وحید احمدی آرا
۱۳۹۸/۱۲/۰۹ ۱۸:۱۴ چاپ
مردی شبیه رشت

او برای من رشت است ...رشتی که بی سلاح و بی دفاع با اندک دارایی های خود...زمین و خاک و آب و آتش برای زنده ماندن می جنگد ...مسیرتان خورد خسته نباشیدی بگویید ، کنارش بایستید زیر باران ، بدون چتر ، اگر هیزم پیت حلبی اش روشن بود ، دستتان را کنارش روی گرمای چوبها بگیرید
بی هراس کرونا و آنفلونزا ، از او خرید کنید ، به سلامتی رشت ، که سبز ، بارانی و زنده می ماند ...

گیل خبر/ وحید احمدی آرا

این مرد با آن لباسش نه از پرستاران بخش ویژه کروناست ، نه خواسته ادای مهراد جم را دربیاورد .او سالهاست این لباس ابتکاری را به سختی به تن می کند و با وسواسی عجیب ترب های باغ ش را با کمترین امکانات می شورد و می فروشد.

او در باران، در بحران ، در برف، در کرونا همواره دور میدان خمسه بازار در کنار دارایی های زمینی خود ایستاده است ... با اینکه سخت است بر تن کردن آن حجم پلاستیک و راه رفتن و کار کردن با آن ، آن هم کار کم سودی مثل ترب فروشی...

شاید اگر سالهای قبل بود می رفتم کنارش می نشستم و با او گپ می زدم شاید حتی با او گفتگویی رسانه ای می کردم ، اما این روزها که می بینمش ترجیح می دهم دوبار دور میدان بچرخم و اگر شد عکسی از او بگیرم ...

او برای من ، بارانی ترین مرد رشت است ...سبز ترین مرد...با پوششی سیاه و من درآوردی که ویژه خود اوست ...

بهتر بگویم ، او برای من رشت است ؛ کیسه زباله ای بر تن و پلاستیک فریزری بر سر...او برای من عزیز تر از مغزهای فریز شده ای است که تکرار بخشی از زندگی بی خیرشان است ، عزیز از از تن های زباله ای که مغزشان توی جیب شان است ...بزرگ تر است از آنانی که باران را دوست ندارند و چتر بزرگترین دغدغه شان در روزهای بارانی است ...

او برای من رشت است ...رشتی که بی سلاح و بی دفاع با اندک دارایی های خود...زمین و خاک و آب و آتش برای زنده ماندن می جنگد ...مسیرتان خورد خسته نباشیدی بگویید ، کنارش بایستید زیر باران ، بدون چتر ، اگر هیزم پیت حلبی اش روشن بود ، دستتان را کنارش روی گرمای چوبها بگیرید
بی هراس کرونا و آنفلونزا ، از او خرید کنید ، به سلامتی رشت ، که سبز ، بارانی و زنده می ماند ....

چند خط بعدی پاره ای از مثنوی نیمه کاره ای است که چند شب پیش از حال این روزهای من منفجر شد و به خیالم هیج گاه هم کامل نخواهد شد،
اینجا دوباره به یادگار می نویسم برای این روزهای که کلمه ی کلمه ی این مثنوی دردش را کشیده...:

سرزمین هراس های سیاه
سرزمین سکوت ،شرم ،گناه

زلزله، سیل ، بی کسی و سقوط
کرونا، خشکسالی و هپروت ...

آتشی بر مرام جنگل ها
قصه ی انهدام جنگل ها...

مرگ را روزمرگی کردن
مثل یک مرده زندگی کردن ...

فتنه افتاده در تمام وطن
و دروغی بزرگ: مام وطن....