امید علیه امید؛ خواص امید سوز علیه جامعه امیدساز
  گیل خبر/ پویا قلی پور* *دبیر سازمان عدالت و آزادی گیلان گفتن و سرودن از امید در این روزهای سخت جامعه ایرانی ، که انگار همه ارکان حاکمیتی در «دولت سایه» و «دولت آفتاب» در تلاشند تا با واژه و به نام « امید» بر امید بشورند و تمام روزنه های امید را بسته و کورسوهای امید اجتماعی را خاموش کنند ، شاید کاری سخت و ناممکن بنماید ، اما همینکه در میانه همین روزها همایش ها با نام امید برگزار میشود و ویژه نامه ها و پرونده ها برای امید بسته میشوند نشانگر این است که هنوز عده ای در تلاشند تا این شاید به تعبیری آخرین روزنه های امید را باز نگاه دارند و اندک شرر امید را پاس بدارند. تاریخ معاصر ایران از زمانی که ارتباط میان جامعه ایرانی و تجدد و دنیای مدرن برقرار شد و« ملت» با مفهوم این جهانی امید آشنا شد مملو از بیم و امیدهایی است که ایران و ایرانی را تا مرزهای ناامیدی مطلق پیش برده و دوباره بازگردانده است. شاید این مسیر پر فراز و نشیب حاصل این خاصیت امید باشد که برای امید دلایلی لازم است در حالیکه برای ناامیدی توجیهی کم تر و دلایلی به مراتب بیش تر وجود دارد؛ همانطور که خبرهای بد زودتر انتشار پیدا می کنند تا خبرهای خوب، انگار که ناامیدی اساساً جذاب تر است و وجه تبلیغاتی و رسانه ای برجسته تری هم دارد؛ کما این که انسان ناامید جدی تر و قاطع تر به نظر می رسد و در عین حال ناامیدی سریع تر و بیشتر فراگیر میشود و سرایت می یابد. روال معمول امور به تنهایی و خود به خود ناامیدکننده نیستند ، مگر زمانی که قرار باشد  این روال معمول و مستقر تغییر یابد و از آن کاسته یا بر آن افزوده شود . با این معنا شاید بتوان گفت که ناامیدی ماهیتی بنیادی تر از امید دارد و از آن سو امید در ذات خود محافظه کارتر است.فرد امیدوار غالبا هنوز دلایلی برای ناامید نشدن دارد و همین است که او را برای اکثریت جامعه خسته کننده و تافته ی جدا بافته نشان میدهد. انسان امیدوار معمولا نق نمیزند و از شرایط موجود به حد لازم ناله و فغان سر نمیدهد و ترجیحی برای ردیف کردن دلایل امیدواری اش ندارد. برعکس ناامیدی را از هر چیزی می توان به دست آورد. تمام دلایل ناامیدی میتواند با دیگران به اشتراک گذاشته شود و همدلی بیشتر و فراگیرتری کسب کند. از هر نتیجه ای که حاصل شود می شود دلیلی برای ناامید شدن یافت و آنرا دستاورد و نتیجه ای کمتر و پایین تر از حد تصور و نیت اولیه دانست و هزینه های مسیر طی شده را بسیار بیش از این نتایج کوچک و ضعیف دانست و با منطق هزینه و فایده نتایج را خفیف شمرد ، اما در بررسی و ارزیابی فرآیندها همواره امر امیدوارکننده ای در کار هست و همینکه بخشی از جامعه خود را درگیر فرآیندهایی برای تغییر یا بهبود وضع موجود نموده اند یا در میدانش افتاده اند هم نشانگر آن است که « اندک شرری هست هنوز» و این ادامه روند تغییر شاید نیازمند آن باشد که فرد امیدوار برای تداوم فرآیند و مسیری که در پیش گرفته نیازمند مراقبت و محافظت بیشتری از اندک دستاوردهای خویش باشد و این شاید دلیلی باشد بر این که امید در خودش مفهومی محافظه کار است و این نشانگر این تفاوت بنیادین امید و ناامیدی است که امید ذاتا زاییده و زاده  فرآیندهاست و نا امیدی محصول نتایج. در تمام این سالهای جدال نابرابر ناامیدی و امید همواره ردپایی از مفهوم دوگانه امید قابل مشاهده است.بر اساس برخی تعاریف مفهوم امید را میتوان در دو گونه امید به برطرف شدن دردها و رنج ها و امید به برآورده شدن آرزوها تعریف کرد. محمد جواد غلامرضا کاشی در این باره میگوید: "ما دو سنخ امید می توانیم در جامعه مشاهده کنیم. یکی اینکه شما آلامی یا دردی را داشته باشید که از سویی آنقدر جانکاه آزاردهنده نباشند که تداوم زندگی را ناممکن سازد و از سویی علی رغم آن درد همچنان امیدوار به یافتن دوایی برایش باشید. این سنخ امید را «امید وابسته به آلام»می نامند. اما امید دیگری نیز وجود دارد که از سنخ «وابسته به آرزوها» است. یعنی در زندگی امکانات لازم فراهم هست اما فرد همچنان امید دارد که به آرزویهایی دست پیدا کند تا سطح فعلی زندگی اش را ارتقا دهد. در صورت عدم تحقق امید وابسته به آلام، فرد احساس زخم و رنج خواهد یافت و در حالتی که امید وابسته به آرزو محقق نشود، فرد احساس بی معنایی و بی کیفتیی در زندگی پیدا خواهد کرد." با تعریف این دوگونه امید اگر به شرایط امروز جامعه ایرانی نگاهی بیفکنیم خواهیم دید که بیش از آنکه امید آرزو محور در میان ما باشد ما گرفتار امید وابسته به رنج ها و دردهایمان هستیم و شاید همین باعث شده که در هر انتخاباتی در این سالها اصلاح طلبان متوسل به لیست امید شده اند تا با این عنوان جامعه را مجاب کنند که دردها و آلامشان در سطوح فردی و اجتماعی با رای آوردن لیست امید برآورده خواهد شد.اما انگار اصلاح طلبان از این نکته به سادگی عبور کردند که با وجود هسته سخت و صلب مرکزی قدرت در ایران هر امیدی برای تغییر وضع موجود اگر منافع بخشی از این هسته سخت قدرت را هدف بگیرد و تصمیم داشته باشد اندکی در مسیر عدالت و انصاف اجتماعی و به نفع «طبقات و گروه های محذوف و ساکت» گام بردارد «به سختی» و «با خشونت» با آن برخورد خواهد شد.شاید از همین روست که سهم نیروهای تحول خواه و اصلاح طلب را هم نباید در این گسترش ناامیدی اجتماعی کتمان کرد. اگر بپذیریم که جامعه ایرانی سرشار از آلام و دردهایی است که طبقات مختلف اجتماعی را در ایران درگیر خود نموده است ، شاید فهم این گسترش ناامیدی اجتماعی سهل تر و ملموس تر شود . از سوی دیگر طبقات گوناگون جامعه ایرانی هر روزه در زندگی شخصی و زیست اجتماعی خود شاهد ذبح انصاف و عدالت اجتماعی از سوی برخی ارکان حاکمیتی هستند و گاهی حتی در میان گروه های زیستی و اجتماعی خود هم این نابرابری ها را به وضوح مشاهده میکنند.سهم اندک طبقات فرودست و کم درآمد مثل کارگران و کشاورزان و ...در تبیین و تدوین سیاستهای حاکمیتی مرتبط با حوزه زیستی و اجتماعی خودشان(مثل تعیین دستمزد و قیمت محصولات و ... و سرکوب نهادها و فعالین صنفی این طبقات) و نادیده گرفته شدن گروه های بی صدا و کم صدا در حاکمیت مثل زنان و جوانان وفعالین مدنی و ... و قوانین و قواعد تبعیض آمیز و ناعادلانه که روز به روز بر حجم و گستره این بی عدالتی می افزاید شاید بتواند مهمترین دلیل و علت این گسترش ناامیدی اجتماعی را تشریح کند. منتقدین شاید چنین استدلال کنند که اوضاع در بسیاری از زمینه ها و حوزه ها نسبت به 10 سال قبل بسیار بهتر و روبه جلو تر است اما باید بپذیریم که درک جامعه ازعدالت و انصاف لزوما مبتنی بر واقعیت ها نیست و غالبا جامعه براساس واقعیت ها عمل و درک نمی کند ، بلکه تصور واقعیت بیش از خود واقعیت ها در انسان عمل می کند. میزان درک انصاف در جامعه توسط افراد نسبت مستقیم با امیدواری اجتماعی آنان خواهد داشت. اگر امروز احساس می کنیم امید اجتماعی در جامعه ما پایین است میتوان آنرا مرتبط با نگاه جامعه نسبت به عدالت دانست.از این رو می توان ساختار جامعه ایرانی را ضد امید نامید . افراد زمانی که به جامعه خود نگاه می کنند بر اثر نحوه توزیع ثروت، قدرت و منزلت قضاوت می کنند. و قضاوت امروز جامعه این است که در حوزه توزیع عادلانه رفتار نمیشود و تقریبا همه اقشار خود را در معرض نوعی از نابرابری یا بی عدالتی می بینند. امید این نیست که حاکمان و گروه های خارج از حاکمیت و فعالین سیاسی و اجتماعی مدام از امید سخن بگوید و افکار عمومی اساسا گوش ندهد و باور نکند. لذا امید اجتماعی یک احساس عمومی است و یک عنصر کاتالیزور و پیش برنده در مسیر اصلاح اوضاع جامعه در مسیر بهتر شدن.امید اجتماعی یک حس از جنس اعتماد جمعی  هم هست که اتفاقا موتور محرکش دولت به معنای عام آن ، جامعه مدنی و افکار عمومی با هم و در کنار هم هستند.به قول یکی از جامعه شناسان ایرانی «ایران دچار فرسایش ذهنی در جامعه است، مسئله ذهن فرتوت در ایران به صورت انفعال اجتماعی و عصبانیت اجتماعی ظهور یافته است.»در جامعه ایرانی مردم احساس می کنند علت اتفاقات و حوادث و تصمیمات نیستند. شاید در این شرایط جمله ای از ماندلشتام در کتاب «امید علیه امید» بتواند شرایط اجتماعی را در چنین حالتی توصیف کند:   « مواجهه ما با آن نیروهای غیر منطقی ای که به صورتی ناگزیر و به شدت هول آور بر ما حکومت می کردند بر اذهان ما به صورت ریشه ای اثر گذاشت. بسیاری از ما ناگزیر بودن آنچه در اطرافمان رخ می داد را پذیرفته بودیم و حتی عده ای به ضروری بودن آن باور داشتیم. این احساس بر همگی ما مستولی شده بود که هیچ راه برگشتی وجود ندارد. این احساسی بود برآمده از تجربیات گذشته مان، نگرانی هایمان درباره آینده و خواب هیپنوتیزمی ما در زمان حال. باید یادآوری کنم همه ما ــ به ویژه اگر در شهرها زندگی می کردیم ــ در یک وضعیت نزدیک به خواب هیپنوتیزمی به سر می بردیم. واقعا متقاعد شده بودیم که وارد یک «عصر جدید» شده ایم و هیچ انتخاب دیگری جز تن دادن به محتومیت تاریخی نداریم». اغلب فضاهای زیستی و اجتماعی ایرانیان توسط هسته های سخت قدرت، ثروت و ایدئولوژی تولید می شوند و گونه های غیر رسمی و غیر حاکمیتی «دیگر» را نه تنها به رسمیت نمی شناسند بلکه گاهی با خشونت و جباریت به سرکوب و حذف آنها می پردازد. در ساختار حاکمیتی ایران ایجاد فضای اجتماعی و حتی شخصی ، نظم این فضا و کنترل این فضا جملگی در اختیار این عناصر قدرت است . این کانون ها ی غالبا حاکمیتی قدرت و ثروت و ایدئولوژی توانسته اند خصوصی ترین حریم های شخصی جامعه (مثل بدن) اعضای جامعه را تحت تسلط و هژمونی گفتمانی خود در بیاورند. در نتیجه ناکارآمدی حاکمان و حذف بخش های بزرگی از جامعه از عرصه ی تصمیم سازی ، بسیار از چالش های پیش روی حاکمان در این سالها مثل تخریب محیط زیست ، نابرابریهای سیاسی و اجتماعی و جنسیتی و بیگانگی های اجتماعی تبدیل به بحران هایی شده اند که وضعیتی را تولید کرده که حس بی قدرتی و ناامیدی را در جامعه به وجود آورده است. اما انگار از همین نقطه ناامیدی ، امکان هایی برای امید وجود دارد . امیل دورکیم که در دوره پایانی زندگی خود لحن بسیار ناامید کننده ای دارد، اما در همین دوران می گوید؛ سرانجام روزی فراخواهد رسید که جامعه ما لحظه آفرینش گری خود را فراخواهد گرفت… در همین شرایط محدود و تنگ و محصور اما فضاهای اجتماعی ای امکان  تولید می یابند که از اعمال روزمره گروه های اجتماعی تجربه های پیشرو و هم افزایی های خلاق معطوف به رهایی و امید ایجاد می کنند. تجربه هایی مانند سازمان های مردم نهاد و انجمن های دوستانه و خویشاوندی،هسته های مطالعاتی و تجمعات محلی از این دست محسوب می شوند. این امکانات باعث میشود بخشی ازتخیلات و تصورات معطوف به آرزوهای جامعه آزاد شود. ظرفیت هایی که از طریق آزاد می شود فضاهای دیگری در مقابل فضای مسلط و غالب ایجاد می کند.عقل جمعی می تواند یک آرزو را مطلوب و ممکن توصیف کند و آنرا به امید اجتماعی مبدل سازد. بنابراین برای امکان تفاهم عقل جمعی نیاز به گفتگو وجود دارد. هیمنجاست که وظیفه کنشگران سیاسی و اجتماعی آغاز میشود.برای اینکه اصلاح طلبان مجددا تجلی این مفهوم باشند که "امید بذر هویت ماست" نیاز نیست تنها در انتخابات های رسمی با استفاده از معرفی "لیست امید" هایی که در این سالها غالبا امید سوز بوده اند تا امید ساز و بیش از آنکه تجلی تغییر در وضع موجود باشند به محافظان وضع موجود تبدیل شده اند،شاید نیاز باشد که نیروهای تحول خواه و اصلاح طلب با تغییر شیفت گفتمانی این سالهای خود به سالهای آغاز اصلاحات بازگردند و با بازگشت به اصل خویش روزگار وصل را بازجویند و با تلاش به گسترش فضاهای همدلی و گفتگوی اجتماعی روی آورند و تبدیل به صدای بی صدایان شوند و سعی کنند به جای کوبیدن بر طبل امیدهای واهی و دست نیافتنی بر امیدهای واقعی و قابل دسترس تاکید کنند چرا که امیدِ باطل جز بازتولید ناامیدی پایان دیگری نخواهد داشت؛ ناامیدی ای که همیشه در پاسخ به سوال درباره آینده ایران ، نزدیک ترین مقصد را نشان میدهد و در این سالها سعی کرده با لیست هایی به نام امید آینده ای نزدیک و روشن را نوید دهد. اما در این مسیر لازم است اصلاح طلبان اگر چشمی به پیش پای خود دارند گوشه چشمی هم به دوردست و آینده هایی بلندتر داشته باشند و برای آینده مسیر اصلاح طلبی برنامه بلندمدت تر و سنجیده تری بریزند. شاید لازم باشد لااقل بخشی از نیروها و کنشگران سیاسی اصلاح طلب و تحول خواه که به واسطه تجربیات عملگرایانه خود در این سالها در بازتولید امید ناموفق بوده اند و بیشتر به کشتن امید دست برده اند ، طرحی نو در اندازند و کاری دیگر کنند. اصلاح طلبان باید بپذیرند که امید اجتماعی ،آرزواندیشی یا توهم نیست بلکه ظرفیتی است که سبب می شود گروه های مختلف در جامعه، نه تنها شناسایی و دیده شوند بلکه عاملیت و مشارکت فعال و مؤثر به سوی بهبود وضع موجود پیدا کنند.از این رو اصلاح طلبان باید پیوند های خود را با اقشار محذوف چون جوانان و زنان و گروه های اجتماعی دیگر که "دیگرگونه" هم می اندیشند محکم تر کنند و از آنسو که اساسا «امید» برسازه ای اجتماعی است نیازمند مشارکت و مداخله بخش بزرگتر و درصد بیشتری از جامعه است و اگر بخش هایی از جامعه که در این سالها توسط حاکمیت نادیده گرفته شده اند احساس کنند که توسط اصلاح طلبان و احزاب و گروه های اصلاح طلب هم نادیده گرفته میشوند به راحتی از آنان میگسلند و راه خود میروند.برساختن مفهوم امید اجتماعی نیازمند یک وفاق برای تحقق دیدگاه اجتماعی مشترک درباره جامعه خوب و حکمرانی خوب است و در ادامه توافقی اجتماعی برای یافتن راه هایی به سوی تحقق این دیدگاه اجتماعی مشترک. توجه ویژه به کارکرد اساسی امید اجتماعی به عنوان عامل تولید و تداوم جامعه در جهت مقابله با بحران هم باید مد نظر حاکمان باشد و هم پیش چشم اصلاح طلبان. طبق تحقیقات انجام شده در پیمایش های ملی ، وضعیت امید اجتماعی در ایران پایین است  و در این سالها بسیاری از جامعه شناسان بر اساس  شواهد تجربی هشدار به از هم گسیختگی اجتماعی جامعه ایران داده اند به علاوه به دلیل کاهش اعتماد جامعه به حاکمیت ، جامعه از نهادهای حاکمیتی انتظار برآورده شدن و یا همراهی با اهداف و آرزوهای خود را ندارد و این شاید مسئولیت اصلاح طلبان را به عنوان یکی از گروه های حامی حقوق ملت و بخشی از پاسداران «جمهور» را دو چندان کند. از دیگر علل گسترش ناامیدی اجتماعی، تاکید و تمرکز افراطی بر «موانع حل مسئله» به جای تکیه بر«حل مسئله» است. این ضعف شاید با «اصلاح اصلاحات» و «پالایش اصلاح طلبی» قابل ترمیم است. امید داشتن به «سیاست و اصلاح طلبی» الزاما در امید داشتن به «سیاستورزان  و اصلاح طلبان» خلاصه نمی شود گاهی امید سیاسی به معنای امید بستن به کنش های فعالانه و خلاقانه شهروندان در عین باور به امکان بهبود اوضاع است. از آنرو که روندها و فرآیندهای مشارکت عموم مردم در عرصه سیاست با موانعی رو به روست ، وظیفه اصلاح طلبی شاید ترمیم امید اجتماعی از طریق تلاش برای رفع آن موانع باشد. شاید لازم باشد این تغییرات مصلحانه ابتدا در ساختارهای نهادی و حزبی اصلاح طلبان رخ دهد.تبعیض جنسیتی و سنی که گریبان اغلب احزاب اصلاح طلب را گرفته شاید از اصلی ترین موانعی باشد که در مسیر اصلاح اصلاح طلبی قرار دارد .شاید با رفع این تبعیض ها و پایان سکوت ها در مقابل آنها بتوان روزنه های امید را کماکان باز نگاه داشت و به آینده ای روشن تر و منصفانه تر امید داشت.   *نام مطلب برگرفته از کتاب «امید علیه امید» نوشته ناژدا ماندلشتام گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.