاریخی بسیار علاقمند بود . ورزش را دوست داشت و به صورت جدی فوتبال و کشتی را دنبال می کرد . از طرف مسجد برای جوانان فضای سالم جهت گذراندن اوقات فراغت ایجاد می کرد و برای آنان اردوهای تفریحی، ورزشی و کوهنوردی تدارک می دید. mh7 ایشان دوره سربازی و احتیاط را در زمان جنگ گذراند و پس از پایان دوره وظیفه، چهار سال دیگر نیز داوطلبانه در جبهه های غرب و جنوب حاضر شد و کار اطلاعات عملیات را به عهده داشت. شهید مهدی نهی قناد با توجه به هوش و استعداد بالایی که داشت در پی ریزی نقشه های عملیات کمک های شایانی انجام داد و در زمینه جمع آوری و ارسال کمک های مردمی در جبهه ها فعالیت می کرد . همچنین به عنوان کارمند کمیته امداد، کار رسیدگی به آوارگان جنگی مستقر در اردوگاه انزلی را بر عهده داشت. در دو عملیات از ناحیه ی پا مجروح شد و هنوز بهبود کامل نیافته باردیگر راهی جبهه ها شد . mh9 mh8 این شهید بزرگوار بعد از شش سال حضور در جبهه های جنگ حق علیه باطل در روز ۲۷ / ۱۲ / ۱۳۶۴ در شلمچه (دوایجی) عراق از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و به مقام رفیع شهادت نائل آمد . ایشان را مانند مولایشان امام حسین ( ع ) با لباس رزم به خاک سپردند. یادش گرامی و راهش پر رهروباد. mh10 درخواست شهید محمود از مادر برای آوردن کفن مادر شهیدان نهی قناد در بیان خاطره ای از محمود فرزند شهیدش می گوید: وقتی سال ۶۳ می خواستم به حج تمتع بروم، هرکدام از بچه ها از من چیزی تقاضا کردند، به محمود گفتم پسرم تو چه می خواهی، گفت به مسجد می روم، نمازم را می خوانم و می آیم می گویم. محمود بعد از نماز آمد مرا بغل گرفت و گفت برای من کفنی بیاور، من ناراحت شدم و گفتم پسر تو هنوز ۲۰ سال سن داری. سفر حج ما ۳۵ روز طول کشید و با آمدن ما محمود به خانه نیامد و رفت مسجد و بعد از نماز آمد و گفت آنچه خواستم، آوردید، گفتم من برای خودم و پدرت کفنی آورده ام. وقتی محمود دید برایش کفنی نیاورده ایم، ناراحت شد و دستانش را بلند کرد و گفت خدایا! من از مادرم کفن خواستم به من نداد، تو مثل امام حسین (ع) مرا بی کفن ببر. تا اینکه روزی از گردان مقداد از تهران تماس گرفتند و گفتند که عملیات کربلای پنج شروع شده و محمود برای اعزام به جبهه از من خداحافظی کرد. عید بود و تازه سه روز از رفتن محمود به جبهه می گذشت که پیکرهای پاک تعدادی از شهدا را به رشت آوردند و محمود هم میان آنها بود، در حالیکه چشم هایش بسته ولی لبهایش باز بود و با حالتی خندان، خوابیده بود و گفتم پسرم اکنون که به آرزویت رسیدی، من خدا را شاکرم. در حالیکه ما در تلاش برای آوردن کفن برای محمود بودیم، در تلویزیون اعلام شد که امام (ره) فرمودند شهیدان با لباس دفن می شوند و نیازی به کفن نیست. معجزه زنده شدن فرزند در سردخانه بیمارستان نمازی شیراز حمید نهی قناد دیگر فرزند این خانواده است که بطور معجزه آسایی در سردخانه زنده شد و هم اکنون پزشک است. مادران شهیدان نهی قناد در بیان خاطره ای از یکی از فرزندانش گفت: حمید ۱۶ سال سن داشت و از من اجازه خواست به جبهه برود و رفت و هنگامیکه در حال وضو بود بر اثر اصابت خمپاره مجروح می شود. بر اثر این انفجار، حمید دچار مجروحیت شدیدی می شود به گونه ای که از بدنش ۱۳۲ ترکش خارج می کنند. سپس او را از بیمارستان اهواز به بیمارستان نمازی شیراز منتقل کردند. از من خواسته شد که به ملاقاتش بروم و رفتم و بدن پنبه پوش او را به من نشان دادند تا شناسایی کنم. پس از انجام جراحی های متعدد بر بدن حمید، پزشکان معالج پس از یکی از جراحی ها، او را شهید تشخیص داده و به همراه پیکر دیگر شهدا به سردخانه انتقال دادند. حمید در میان پیکر دیگر شهدا شفای معجزه گونه یافت و زنده شد. با این موضوع، یکی از پزشکان آن بیمارستان که اهل هندوستان بود، مسلمان شد و شهادتین را به زبان آورد. مسوولان استان فارس در بیمارستان حضور یافته و از حمید عیادت کردند و همچنین این موضوع در آن مقطع زمانی رسانه ای شد. حمید اکنون با تحصیل در دانشگاه، پزشک شده است.
همرسانی کنید:

نظر شما:

security code