سام سکوتی بداغ
۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ۲۲:۴۹ چاپ
دلم اختلاس می خواهد!
گیل خبر/ سام سکوتی بداغ چه دل است این دل من که در درون از دیدن کمرهای تا شده ی کولبرها جرقه می زند، از عبور کردن از چراغ های راهنمایی و رانندگی و کودکان کاری که تمام تلاش خود را می کنند تا دستمالی کاغذی را که بی شک بعد از سبز شدن چراغ، هر انسان دردمندی به آن نیاز پیدا می کند، بفروشند تا بگویند لازم نیست گوهرهای دل را از برای من بریزی و کالایی هم برای اثبات این ادعا در دست دارند تا به شما بفروشند، از مادرانی که در مترو و کنار خیابان ها ساخته ها و بافته های دست خودشان را در معرض فروش گذاشته اند تا تن نفروشند و اگر هم شد دل بلرزانند، از تصور پدر و مادری که در مقابل خواسته ی کودک خردسالشان از بهر خرید عید جز اینکه امروز را به فردای دور پیوند بزنند چاره ی دیگری ندارند. دل من می شکند وقتی مجبورم در جامعه ای زندگی کنم که دم از عدالت علی می زند و هر روز در کوی و برزنش فقر بیداد می کند و نقشه فقر هر روز بزرگ تر می شود. hand-in-pile-of-money-crop-600x338-crop-600x338 دولت از سرمایه گذاری خارجی، ایجاد اشتغال و خیلی دیگر از اتفاقات مثبت اقتصادی صحبت می کند و برای آن برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت تدوین می کند، نمی شود یکبار هم که شده برنامه اش ریشه کن کردن فقر به هر شکل ممکن باشد و پس از آن به برنامه های بلند مدت برای ایجاد اشتغال و جذب سرمایه گذاری خارجی فکر کند؟ اقتصاد می گوید تزریق پول به بازار بدون پشتوانه می تواند آثار مخرب تورمی داشته باشد اما آیا دزدی های گسترده ای که در کشور صورت گرفته است و بعضا می گیرد آثار تورمی ندارد؟ نمی شود دولت میزان یکی از اختلاس های تپل کشور( سه هزار میلیارد تومان) را در نظر بگیرد و بگوید گیریم این را همسایه ی دیگر خانم سلن دیون برد و آن را در این آخر سال به مردان و زنان کودکان کار کشور اختصاص دهد تا بعد از آن با برنامه ریزی های اقتصادی به جنگ تورم، رکود و دیگر غول های به مقابله برخواسته با اقتصاد برود؟ هرگز مسئولیت دولتی نداشته ام تا دستم به بیت المال برسد و یا چشمم را مال دنیا خیره کند اما باور کنید اگر چنین فرصتی برایم دست می داد برای خلق یک رابین هود وطنی، حاضر بودم از هرچه دزد بیت المال است اختلاس کنم تا صحنه های تعریف شده ی بالا را نبینم، دلم اختلاس می خواهد اما اختلاس تمامی مدیران دزدی که با ساختن و خریدن خانه های میلیاردی ویرانه های فراوان خلق می کنند. دلم اختلاس می خواهد اما اختلاس محبت برای به اشتراک گذاشتن آن با بچه هایی که خود تلخی زندگی را با پوست و استخوان در سرمای سوزان زمستان تجربه می کنند و به من و شمایی که از کنارشان عبور می کنیم ادامس می فروشند تا کام ما شیرین شود. نمی دانم انتخاب آدامس و گل و جوراب و دستمال کاغذی به دلیل سبکی آنها بوده یا انان که پشت این داستان قرار دارند ساعت ها فکر کرده اند تا پیام هایی این چنینی به جامعه مخابره کنند؛ جوراب می فروشند اما پاهای خودشان را در مقابل اگزوز ماشین های متوقف پشت چراغ قرمز گرم می کنند، گل می فروشند اما خارهای زندگی در چشم و دلشان فرو رفته است و حقیقتا اگر دریاها، مرکب و جنگل ها، قلم شوند؛ نوشتن دردهای این عزیزان فقط سر درد می دهد و تمامی ندارند.
گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.