رضا حقی؛
۱۴۰۰/۱۲/۰۲ ۱۳:۱۴ چاپ

گیل خبر/ رضا حقی

هفته اول اسفند ۹۸مصادف است با دومین سالگرد کرونا در رشت، و من جز پیشکسوت های این بیماری هستم!

بعد از پنج شبانه روز خوابیدن در منزل متوجه شدم که کرونا گرفتم چون سرفه نداشتم و بدنم درد نمیکرد، فقط تب و ضعف عمومی داشتم فکر میکردم آنفولانزا دارم بعد از پنج روز همسرم که ماما و کارمند مرکز بهداشت است با مشورت همکاران و برادر خود که پزشک است،به این نتیجه رسیدند که کرونا گرفتم.

داروهای مرسوم آن زمان کرونا یعنی کلروکین و ازیترومایسین و رمدسیویر را شروع کردم. داروهایی که برای مالاریا و سارس تجویز می‌شد، ولی ان زمان دکترها تشخیص داده بودند که برای کرونا می تواند مفید باشد با خوردن داروها هر روز وضعیت من بدتر می شد. حالا دیگر تهوع هم داشتم میل به خوردن غذا نداشتم. هر مسکنی را که برای پایین آوردن تب استفاده می کردم برای یک بار جواب می داد برای بار دوم تب را پایین نمی آورد.

دکترها هر بار یک مسکن به صورت قرص ، کپسول، شیاف و یا آمپول به صورت عضلانی یا وریدی تجویز می کردند.

بچه ها را از روز اول به خانه خواهرم در طبقه پایین فرستاده بودیم. و به بقیه فامیل و آشنا ها هم همسرم اعلام کرد کسی به خانه ما نیاید حتی مادر و پدر خودش و خواهرم را که چند بار تا دم در خانه آمده بودن به داخل خانه راه نداد. انگار روز قیامت رسیده بود و مجبور بودیم از همدیگر فرار کنیم ! همسرم تنها فردی بود که در خانه بود و هم زمان چون آماده باش بود ومرخصی نمی دادند باید در اداره خودشان حضور پیدا میکرد. وهمزمان در دو جبهه می جنگید!
توان حرکتی من کم شده بود و احساس درد در بدن و ضعف همزمان و تبی که قطع نمی شد و فقط کم و زیاد میشد کلافه ام کرده بود.

حالا به روز دهم رسیده بودم وامیدوار بودم که تا دو روز دیگر تمام می‌شود. از روز دهم به شدت کم خواب شدم در ۲۴ ساعت یک ساعت خوابم می برد که آن هم آرزو می‌کردم کاش نمی خوابیدم‌! چون فقط کابوس بود. خوابی پر از کابوس، که به ظاهر وحشتناک نبود مثلا یک شب در خواب صحنه خرید از سوپرمارکت محل که می پرسیدم روغن داری؟ واومشغول کار خود بود، انگار مغزم روی این صحنه می ایستاد هزار بار این سوال را می پرسیدم و او جواب نمی داد! در خواب دوست داشتم بروم و با صاحب مغازه دعوای اساسی بگیرم که چرا جواب نمی دهد ! ودر خواب متوجه می شدم که خواب است!! در خواب میگفتم که دارم خواب میبینم ولی تکرار خواب آدم را دیوانه می کرد.

و نمیدانستم آن لحظه خوابم یا بیدار. و از این بابت حاضر بودم کل ۲۴ ساعت بیدار بمانم.

فرض کنید از شدت خستگی و بی حالی و درد آرزو داری چند دقیقه بخوابید ولی از ترس کابوس دیدن، جرات نداشته باشید بخوابید، این پارادوکس به شدت آدم را اذیت می کند. تازه فهمیده بودم که چینی ها در قدیم به زندانی ها اجازه نمی‌دادند بخوابند و تنها شکنجه آنان این بود. به نظرم یکی از وحشتناک ترین شکنجه های بود که با تمام وجود لمس کردم.

درد اعضای بدن، ضعف شدید، بی حالی و تب هر دقیقه اش ، انگارساعتی طول می کشد. دیگر نمی توانستم هیچ غذایی بخورم فقط شربت عسل میخوردم و انواع بخور می‌دادم و سرم مدام به من وصل بود.حتی توان حرف زدن با تلفن را هم نداشتم. موقع جابجا شدن روی تخت خواب به طرفین احساس درد شدیدی داشتم انگار در سرم پر از آب است و یک سنگ بزرگ داخل آن که موقع چرخش به چپ و راست حرکت می‌کند و به کاسه سرم برخورد می‌کند.

به تنهایی قادر به چرخش چپ وراست نبودم . موقع درست کردن غذا توسط همسرم هیچ بوی غذایی نمی آمد صدای حرف زدن معمولی او را نمی شنیدم باید بلندتر با من حرف میزد، چشم هایم اشک می آمد و تاری دید داشتم.

حالا بعد از حدود ۱۶ روز سرفه های من شروع شد یکی از دکترهای فامیل و یک دکتر ازهمکاران همسرم به خانه ما آمدند گفتند بهتر است یک سی تی اسکن انجام بدهم. همسرم با دوستم بهروز هماهنگ کرد بیاید تا با کمک او مرا به کلینیک ببرند دیگر متوجه نبودم که ضعف شدید، از غذا نخوردن است یا از بی حالی و یا از تنگی نفس یا بی خوابی، همه اینها دست به دست هم داده بودو توان راه رفتن بیش از سه یا چهار قدم را از من گرفته بود.

فاصله اتاق خواب تا در ورودی وآسانسور حدود ۸ متر می شد با خودم گفتم مطمئناً نمی توانم این مسافت را یک باره طی کنم .با توجه به اینکه لرز شدید هم داشتم و روی من پتو انداخته بودند. به همسرم گفتم یک صندلی وسط راهرو بگذارد. دوستم زنگ آیفون خانه را زد و همسرم به او گفت داخل خانه نیاید بهتر است چون همه جا آلوده است.

از جایم بلند شدم و به طرف در ورودی حرکت کردم تمام توان خود را جمع کردم تا به صندلی برسم نزدیک صندلی که رسیدم خودم را روی صندلی پر ت کردم، احساس کردم دیگر کارم تمام شده است اشهد خودم را خواندم ولی با گفتن نصف اشهد از حال رفتم و نتوانستم تمام اشهد را بگویم بعد از لحظاتی که نمی دانم چقدر طول کشید انگار از اعماق گودالی بیرون آمدم همسرم با ترس پرسید می توانی بلند شوی؟ فقط نگاهش کردم توان حرکت دادن سرم را هم نداشتم.

به دوستم خبر داد که بالا بیاید و کمک کند تا دو نفر باقیمانده راه تا آسانسور را به من کمک کنند با هر زحمتی بود مرا داخل ماشین سوار کردند. بعد از دو هفته خیابان ها را می دیدم رشت را تا آن روز هیچ موقع آن جور ندیده بودم! فکر نمیکنم نود درصد مردم شهر تاکنون خیابان‌های را اینقدر خالی دیده باشند چون همه در خانه هایشان بودند و این صحنه ها رو از دست دادند مسیر خانه ما یعنی از چله خانه تا گلسار در بهترین حالت ممکن ۳۰ الی ۵۰ دقیقه طول می کشید کمتر از ۵ دقیقه طی شد! کلا در مسیر دو یا سه ماشین در خیابان دیدیم. واز آدم در سطح شهر خبری نبود. یاد فیلم های آخرالزمانی افتادم! شهر خالی از مردم خیلی وحشتناک است. فکر نمی‌کردم رشت بدون ترافیک و ماشین اینقدر دلهره آور باشد!

با خود می‌گفتم چرا آرزوهای آدم اونجوری که میخواهی برآورده نمی‌شود! چرا ترافیک شهر این جوری از بین رفته است! ما حتی نمی‌توانیم چه چیزی را چطور از خدا بخواهیم؟!

در طول مسیر دوبار با دادن علامت دست به همسرم فهماندم که استفراغ دارم آب زرد رنگی بسیار تلخی بود که از دهان خارج می‌شد. بعد از رسیدن به کلینیک گفتند چون وزن من از صد کیلو بیشتر است نمی توانند سی تی اسکن بگیرند. همسرم تلفنی از جاهای دیگر هم پرسید آنها هم همین جواب را دادند! بامشورت با دکتر گفتن حداقل یک عکس معمولی رادیوگرافی از ریه بگیریم.

بع از گرفتن عکس متوجه شدیم که ریه به شدت درگیر شده است ، حالا دیگر به دستگاه اکسیژن هم احتیاج داشتم.

به هر زحمتی بود به خانه برگشتیم. دیدن خیابان‌های خالی شهر حالم را بدتر کرده بود. همسرم دستگاه اکسیژن را وصل کرد. تازه فهمیدم خداوند به ما چه نعمت‌های داده و بی خبر بودیم. این که بتوانیم به راحتی نفس بکشی، تازه عمق حرف سعدی را درک می کردم «هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است وچون بر آید مفرح ذات، وبر هر نفسی شکری واجب» نعمتهای به ظاهر معمولی، اینکه بتوانی غذا بخوری، راه بروی، این که بدانی کجایت درد می‌کند! و چقدر درد داری!

گفته های خانمی که نماینده مجلس بود وکرونا گرفته بود را شنیدم که می گفت که در اتاق خواب خود تا صبح از شدت درد فقط گریه میکرد و اینکه چند بار زایمان طبیعی داشته است ولی این درد خیلی بیشتر از درد زایمان است. خوب بود که می توانست میزان درد خود را به طور ملموس به خیلی از خانم‌های دیگر انتقال بدهد ولی ما مردان نتوانستیم میزان درد را به دیگران انتقال دهیم! هر چند بنده خدا بعد از بهبودی اولیه به علت کرونا فوت کرد.

دیگر میل به آب هم نداشتم، ده روز هیچی نتوانستم بخورم ولی در کمال تعجب ۳ کیلو چاق شدم ولی همسرم ۳ کیلو کم کرد! ولی به من قول داد از این بعد دیگر نمی گویم کمتر بخور چون اضافه وزن من ربطی به غذا خوردن ندارد!! همسر م چند کار را با هم انجام میداد. ازمن پرستاری میکرد و هم زمان درگیر مسائل اداره بود و مسئله مهمتر اینکه جواب تلفن فامیل و آشنایان را لحظه به لحظه می داد. این قسمت آخر واقعا کار طاقت فرسایی بود.

بعد از ۲۰ روز راحت تر نفس میکشیدم با زحمت دو ساعت می خوابیدم. حالا عوارض داروها شروع شده بود بعد از خواندن بروشورهای داروها متوجه شدیم همه عوارض مثل سرگیجه، تهوع، بی حالی، وزوز گوش، تاری دید با هم برای من اتفاق افتاد و به یکی هم نه نگفته‌ام!

از اینکه شب دوباره می آمد می ترسیدم. بی خوابی شدید معضلی شده بود. نزدیک عید دوران قرنطینه من تمام شد ولی سنگینی گوش، وضعیت چشایی و تاری دید سرجایش باقی بود. حالا بعد از یک ماه میتوانستم بچه‌ها را ببینم و با فاصله چند متری فامیل و دوستان را دم در خانه ملاقات می کردم.

عوارض اختلال در خواب، استرس و عدم تمرکز کافی روی مسئله ای خاص هنوز در من باقی است.

در مطالعات انجام شده در دنیا نیز نتایج مشابه زیادی دیده می شود. تاثیر کرونا بر زندگی فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی جوامع و مخصوصاً تاثیرات روانی در افراد سالیان زیادی باقی خواهد ماند. هنوز مطالعات کافی انجام نگرفته است.

جهان بینی آدمها بعد از مبتلا شدن به کرونا تغییر پیدا می کند نگاه به خداوند، اطرافیان، سبک زندگی تغییر می‌کند این مسئله رابطه مستقیمی با شدت و ضعف بیماری دارد. که چه اندازه مرگ را در نزدیکی خود ببینی.

از نعمتهای به ظاهر ساده خداوند چطور غافل بودیم. تمام ابهت انسان مغرور معاصر با یک ویروس به هم ریخته شد و هیمنه این خلیفه الله به زودی ترمیم نمی شود!

نمی‌دانم تاثیر کرونا در زندگی آینده انسان‌ها چگونه میشود از تاثیر مثبت، مثل اینکه تمیزتر شده‌ایم و بهداشت را بیشتر رعایت می کنیم تا تاثیرات عجیب وغریب روی عادات زندگی روزمره مثل دست دادن به همدیگر، نمی‌دانیم به مشت همدیگر بزنیم، دست بدهیم یا مثل بودای ها دو دست را به هم بچسبانیم یا آرنج ها را به هم بزنیم! موقع سلام وعلیک فعلا به علت ندانستن نوع دست دادن انگار سنگ کاغذ قیچی بازی می کنیم!


نکته عجیب و باور نکردنی برای من این است چرا کرونا در رفتار مسئولین کشور تغییری ایجاد نکرده است ؟! چرا تغییر نگرش به مسائل جامعه، مسائل اطراف خود ندارند. کرونا بر مسئولین، بر روح وروان شأن، هیچ تاثیری نگذاشته است!

بر سیاسی کار کردنشان و شعار دادن الکی شان، بر رفتارهای پوپولیستی شان و به نوع ارتباط شان با مردم هیچ تاثیری نگذاشته است!؟

به این فکر می‌کنم سویه دیگری غیر از این ۶ کرونا وجود دارد به نام کرونای مسئولین! که فقط تاثیر جسمی دارد و تاثیر روحی روانی روی افراد ندارد! نمی‌دانم می‌توانم این کشف جدید خودم را ثبت کنم! می توانم؟!