پسر خشمگین که از پدرش کینه به دل داشت در روز سیزده بدر او را به قتل رساند و ساعتها در کنار جسدش گریه کرد تا اینکه تصمیم گرفت اسرار قتل پدرش را فاش کند.
مقتول مردی بود 56ساله که جسد خونآلودش در سالن پذیرایی افتاده بود. بررسیها نشان میداد که او روانپزشک بوده و قاتلش کسی نیست جز پسر 22سالهاش که در محل جنایت حضور داشت و در همان ابتدا بازداشت شد.در ادامه معلوم شد کسی که پلیس را در جریان این جنایت قرار داده، یکی از آشنایان مقتول بوده است.
این مرد به مأموران گفت: صبح که از خواب بیدار شدم و موبایلم را چک کردم متوجه شدم که یکی از آشنایان بارها با من تماس گرفته است. اما گوشی من بیصدا بود و چون خواب بودم متوجه تماسهایش نشده بودم.
وی ادامه داد: فرد تماسگیرنده همسر سابق آقای دکتر(مقتول) بود. این زن میگفت که پسرش با او تماس گرفته و درحالیکه مضطرب بوده، گفته که در درگیری پدرش را کشته است. از طرفی چون خودش خارج از تهران زندگی میکرد، با من تماس گرفته بود که خودم را به خانه شوهر سابقش برسانم و ببینم ماجرا چیست. من هم بعد از این تماس، راهی خانه آقای دکتر شدم و زنگ واحد را زدم. دقایقی بعد پسر آقای دکتر درحالیکه پریشان بود در را باز کرد و من پس از ورود به خانه با جسد دکتر مواجه شدم که خونآلود روی زمین افتاده بود و وحشت زده به پلیس زنگ زدم. پس از اظهارات این فرد، جسد مقتول به پزشکی قانونی انتقال یافت و پسر جوان در بازجوییهای اولیه به قتل پدرش اعتراف کرد و گفت که بهدلیل کینهای که سالها از او به دل داشت دست به این جنایت زده است. او در ادامه با دستور قاضی، میثم حسینپور بازداشت شد و برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی انتقال یافت.
گفتوگو
پسرجوان دانشجوی رشته مهندسی صنایع است. او میگوید از 4سال قبل که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند دچار مشکلات روحی شده و از پدرش کینه به دل داشت تا اینکه در آخرین روز از تعطیلات نوروز جان او را گرفت.
چرا از پدرت کینه به دل داشتی؟
چون او را مسبب طلاق و متلاشی شدن خانوادهام میدانستم. او بود که با رفتارهایش مادرم را از خودش رنجاند و باعث شد تا به جدایی فکر کند.
چه اتفاقی افتاد؟
مادرم زن بدی نیست. پدرم هم مرد خوبی بود و همه دوستش داشتند، اما از سالها قبل با یکدیگر دچار اختلاف شدند و با هم تفاهم نداشتند. من همیشه شاهد دعواهای آنها بودم و پدرم را مقصر میدانستم. او مردی بداخلاق بود تا اینکه 4سال قبل از هم جدا شدند. مادرم به اطراف تهران رفت و در آنجا زندگی میکرد و پدرم ماهانه مهریهاش را پرداخت میکرد و مادرم با همان پول مهریه خرج زندگی مرا تامین میکرد. وقتی مادر و پدرم از یکدیگر جدا شدند من تازه 18ساله شده بودم. این اتفاق مرا تحت تأثیر قرار داد و باعث شد تا دچار بیماری روحی شوم. حتی سال قبل 3ماه در بیمارستان بستری شدم و تحت درمان قرار گرفتم. دلم نمیخواست خانوادهام متلاشی شود. اینکه میدیدم پدر و مادرم از هم جدا هستند عذابم میداد و هضم این اتفاق برایم خیلی سنگین بود و همه اینها را از چشم پدرم میدیدم و هر وقت به این مسئله فکر میکردم حس نفرت از پدرم سراغم میآمد تا اینکه روز حادثه در درگیری ناخواسته کنترلم را از دست دادم و جانش را گرفتم.
چه شد که جان پدرت را گرفتی؟
سیزده بدر بود که به خانه پدرم رفتم. من 2 سالی میشد که به تنهایی زندگی میکردم و هر ازگاهی به خانه مادرم یا پدرم میرفتم تا به آنها سری بزنم. آخرین روز تعطیلات بود و من از اینکه میدیدم خانوادهای ندارم رنج میکشیدم. همه دوستانم تعطیلات نوروز با خانوادههایشان بودند و سیزدهبدر قرار تفریح خانوادگی میگذاشتند و من 4سال بود که از این قرارها محروم بودم. روز حادثه با پدرم مشاجره کردم و به او گفتم که تو باعث متلاشی شدن خانواده و جدایی شدی و سرزنشاش کردم و گفتم تو مادرم را اذیت کردی که او هم با تندی جوابم را داد. درحالیکه عصبانی بودم چاقویی برداشتم و ضربات متعددی به او زدم. خشم تمام وجودم را فراگرفته بود و انگار خودم نبودم. اصلا قدرت کنترل خودم را نداشتم و دیوانهوار ضربه میزدم. تمام این 4سال جلوی چشمم بود و در آن لحظه فقط حس نفرت از پدر را داشتم. همین کینه قدیمی باعث شد که جان پدرم را بگیرم و وقتی بهخود آمدم احساس پشیمانی سراغم آمد.
بعد از قتل چه کردی؟
چند ساعت بعد به مادرم زنگ زدم و گفتم پدر را کشتهام. خیلی پشیمان بودم و دلم میخواست زمان به عقب بازمیگشت و من میتوانستم خشمم را کنترل کنم. فکر میکنم حدود 12شب بود که مرتکب قتل شدم و تقریبا تا 7صبح بالای جسد پدرم بودم و با حسرت به او نگاه میکردم اما دیگر پشیمانی من سودی نداشت و پدرم برنمیگشت.