فساد طبقاتی از رویش تا ریزش/مالک متروپل و شرکا و رفقا چه ها کردند و بر مردم چه گذشت؟

متروپل! این موروث بدنام هلدینگ ساختمان سازی عبدالباقی را در  هر زاویه از کوچه های خفه و کم عرض خیابان امیری آبادان نگاه کنی جز توموری بدخیم و درشت چیزی از آن نمی بینی، توموری که آن چنان با ولع و در روز روشن، شیره فساد را نوشید و تغذیه کرد که سرانجام در خود ترکید.

گیل خبر/ به نقل از خبر جنوب:در محله ته لنجی ها، از هر کوچه تنگ و باریکی ، مگا برج فرو ریخته حاج حسین عبدالباقی نمایان است و سایه فرو ریخته اش هنوز هم مثل  آسمانخراش جهنمی  بر سر خانه های در هم فشرده و مغازه های قدیمی محل سنگینی می کند.  

متروپل در نقطه اتصال چهار کوچه تنگ و قدیمی قد خم کرده است. کوچه هایی چنان کم عرض که بدون متروپل هم تردد یکی دو خودرو در آن دشوار است و معلوم نیست حاج حسین برای وسعت بخشیدن به رویاهای هزار رنگ خود ، نقشه تصاحب و در هم کوبیدن چندین خانه و مغازه دیگر را در سر داشت.

  انتهای هر چهار کوچه را  با نرده های ضخیم و بلند مسدود کرده اند. هر لحظه بیم فرو ریختن دوباره است و هر بار که امدادگری خسته و خاک آلود از لابه لای آوار بیرون می آید، چشم های سوگواران و منتظران می دود به سمت دست و دهان او به این امید  که  خبری یا نشانه ای از عزیزی آورده باشد. متروپل  تنها بر سر فسادی که از آن روییده شد، آوار نشد، این نماد تخلف و زد و بند، آرزوهای بسیاری را در خود مدفون کرد و اکنون در این شرجی 40 درجه خرداد ماه با  هر چنگکی که در دل  خاک فرو می رود بازماندگانی که از زنده ماندن عزیز خود دست شسته اند ، خدا خدا می کنند پس از یک هفته انتظار، جسدی به دستشان برسد. مثل لیلا که شب و روز سینه به سینه متروپل  نشسته است و  انتظار برادر مرده اش را می کشد.

این جا لیلاهای جگرسوخته بسیارند

در ظهر گُر گرفته آبادان و در میان   آژیر ممتد آمبولانس ها،  سر تا سر هر چهار کوچه منتهی به متروپل مملو از آدم هایی است که آخرین انتظار خود را با مرگ پیوند زده اند و این برج فرو ریخته انگار سیر نمی شود از  زل زدن به انبوه عزادارانی که در دو سوی کوچه ها ، خسته از داغ انتظار نقش بر زمین شده اند و  لب هایشان از فرط ناله تاول بسته است.

دسته دسته خانواده ها  و قوم و خویش ها پتو پهن کرده و با یک فلاسک آب یخ در کنار خود روز را به شب می رسانند به امید این که اگر جنازه ای بیرون کشیده می شود نشانه ای از عزیز آن ها داشته باشد. محجوب اند و مظلوم و غریب و کم حرف. درست مثل فوزیه جلالیان، داغدیده ترین زن خوزستان که متروپل هر شش عزیز او را در خود فرو بلعید. مثل لیلا حمیدیان پور که روزهاست در انتظار بیرون آوردن جسد برادرش محمد حمیدیان پور با خانواده اش در یکی از کوچه ها روز را به شب می رساند و هنوز هیچ خبری از از او نیست. او که 36 ساله بود با سه تا بچه قد و نیم قد.

لیلا می گوید: برادرم بنا بود و در متروپل کار تأسیساتی می کرد. روزهای اول  امیدی به زنده بودنش داشتم اما حالا هیچ! هر جسدی که بیرون می آید دلم می لرزد که نکند برادر من باشد. ما را سوزاندند، ما را سوزاندند. چه پولی گرفته بودند که حاضر شدند از این همه تخلف چشم پوشی کنند؟ آیا آن طور که با پلاسکو همدردی کردند آبی هم بر جگر سوخته ما ریختند؟ نکند متروپل از این هم که هست آوارتر شود و جسد برادرم همان زیر بماند، نکند... نکند.

بازمانده ها  از مرده ها لیست می دهند

کارگران بازمانده از حادثه می گویند :‌ ما مشغول کناف کاری و بنایی و نقاشی بودیم که برج فرو ریخت و دو شقه شد . شقه شرقی مردم را فرو کشید اما شقه غربی سالم ماند و ما توانستیم با استندها و داربست ها خودمان را نجات دهیم .

هاشم بحرانی پور، کریم ابراهیمی مقدم، مرتضی ابراهیمی مقدم، امین بهرامیان، منذر مطوری، رحمان بهبهانی، حمید فالی پور، دانیال خسروی، رضایی، کریم بندری  و منصور عیدانی  از کارگران مدفون در زیر آوار هستند که هنوز هیچ اثری از آن ها نیست.

کریم عیدانی یکی از کارگران بازمانده از حادثه می گوید: چند روز است که خودمان اینجاییم و زن و بچه هایمان در خانه عزادار. اگر هر کجای دنیا این اتفاق افتاده بود می آمدند و از وضعیت این جا به درستی گزارش تهیه می کردند. کارگران زیادی هنوز آن داخل هستند. کارگرانی که هر روز من شاهد ساعت زدنشان بودم و خیلی از آن ها روزمزد کار می کردند .  این غیر از فروشندگان و مغازه داران و افرادی است که در باشگاه بودند. خدا می خواست که سینما و کل ساختمان افتتاح نشده بود وگرنه قیامت می شد .

در کنار کریم عیدانی دسته دسته کارگران خسته ای به چشم می خورند که پا به پای امدادگران با یک کلاه ایمنی بر سر مشغول تفحص و آوار برداری هستند. یکی از آن ها که دو جسد محبوس در خودرو را از پارکینگ بیرون کشیده است می گوید از  تعداد افرادی که در پارکینگ بودند هیچ خبری نداریم، شاید هنوز در ماشین ها جسد مانده باشد.

آن سو تراز کارگرها،  5 مرد سر درگریبان به انتظار جنازه آرمان قیصری 23 ساله نشسته اند. آن سوی دیگر  زنی جوان لب هایش از ناله داغ بسته است. در کوچه ای سنج و دمام می زنند و در کوچه ای دیگر دو خانواده که در همسایگی متروپل سکونت دارند چند عزیز خود را از دست داده اند و به عزاداری مشغول اند. یکی از خانواده ها هنوز جسدی تحویل نگرفته است و پدرام سلطانی که در و دیوار کوچه از پیام تسلیت به او  پر است، همسر و  خواهر و برادر همسرش را از دست داده است.

جانکاه مثل انتظار در میان آهن و بتن های داغ

امدادگری که بر روی لباسش نشان ستاد عتبات عالیات نقش بسته است  از میان آوار بیرون می آید تا کمی خستگی در کند. می گوید جسدها را می بینیم اما دستمان به آن ها نمی رسد. می گوید بوی اجساد بلند شده و گرمی و رطوبت هوا کار را سخت تر می کند.

امدادگری دیگر با لباس هلال احمر از میان ویرانه متروپل بیرون می آید. دو جسد را پیدا کرده اند. متأثر و در هم شکسته  به یکی از مأموران مستقر در محل گزارش می دهد و می گوید: لباس های یکی از اجساد کاملاً از بین رفته است، کاور می خواهم.

اجساد بیرون می آیند و دقایقی بعد صدای ممتد آژیر آمبولانس، ناقوس پایان انتظار دو خانواده دیگر را سر می دهد.

یکی از کارگران متروپل می گوید: مرد بستنی فروش هم پیدا شد، صورتش کاملاً له شده .... منظورش از مرد بستنی فروش  محمد جلیلیان است که چند روز بیشتر از کسب و کارش در طبقه همکف متروپل نگذشته بود و با دو پسر و برادرزاده اش، همگی در زیر آوار مدفون شدند.

به دنبال ردی از عبدالباقی از برج تا خاکستان

نفس تنگی می آورد متروپل، داغ های بی شماری بر جگرها گذاشته این سازه فساد، برج  عظیم الجثه ای که حالا 11 متهم پشت سر آن ردیف شده اند از 5 شهردار گرفته تا ناظر کیفی و مالکی که برای یافتن نشانی حتی نمادین از مرده اش تا خاکستان آبادان پیش می رویم.

راننده می گوید: پدر حسین عبدالباقی در خاکستان دفن است. مردم دیده اند که تازگی ها قبری در کنار او کنده اند اما نمی دانیم که قبر کیست. زنده که بود کسی  نشانی از خانه  و زندگی او نداشت  چه خواسته حالا که می گویند مرده است. نصف آبادان را عبدالباقی خریده بود.

راننده همان طور که پیش می رود برج های عظیمی را نشان می دهد که همه دستپخت مرد مرموزی است که حالا نامش با مرگ خیلی ها گره خورده است. برج هایی با نام های پر طمطراق و دهان پر کن و افتتاحیه های دهان پر کن تر ، همه با حضور مسئولان وقت!

در کنار متروپل، برج های پرستیژ، پریمو رزیدنس، مجتمع تفریحی باکس پارک، مجتمع تجاری مهرگان، مجتمع تجاری و پارکینگ طبقاتی الماس جنوب، مجتمع تجاری الماس اروند، مجتمع اداری وزرا، بازار سنتی فیدوس، مجتمع مسکونی والا، مجتمع مسکونی مینیاتور و شهرک خودرویی آبادان تنها گوشه ای از ثمره نامبارک زد و بندهای مرد 41 ساله ای است که می گویند روزی بچه لِین 15 آبادان بود و پسر یک آجیل فروش و فردا روز شد برج عاج نشینی پر رمز و راز  که زمین های آینده دار آبادان را بو می کشید و به طرفه العینی طومار ساخت و ساز آن را راست و ریس  می کرد.

همه هستند به جز الباقی

خاکستان آبادان بیش از آن که  سرای خاکیان باشد با سرای بهشتیان بر روی آدم آغوش باز می کند. قطعه شهدای هشت سال دفاع مقدس با وسعت غریبانه ای که دارد عرق شرم را بر جبین جاری می سازد وقتی که باید آن قبور مطهر  را پشت سر بگذاری و در قطعه ای دیگر  بی هدف و بی نتیجه به دنبال رد پایی از مالک متروپل یا حتی قبری کنده و آماده  از او در کنار پدرش باشی.

در خاکستان آبادان هیچ خبری حتی از قبر پدر عبدالباقی که چند سالی است در آن جا دفن شده نیست چه برسد به  قبر مردی که روابط پر زد و بندش  شهره خاص و عام است و مرگش به همان اندازه رازآلود و پر حرف و حدیث است که زندگی اش .  اما تا بخواهی شیون است و گریه. صدا از سمت قبرهای تازه ی قربانیان متروپل به گوش می رسد. هنوز سنگی روی مزارها نیست و  به رسم مردم جنوب پارچه ای سیاه روی هر قبر پهن شده و چند شاخه گل روی آن گذاشته اند. از قبر شیرین و رامین معصومی تا قبر مسیح صادقی.

رامین معصومی همان دامادی است که عکس های عاشقانه او و همسرش پس از حادثه متروپل دست به دست در فضای مجازی می چرخد. رامین معصومی و مریم قربانی که  یک سال پیش ازدواج کرده بودند، دی ماه پارسال کافه مری را به خاطر نام مریم در طبقه همکف متروپل افتتاح می کنند. این زن و شوهر جوان هنگام ریزش متروپل، به  همراه خواهر رامین در زیر خاک مدفون می شوند اما هنوز خبری از جنازه مریم قربانی نیست و خواهر و برادر در حالی در آغوش خاک آرمیده اند که انگار انتظار آمدن او را می کشند.

کوچک ترین قربانی متروپل هم مسیح صادقی است که با پدرش برای انجام آزمایش به آزمایشگاهی در متروپل رفت و  دیگر برنگشت.

این قربانیان متروپل در یک ردیف آرمیده اند و روزی که غبار فراموشی بر قبور آن ها نشست معلوم نیست چند برج دیگر آن سوتر از این غریبستان از خاک روییده باشد.

زن جوانی از میان عزاداران می گوید: ما روی نفت خوابیده ایم. خوزستان روی عظیم ترین ثروت ملی خوابیده است. از پول این استان است که آقازاده ها برج نشین و لوکس سوار می شوند. آیا حق ما این است؟  ما هم مردم همین کشوریم. آقای شومنی که در تلویزیون بساط خنده راه انداخته ای  مردم آبادان خودشان به صورت نمادین به حاشیه تلویزیون هایشان نوار چسب مشکی چسباندند و عکس هایش را منتشر کردند تا بفهمانند ما عزاداریم. ما داغداریم. چه کسی تقاص این جان های از دست رفته را خواهد داد؟ عبدالباقی؟!

مردی عزادار در حالی که خاک های روی پارچه های سیاه را کنار می زند، بی اختیار با شنیدن نام عبدالباقی خنده ای تلخ سر می دهد  و می گوید: عبدالباقی! شنیده ام همه کس و کارش رفته اند اصفهان. آن جسدی هم که برادرانش گفتند متعلق به اوست با خودشان برده اند همان جا دفن کنند. همه خانواده اش موبایل هایشان را خاموش کرده اند حتی بچه های برادرش هم به مدرسه نمی روند. او  یک شبه خودش به همه چیز رسید  و یک روزه زندگی خیلی ها را گرفت.

یک شبه به همه چیز رسیدن! چه واژه آشنایی است هربار که نقاب از چهره فسادی فرو می افتد. یک شبه به همه چیز رسیدن، واژه ای که انگار قرار نیست در این مملکت از دهان بیفتد و این جا در این خاک غریب ، مردمانش حتی از مرده مردی که چه زود جنازه اش از لابلای آوار بیرون کشیده شد هیچ خبری ندارند همان گونه  که از زنده اش ! به هر نقطه مرغوبی از آبادان که پا می گذاری  برج های حاج حسین چنان برای این شهر محروم خود را به رخ می کشد  که انگار عبدالباقی  در لابلای آجر به آجر  هر کدام از آن ها  دارد نفس می کشد . انگار دارد چرتکه می اندازد برای تصاحب یک زمین آینده دار دیگر . انگار آن سو تر از عزاداران نقشه ای در دست گرفته و نقشه می کشد برای دستکاری آن . این مرده برای این شهر زیادی زنده است حتی اگر ،‌حتی اگر در زیر گوری نامعلوم مغز پر نقشه اش از کار افتاده باشد .

شهر رویایی عبدالباقی؛ کابوس فرادست ها و فرودست ها 

«شهر رویایی الماس آبادان»، یکی از رویاهای افسارگسیخته حسین عبدالباقی بود که پس از فاجعه متروپل بر سر زبان ها افتاد، شهری  با امکانات افسانه ای که به لواسان تنه زده و رویاهای آن چنانی اش آن  را به کابوس شکاف طبقاتی فرادست ها  و فرودست ها  بدل می کند. این که در کنار محرومیت ها و بی نصیبی های ناتمام آبادان چه کسانی ساکن این شهر افسانه ای و این برج های فوق لوکس می شوند، هیچ کس از آن خبر ندارد.

رویاشهر عبدالباقی در مساحت 67 هکتار تعریف شده است. درست در ورودی شهر از جاده آبادان– اهواز. منطقه ای که چنان امکانات عجیب و فوق تصوری برای آن در نظر گرفته شده که حتی چند روز زندگی در آن نه  با جیب مردم آبادان نسبتی دارد و نه با درآمد 77 میلیون نفر یارانه بگیر کشور.   

برج عظیم مخابراتی، شهرک خودوریی، شهربازی، برج های تجاری اداری، زمین تنیس، کارتینگ، پارک آبی، پینت بال، استخر و سونا، زیپ لاین، مجتمع تجاری بین‌ المللی آبادان مال، مرکز تجاری مینی مال، هایپر مارکت، سینما، سالن همایش و تالار، بازارچه مصنوعات محلی و صنایع دستی، فودکورت، هتل، ویلاها و فضاهای اقامتی تنها بخشی از امکاناتی است که در سایت هلدینگ ساختمانی عبدالباقی برای این رویا شهر 67 هکتاری  ترسیم شده است.

شهرک خودرویی عبدالباقی و شعف زاید الوصف استاندار وقت!

شهرک خودرویی حسین عبدالباقی  را رانندگان اتوبوس بهتر از هر کس دیگری می شناسند و توصیف می کنند. علی ایرانی راننده جوانی که هر روز گذرش به این محدوده می افتد می گوید این جا چندین نمایشگاه اتوموبیل مستقر هستند . ماشین های خارجی این جا دیدن دارد . ماشین می فروشند . ماشین می خرند آن هم شیک و لوکس نه از این ماشین ها.

 این شهرک خودرویی که در کیلومتر یک جاده آبادان ماهشهر واقع شده ، مانند دیگر پروژه های عبدالباقی به جای آن که  کارکرد مثبتی در جهت عمران و آبادانی شهر داشته باشد فقط  اسمی دهان پرکن به خود وصله کرده است .  

این جا برخلاف نامش و برخلاف تصوری که از این نام می شود از چیزی به نام تولید حتی در حد قطعات خودرو خبری نیست. مجموعه ای از غرفه های نمایشگاهی در کنار کارواش و تعمیرگاه و البته تعویض پلاک و امور انتقال خودرو، نامش شده شهرک خودرویی! منطقه ای که سال 96 در 45 هزار متر زمین افتتاح شد و بخشی از پروژه «شهر رویایی الماس آبادان» به حساب می آمد.

غلامرضا شریعتی استاندار وقت و پر حرف و حدیث خوزستان در مراسم افتتاح شهرک خودرویی، حمایت از عبدالباقی را در راستای توزیع عادلانه ثروت اعلام کرده بود!

ابهام پشت ابهام

در سوابق «هلدینگ حسین عبدالباقی» نزدیک به ۷۰ سال فعالیت دیده می شود اما به تایید محلی ها پیشینه این خانواده هرگز به این گونه فعالیت های عظیم نمی رسد. پدری  که می گویند از بنایی شروع کرد و بعدها با گاری آجیل می فروخت با چهار پسر که همگی بعد از انقلاب به دنیا آمده اند سوابق اعلام شده از سوی این شرکت را کاملا زیر سئوال می برد.

معمای زد و بندهای گسترده عبدالباقی همان اندازه اسرار آمیز است که هویت چندگانه او. حتی مردم بومی آبادان هم به طور دقیق نمی دانند که او از کجا آمده و به کجاها رفته که به این جا رسیده است. عده ای او را بچه لین 15 آبادان می دانند، عده ای دیگر  می گویند اهل روستای باشماق از  شهرستان میانه است  و بعضی  هم اصرار دارند که او و  خانواده اش از شاهین شهر به آبادان آمده اند.

 هر چه که باشد زندگی چهل ساله حسین عبدالباقی مانند مرگ ناگهانی اش بسیار پر راز و رمز گذشته است و هیچ کس نمی داند این متولد ناشناس دهه شصت با کدامین نفوذ و به پشتوانه کدامین ثروت نداشته ،‌ رویاهایش را یکی پس از دیگری سرهم بندی می کرد و پیش می راند. 

نگاهی به پروژه های افسانه ای حسین عبدالباقی به خوبی نشان می دهد که بالا بردن شش  طبقه غیر مجاز روی ساختمانی با مجوز چهار طبقه آن هم با مشارکت شهرداری آبادان، هیچ کار دشواری نیست وقتی که پای هیولای هزار سر فساد در میان باشد.

این روزها آبادان حال غریبی دارد. از  حوالی متروپل یک سو بوی جنازه های در زیر آوار مانده می آید و یک خیابان آن سوتر درست چندین قدم مانده به متروپل بوی آجیل و خشکبار و شکلات های سوخته فروشگاه الباقی که به آتش کشیده شد ، به مشام می رسد . آجیل ها و شکلات هایی که شاید قرار بود برای مراسم افتتاح رسمی کل ساختمان ،‌ به مذاق میهمانان کاملا رسمی  و کاملا اختصاصی خوش بیاید  اما حالا در سرتاسر بوفه های خشکبار فروشی عبدالباقی و در کف خیابان سوخته و آب شده اند . 

محله ته لنجی های آبادان این روزها با بوی اجساد ، بوی چوب های سوخته دکورهای فروشگاه عبدالباقی ، بوی اشک ،‌بوی مظلومیت در هم آمیخته است اما بوی زننده ای هم هست  که دیگر پنهان کردنش میسر نیست. بوی فساد ! برچسب های خشکبار با نشان عبدالباقی که در میان خاکسترهای برجامانده از این فروشگاه در کف خیابان و در زیر پای رهگذران  لگدمال می شود در کنار برج  فرو ریخته اش ،‌ سیمای عجیبی را از عقوبت یک فساد رقم زده است ، تصویری که می تواند تلنگری برای برملا کردن فسادهای پنهان شده در زیر نقاب ها باشد.

فرنگیس شنتیا

عکس ها : مهدی آراسته