رضا حقی
۱۴۰۱/۰۶/۰۱ ۱۸:۱۱ چاپ زمان مورد نیاز برای مطالعه: 5 دقیقه

گیل خبر/رضا حقی: حدود ۳۰ سال پیش بعد از شهادت شهید آوینی یادداشتی در هفته نامه هاتف نوشتم با عنوان چرا مرده پرستانیم؟!
در آن یادداشت اشاره داشتم که چطور زمان حیات شهید آوینی انواع نامهربانی ها و بداخلاقی ها با ایشان صورت می گرفت، ولی برای تشییع جنازه اش کشمکش داغی صورت گرفته بود که از جلوی تالار وحدت وزارت ارشاد باشد یا مسجد بلال صدا و سیما و یا حوزه هنری.
جاهایی که در زمان حیات با او برخورد های چند گانه صورت گرفته بود ولی بعد از شهادت همه از کرامات او سخن می گفتند.
تا جایی که دختر شهید آوینی واکنش نشان میدهد ومی گوید - آوینی خوب آوینی مرده است درباره تصویری که از آوینی خودشان شباهت دارند جدا کرده‌اند و یک آوینی خوب مطلوب شبیه خودشان ساخته اند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگی شان ادامه دهند -
این دیدگاه سیاسیون و افراطیون فقط مختص اهالی فرهنگ هنر نیست آنان به همکاران زنده خودشان هم رحم نمی کنند. وتنها بعد از مرگ آدمها است که معمولا دست از سرش بر میدارند.
برای شهید آوینی در زمان حیات شبهات و مشکلات زیادی مطرح کرده بودند. از شلوار لی پوشیدن او مشکل داشتند تا موی بلند او. از سیگار کشیدنش مشکل داشتن تا چاپ کتابی از او درباره هیچکاک. ولی وقتی شهید شد محبوب القلوب همه شده بود!
در شهر خودمان نیز به نظر می آید همه افراد شاخص در رشته‌های مختلف در زمان حیات یک مشکلی دارند.
این که در زمان حیات هوشنگ ابتهاج اجازه نصب سردیس ساخته شده اش را ندهند و خانه اش را به بهانه های مختلف حفظ نکنند تا تخریب شود.
وبرای خالی نبودن عریضه در آخر بگویند چون گرایشات سیاسی داشته که مورد تایید ما نبوده است این اتفاق افتاده است.
و بازهم شاهد قصه پر درد تکرار ی شدیم که گوش هر شنونده ای را می آزارد.
تا موقعی که مسئولین فرهنگی ابتکار عمل را در دست نگیرند و مسئولین سیاسی را ارشاد نکنند، درب روی همین پاشنه می چرخد.
تکریم و پاسداشت و حفظ سرمایه های انسانی می بایست از حیطه تصمیم گیری مسئولین سیاسی خارج شود و این تصمیم گیری به دست مسئولین فرهنگی انجام گیرد.
آیا می توان انتظار داشت سیاسیون روی یک آدم زنده به اجماع برسند تا برای آن تندیس یا سردیسی ساخته و در سطح شهر نصب شود.
اهالی فرهنگ و هنر به کنار .
آیا روی ساخت ونصب سردیس یا تندیس استانداری، فرمانداری، یا امام جمعه زنده‌ای موافق و اجماع نظر دارند ؟!
آخرین سردیس نصب شده در رشت مربوط به آیت الله رودباری است که بعد از فوت ایشان ساخته شد آیا در زمان حیات می‌توانستند اجماع بر سر نصب این سردیس داشته باشند.
ازشنیده ها حاکی است امام جمعه سابق شهر مان آیت الله قربانی هم از این قاعده مستثنی نیست شنیده می شود در سطح رسانه ها و رادیو وتلویزیون به طور چراغ خاموش دچارممیزی شده است و درصدا وسیما نیز تصویری از ایشان نشان داده نمی شود.
با ایشان در استان ما این طور برخورد می شود ولی در همین حال در قم برای شخصیت علمی ایشان بزرگداشت می گیرند.
این برخوردهای یک بام و دو هوای برخورد مسئولین سیاسی شهر های مختلف کشور تمامی ندارد.
چه اتفاقی در این استان افتاده است که مسئولین سیاسی باید در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، هنری تصمیم‌گیرنده باشند و خود نیز همزمان نقش اپوزیسیون را بازی کنند و از وضعیت فرهنگی استان ناله بزنند و ابراز نارضایتی بکنند. تا جایی که این مسأله به یک پارادوکس تبدیل شده است.
ما در شهر مان با مسئولین فرهنگی روبرو هستیم که برای حفظ و بقای خود گوش به فرمان مسئولین سیاسی هستند که خود بقای لرزانی دارند. هر چند سال به بهای سبز و بنفش و قرمز بودن چنان از صفحه روزگار محو می‌شوند که گویی هیچگاه نبوده اند.
مسئولین فرهنگی استان خود را مسرور از انعقاد تفاهم نامه با مدیریت شهری می دانند که به طور میانگین هر هشت ماه شهردارش عوض میشود و این تعویض مکرر شهردار به یک شوخی گریه دار تبدیل شده است. تفاهم نامه هایی که که معمولا هیچ سر انجامی ندارد.
اگر مسئولین فرهنگی به ماندگاری و تاثیر کار فرهنگی اعتقاد و باور قلبی داشته باشند بهای چند روز بیشتر ماندن در ریاست اداره ایی را باهر قیمتی معامله نمی کنند و اینقدر گوش به فرمان مدیران سیاسی نمی شوند و با اولین اشاره و یا تشر میدان را خالی نمیکند و بله قربان گو نمی شوند.
ابتکار عمل و مدیریت فرهنگی استان را به دست می گیرند تا الگویی برای سیاسیون باشند. تا انتخاب مفاخر سیاسی، علمی، ورزشی و تجلیل و تکریم از آنان نیز توسط مدیران فرهنگی صورت بگیرد و در این کار صاحب اختیار باشند.
مدیران فرهنگی نمی بایست منتظر باشند تا این حق را مدیران سیاسی به آنان بدهند که از قدیم گفتن حق گرفتنی است نه دادنی.
با کدامین اقدام مسولین فرهنگی می توان جواب این همه عشق به کشور در این شعر راداد؟
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند
خنده زد از بن جانم که منم ایرانم
گفتم ای جان و جهان،چشم و چراغ دل من
من همان عاشق دیرینه جان افشانم
به هوای تو جهان گرد سرم می گردد
ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم