به گزارش گیل خبر، هیچ فکر نمی کردند که این مرد مغرور و خندان حرفشان را باور کرده و پشت این خنده ها راز بزرگ "فراموشی" اش را مخفی می کند. شخصیت تودار و به شدت حساس او باعث شده بود که کمتر کسی به بیماری اش پی ببرد. گمان نمی کنم حتی یک نفر از جمع دوستان شورای تیتر متوجه احوالات درونی او بوده باشد. در یک سال آخر منتهی به آن بیماری مخوف ( ٨٨) -با وجود اینکه ،در مقایسه با ١٠ سال قبلتر، در مقام همکار، نزدیک تر به او و کنارش می نشستم- هیچ نشانه ای از تغییر نسبت به آن سال ها در او ندیدم. سال هایی که در کنار فریدون صدیقی وسط تحریریه سبز رنگ روزنامه انتخاب می نشست و سیگار را با سیگار روشن می کرد: غرق در دود آبی بالای سرش با همان لبخند عادتی و نگاه نافذ از بالای عینک. به همان اندازه خوش پوش و به همان اندازه مغرور. در آن سال های انتخاب ما خبرنگاران فرهنگی برای رسیدن به فریدون صدیقی باید از ابر آبی پیرامون قندی و از مقابل نگاه نافذ او که زود با لبخندی کوتاه تلطیف می شد، می گذشتیم. مانند همان سال ها بیشتر مواقع سر صحبت را دیگران با او باز می کردند و من هم در یک سال آخر کار او در تحریریه همیشه بهانه ای برای این کار داشتم: تیتر! صحبت با او درباره برخی تیترهای رسیده همکاران راهی بود هم برای به حرف درآوردن قندی و هم برای غلبه بر استرس و عدم اعتماد به نفس ناشی از در کنار او نشستن و همپای او تیتر زدن. پاسخ هایش کوتاه و در حد ضرورت بود. اما معلوم بود که دیگر نشاط سابق را ندارد، در حد "بد نیست" یا فلان طور "بهتر است ". گاهی هم چیزی که به نظرش بهتر می آمد برایت می نوشت. ... نمی دانم اگر به او می گفتند برای زندگی ات یک تیتر بزن، چه می نوشت، و نمی دانم چرا برای رفتن عجله کرد. اما می دانم که همه ما دلمان می خواست حسین قندی دستکم چند سال دیگر می ماند و کار می کرد. چه می شود کرد، زندگی همیشه پایانی تلخ دارد حتی اگر نامت " قندی" باشد. بدرود آقای قندی. آنجا که رسیدی، سیگارت را که روشن کردی و قلم را که برداشتی با بهترین تیترهایت از ما به خوشی یاد کن و باز هم به همان کوتاهی لبخند بزن، تا یادمان باشد که زندگی به کوتاهی همین لبخند است... ابوالفضل فیضی خواه/روزنامه نگار
همرسانی کنید:

نظر شما:

security code