اختصاصی گیلخبر/ بامداد سوم تیر ماه، تن گیلان لرزید. آنها که در شهر و اطرافش بودند حیرتزده و هراسان از صدای مهیب رعدآسایی که شنیدهبودند و باقی مردمان گیلان، از لابهلای اخبار آتشبس و جنگ و پدافند، در اینترنت محدودشدهی آن روزها، همگی یک خبر را دیدند و شنیدند: به آستانهاشرفیه حمله شد. اسراییل آستانه را زد.
دیری نپایید تا تمام ایران با خبر شد. اول شایعهاش پیچید و بعد تایید شد. یک دانشمند هستهای هدف قرار گرفته بود. هیچ کس نمیدانست حجم خرابی و ویرانی چقدر بوده. یکی میگفت پهپاد بوده و فقط خودش به شهادت رسیده و خون از دماغ کسی نیامده، و یکی هم میگفت خانوادهاش هم قربانی شدهاند. هیچکس اما نمیدانست که همان لحظهها، آدمهایی زیر آوار و آتش برای نفس بعدی تقلا میکردند.
ویرانهای که بهجای مانده ما را به یاد صحنه های کشورهای جنگزدهای میاندازد که همیشه بر قاب تلویزیون و در مشروح خبرها دیدهایم. انگار نه انگار که اینجا گیلان خودمان است. انگار نه انگار که این استان همیشه پناهگاه ایمن ایران بوده. که انگار همه وقت تاریخ، حریر ابریشمین آرامشی به دور خاکش حلقه زده و جان لطیف، اما جانسختش را از پلشتی جنگ زدوده. این بار زخم دشنهی ستیز به پهلوی گیلان فشرده شد.
این گزارش، روایتیست از این ماجرا، که بوی گِلِ خیس آتشخورده و خون میدهد. روایت جانهای بیگناهی که از زیستن دریغ داشته شدند و خانههایی که به چشم به هم زدنی بیسامان شدند. صداییست از رنج مردمانی که تا روزی که چشم از جهان بربندند هیچگاه بامداد سوم تیر را فراموش نمیکنند؛ آن شبی که گیلان لرزید.
گزارشی از محمدصابر ثقفیفر
نظر شما: