گیل خبر/ در پی فراخوان پایگاه خبری تحلیلی گیل خبر به منظور طرح مباحث حرفهای و بیان چالشها و مشکلات حوزه فرهنگ و هنر و همچنین ایجاد گفتمان توسعه فرهنگی توسط متخصصین امر در استان گیلان، از این پس ذیل عنوان "دغدغههای فرهنگی" شاهد مقالات، نقطه نظرات، نقدها و یادداشت های هنرمندان و فعالان فرهنگی خواهیم بود.
در چهل و ششمین شماره از سلسله مطالب "دغدغههای فرهنگی" یادداشت افشین جعفری خواه مدرس بازیگر و کارگردان تئاتر را میخوانیم:
طی روزهای گذشته عده ای از جامعه فرهنگ و هنر به ویژه از نسل قبل از انقلاب نسبت به تعطیلی و فروش کتابخانه های کانون و ادغام در امور کتابخانه های وزارت ارشاد واکنش های شدیدی نشان دادند.چیزی که به شدت تعجب بر انگیز بود تصمیم وزیر محترم و انقلابی نبود بلکه واکنش نوستالوژیک اهل فرهنگ بود.چون کانون خیلی سال هست که دیگر مرده ،دوقتی تمامی مراکزش تقریبا چندین دهه بلا استفاده مانده، وقتی که در مدارس بعد از انقلاب به جای فیلم های تولیدی کانون فیلم "توبه نصوح" مخملباف را در نمازخانه های مدارس با انبوهی از جمعیت پخش می کردند و بعد از پخش فیلم نصیحت و موعظه می کردند ، کانون مرده بود.وقتی کپی کاری و همسان سازی در نظام پرورش فکری جای آفرینش و خلاقیت را گرفت کانون مرده بود. شخصا علاوه بر کتابخانه کانون که خاطره ی جمعی هم نسلان ماست ، اولین فیلمی که در سال 56 از طرف مدرسه ما را بردند و در سینما سالار رشت دیدیم "عمو سیبیلو" ساخته بهرام بیضایی بود که کانون تهیه کننده بود و نیز در سال 60 باز هم از طرف مدرسه ما را بردند و تاتر " یک جفت کفش برای زهرا " را در سالن چهارسو تاتر شهر تهران دیدیم ، نمایشی بود که فاطمه معتمد آریا ،ایرج طهماسب، حمید جبلی و .... بازی می کردند به کارگردانی بهرام شاه محمدلو که باز محصولی بود از کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان.
این کانون که حالا بیش از چهار دهه است دیگر خاصیتی ندارد ، برآمده از تفکر پرورش فکری بود که در دهه 40 و 50 بسیار تاثیر گذار بود و شخصیت های برجسته ای را به عرصه فرهنگ و هنر معرفی کرد، این ساختار به تاثیر از مرکز ژورژ پومپیدو در فرانسه راه اندازی شد و کارکرد مفید خود را هم داشت که بعد از انقلاب بنا شد سازمان ها و ارگان های انقلابی ایجاد شوند و تاثیر گذاری کنند ، حوزه هنری یکی از این مراکز بود و آمد و انجام وظیفه هم کرد ، اما آن هم نتوانست دوام بیاورد چراکه همواره عرصه فرهنگ و هنر مظلوم بوده و همه حتی بدون داشتن تخصص و سابقه تجربی ، در این زمینه ها اظهار نظر می کنند.
سالهاست ازکانون یک مرغک نحیف و لاغری باقی مانده که سر در مراکز و ساختمان ها نصب شده و رنگ و روی چندانی هم ندارد.ما نمی خواستیم قبول کنیم که وقتی سیمرغ آمد در عرصه فرهنگ و هنر مرغک باید می رفت ، آنانی که چه شبها خواب سیمرغ را دیدند حالا چرا نوستالوژی مرغک کانون پرورش فکری رهایشان نمی کند؟! آنچه که در جریان های فرهنگی و هنری اصالت دارد ماهیت سازمانهاست نه شکل و ساختارشان ، وقتی نزدیک به چهل سال است که کانون دیگر کانون نیست چه فرق می کند مرغکش را سر بزنن یا نزنن!!!
ما باید قبل از آنکه درد نوستالوژی را بکشیم به امروز فکر کنیم که نوجوانان و جوانان ما چگونه دارند خوراک داده می شوند؟ کدام جریان و نهاد فرهنگی دارد برای این نسل کاری می کند؟ کار فرهنگی با آماری تفاوتش از زمین تا آسمان است ، همین فضای مجازی که امکان رایگان و ارزانی است که اتفاقا کشورهای پیشرفته هزینه تحقیق و تولید و خدمات آن را به عهده دارند و ما می توانیم با تولید محتوی جذاب و بومی به نوجوانان و جوانان خوراک بدهیم ، در معرض صیانت یواشکی قرار گرفته . مشخص است وقتی درک درستی از زمانه وجود نداشته باشد و عده ای هنوز میخواهند برای مردم شکل مار را بکشند و نیز نسل امروز که پر است از هزاران پرسش بی پاسخ و با آن همه شور و انرژی جوانی ، بیکار نمی نشیند ، مجبور می شود به هر سختی شده خودش راهش را پیدا کند و البته بسیاری هم یا گم می شوند و یا به بیراهه می روند که گناه همه اینها بر گردن کسانی است که یا می دانستند وکاری نکردند و یا نمی دانستند و به اشتباه کاری کردند.
کانون پرورش فکری امروز دیگر برای نسل جوان هیچ جذابیتی ندارد چون هیچ خاطره ای برایشان ساخته نشد ، پس اصلا نوستالوژی مرغک را ندارد آنهایی هم که نوستالوژی دارند و صدایشان بلند شد باید گفت خیلی دیر شده زمانی که باید صدایی می آمد خاموش بودید و یا مشغول . بگذاریم زمانه ی بی رحم واقعیاتش را یکی پس از دیگری آشکار سازد تا بلکه درس عبرتی شود برای دست کم تاریخ.