به گزارش گیل خبر ، نام بهروز غریب پور علاوه بر سرپرستی، نویسندگی و کارگردانی اپراهای عروسکی گروه نمایش «آران» همواره با تاسیس، بنیان گذاری و آبادانی -بخوانید احیای زمین های سوخته- همراه است. اندک کنجکاوی در فعالیت های گذشته او از تبدیل کشتارگاه تهران به فرهنگسرای بهمن گرفته تا احیای زمین خشکیده واقع در خیابان ایرانشهر به خانه هنرمندان ایران و تماشاخانه ایرانشهر از تاثیر غیرقابل انکار این هنرمند بر رشد جریان های فرهنگی به ویژه در نقاطی حکایت دارد که پیش از آن هیچ فردی برای فعال سازی آنها کفش آهنین به پا نکرده بود. علاوه بر روحیه آبادگری حلقه مشترک تمام فعالیت های مشابه غریب پور این بوده که بعد از مدت کوتاهی به هدف حملات گروهی اندک تبدیل شده و استعفا داده است. چنانچه در آخرین نمونه از این فعالیت هایش مسوولیت طراحی موزه عزت الله انتظامی را پذیرفته و نزدیک به دوسال است بر این پروژه نظارت می کند اما گویا نغمه های مخالف بار دیگر به صدای آشنا آواز سر می دهند تا موجبات استعفای او را پی ریزی کنند. با غریب پور در ارتباط با آنچه از آبادانی و سپس استعفا طی سه دهه پس از انقلاب تجربه کرده به گفت وگو نشستیم که افشای حقایقی درباره دلایل استعفا از خانه هنرمندان و پشت پرده گلایه های اخیر آقای بازیگر را همراه داشت. چه عاملی موجب شد طی سالیان گذشته شما بارها محل های فرهنگی را بنا کنید و سپس استعفا دهید؟ خانه هنرمندان ایران، مرکز تئاتر عروسکی و فرهنگسرای بهمن و بسیاری از جایگاه هایی که تا به حال داشتم تاسیسی بوده و طبیعی است پس از آغاز فعالیت کسانی به عنوان معارض و متقاضی بخواهند از زحمات کشیده شده منتفع شوند یا اهداف خاص خود را تعقیب کنند. هرگاه نسیمی اینچنین می وزد احساس می کنم باید وارد جنگ و شرایط فرساینده ای شوم تا به دیگران ثابت کنم کار بزرگی انجام شده و توسط من خدمتی صورت گرفته، بنابراین غالبا ترجیح دادم کناره گیری کنم. سابقه چنین مسایلی از قبل وجود داشت؟ بله. برای مثال سال 58 که به ایران بازگشتم علاقه مند بودم یک تماشاخانه ثابت کودک و نوجوان داشته باشیم اما تحقق این خواسته با در نظرگرفتن شرایط اوایل انقلاب غیرممکن به نظر می رسید که بالاخره در سال 1358 به ثمر نشست و مرکز تولید تئاتر عروسکی تا سال 1369 به عنوان پایگاهی برای عرضه بهترین ها مطرح شد. همان دوران هم متنی به قلم قطب الدین صادقی علیه من در مجله آدینه به سردبیری فرج سرکوهی نوشته شد که همه امکانات در اختیار بهروز غریب پور است. بنابراین پس از 10سال فعالیت با عشق و ایمان، وقتی وزش نسیم آغاز شد تصمیم به کناره گیری گرفتم. سپس به اصفهان رفتم و آنجا کتابخانه ها را احیا کردم، ولی به دلیل اینکه چهار استان چهارمحال وبختیاری، یزد، مرکزی و اصفهان در حوزه مدیریتی من قرار داشت و طی این مدت بیشتر کتابخانه ها که پیش از آن یا مصادره شده بود یا به عنوان انباری استفاده می شد با همراهی همکارانم روی پا ایستاد؛ حتی در این بین تعدادی کتابخانه هم به موجودی اضافه شد ولی بعد از مدتی عده ای گفتند غریب پور قصد دارد شرایط کاندیداتوری خود برای نمایندگی مجلس را فراهم کند. پس بار دیگر نسیمی وزیدن گرفت و من هم طبیعتا کناره گیری کردم. برای همکاری به شهرداری تهران دعوت شدم که حاصل همکاری تبدیل کشتارگاه به فرهنگسرای بهمن بود. تا دو سال خبر خاصی وجود نداشت و همه به به و چه چه می کردند، اما وقتی این تصور به وجود آمد که کار به نقطه مطلوب رسیده و حالا می شود فرهنگسرای بهمن را از دست بهروز غریب پور درآورد ساکت ننشستند، هنگامی که وسیله ای برای دفاع از خود در اختیار نداشته باشید طرف مقابل می تواند هر افترا یا امر خلاف واقع را به شما نسبت دهد. خانواده تئاتر حمایت کرد یا همچنان منتقد وجود داشت؟ بعد از یک سال نمایش «بینوایان» را در فرهنگسرای بهمن به صحنه بردم که برای نخستین بار شاهد اجرای یکی از شاهکارهای ادبی جهان در جنوب شهر تهران بودیم. اتفاقی که در تاریخ کشور کم سابقه بود اما خانواده تئاتر به جای آنکه قدر این اتفاق را بداند شب نامه نوشتن ها و اعتراض ها را شروع کرد و کاریکاتوری از من در مطبوعات کشیده شد که می گفت غریب پور از بینوایان به نوایی رسیده است. پاسخ خانواده تئاتر نه تنها سپاس نبود، بلکه نابودی من را تقاضا می کردند. زمینه سازی برای استعفا از خانه هنرمندان چگونه صورت گرفت؟ ابتدا هیچ کس تصور نمی کرد آن محل به جایی برای رشد و معرفی هنرمندان یا به قولی خانه امید این افراد تبدیل شود. جالب است متوجه شدم بسیاری که به مناسبت های مختلف از تریبون خانه هنرمندان بهره بردند بعدا شکایت هایی علیه من مطرح کردند و افتراها دوباره به جریان افتاد. هرجا رفتم همین مسایل وجود داشت و ادله افراد هم این بود که غریب پور غرب زده است و تلاش می کند نیات سیاسی خود را پیش ببرد که خیلی مضحک بود، چنین چیزی اصلا صحت نداشته و ندارد. معتقدم ماجرا از اینجا ناشی می شود که تاسیس همواره مدعیانی پیدا می کند؛ به قولی شکست یتیم است و پیروزی هزار پدر دارد اما من در پیروزی ها هم یتیم بودم. چون به هیچ پایگاه سیاسی وابستگی نداشتم و در پی اهداف اینچنین نبودم. زمانی شهردار تهران، آقای احمدی نژاد ادعا کرده بود دو کامیون پِهِن مقابل خانه هنرمندان خالی می کند اما دوستان و اطرافیان خود او نصیحت کرده بودند چنین چیزی را اصلا به زبان نیاورد. این مسایل منجر به قطع بودجه خانه هنرمندان شد و من دو سال تاب آوردم بلکه خانه پا برجا بماند ولی وقتی کار به پرونده سازی رسید با خودم گفتم قرار بود متروکه ها را آباد کنم و به جایگاه ملی و بین المللی برسانم که انجام شده، گویا دیگر زمان استعفا رسیده است. همکاران شما در خانه هنرمندان حمایتی نکردند؟ زمانی که تصمیم به استعفا گرفتم آقای بهزاد فراهانی گفت من بازیگر بهروز غریب پور بودم؛ او کارگردان بزرگ و توانمندی است. من هرگز تصور نمی کردم در بازیگری هم از من بهتر باشد. بهروز غریب پور از خانه هنرمندان ایران نخواهد رفت. اتفاقا یک هفته بعد استعفا دادم و مطلقا به آن محل نرفتم؛ به آقای فراهانی نشان دادم بازیگری نمی کنم و آنچه گفتم عین حقیقت بوده. من در دوبی با کنسول آمریکا دیدار داشتم. اما فرض بگیریم چنین اتفاقی افتاده باشد، کنسول آمریکا می خواست با مدیر خانه ای صحبت کند که قبلا پادگان ایرانشهر بود اما حالا اعتباری پیدا کرده که کنسول از من تقاضا کرده جلسه داشته باشیم. خب من هم ثابت کردم اصلا چنین اتفاقی نیفتاده است. اگر طبق آنچه آقایان ادعا داشتند برخلاف شرایط کشور عمل کرده بودم و خانه هنرمندان محل تجمع ضد انقلاب بود، باید محکوم می شدم چون پیش از آن بارها به دستگاه های متولی رفتم و ادله محکمی داشتم که نشان می داد عضو دسته یا گروه خاصی نیستم. طرح چنین درخواستی صحت داشت؟ بله کنسول چنین درخواستی را مطرح کرده بود اما به پیغام رسان اعلام کردم برای اجرای اپراهای عروسکی به این کشور آمده ام نه کار دیگر؛ طی این سالیان با وجود آنکه همواره شرایط حضور در خارج از کشور برایم فراهم بود ثابت کردم کشورم را رها نمی کنم و باوجود تمام مشکلات و کاستی ها زندان در جمهوری اسلامی ایران را به گلستان در غرب ترجیح می دهم. باور شخصی داشتم که در فعالیت های خود وظیفه ام افزودن بر سرمایه های ملی و جلوگیری از اتلاف این سرمایه است. امروز وقتی به پشت سر نگاه می کنم می بینم کاری جز خدمت صادقانه، با ایمان و عشق انجام نداده ام. در مجموع کدام یک از استعفاها دشوارتر بود؟ رهاکردن خانه هنرمندان ایران یکی از سخت ترین تصمیم هایی بود که گرفتم، چون برای به سامان رساندن این محل از هیچ حمایتی برخوردار نبودم. گرفتاری از آنجا ناشی می شد که در دوران مدیریت خانه هنرمندان ایران نه چپ با من همراه بود نه راست. از طرفی میهمانان حضوریافته در خانه هنرمندان ایران قبلا از فیلترهای گوناگون عبور کرده بودند، بنابراین من فقط از آنها خواهش می کردم در برنامه های خود از شأن و منزلت خانه و هنرمندان ایران پاسداری کنند. به نظرم در نهایت، این تاریخ است که درباره عملکرد من در هر یک از فعالیت های گذشته قضاوت خواهد کرد و اینکه آیا برنامه هایم در جهت اهداف عالی رشد و ارتقای فرهنگی اجتماع بوده است یا خیر. آرزوی شما برای آینده خانه هنرمندان ایران چه بود و آیا این پیش بینی ها در مدیریت های بعدی تحقق یافت یا خیر؟ در دوران دانشجویی سال ها مربی کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان بودم و در شهرهای سمنان، دامغان و شاهرود به تدریس تئاتر پرداختم. از طرفی در محله های جنوب تهران مثل امامزاده حسن و بیسیم نجف آباد نیز مربیگری کردم و زمانی هم به عنوان سرباز ارتش تبعید شدم که موجب شد بیش از گذشته با خرابی های نقاط مختلف کشور آشنا شوم. همچنین 9سال در ستاد برنامه ریزی شهر سالم دولت آباد و کوی سیزده آبان فعالیت داشتم و طی این مدت آرزو می کردم شرایطی برای کشور فراهم شود تا بتوانیم به افرادی که بیشترین آسیب را متحمل شده اند خدمت کنیم. بر همین مبنا اعتقاد داشتم می توانیم کشتارگاه میدان بهمن را به فرهنگسرا تبدیل کنیم و شرایطی فراهم بیاوریم که موسیقیدانان بزرگ، نویسندگان صاحبنظر به جوانان آن ناحیه خدمات آموزشی ارایه دهند، چون اعتقاد داشتم این وظیفه همه هنرمندان در قبال مناطقی است که قشر کارگر و زحمت کش در آن زیاد است. اصلا قصد ارایه تحلیل اجتماعی و علوم انسانی از ماجرا ندارم؛ هدف نهایی من تبدیل یک ویرانه به محلی آباد بود که محقق شد. یعنی تصور می کنید اتفاق موردنظر شما شکل گرفته است؟ بله؛ اوایل کار خانه هنرمندان ایران همین سوله ها که امروز به تماشاخانه ایرانشهر تبدیل شده مانند زخمی در باغ خودنمایی می کرد. حراست وزارت ارشاد برای جمع آوری اطلاعات و ارایه گزارش درباره عملکرد من آمده بود که آنها را به بام مجموعه بردم و توضیحاتی درخصوص پیشینه محل ارایه دادم. جایی که هر اتاق آن در گذشته به انواع اعتیاد اختصاص داشت و به عنوان محل تجمع معتادان شناخته می شد اما حالا به محل اجتماع افراد فرهیخته و علاقه مندان به هنر تبدیل شده است. آن روز وقتی قصد داشتم سوله ها را به حراست نشان دهم، دیدم فردی روی سقف سوله زیر پتو خواب است. همراه با حراست که کنجکاو شده بود به محل رفتیم و وقتی بالای سر او رسیدیم، متوجه شدیم از شدت مصرف موادمخدر جان سپرده و گزارشی که قرار بود علیه من باشد به نفعم تمام شد. ماموران در گزارش خود عنوان کردند باید شرایطی فراهم کنیم تا سوله ها از حالت متروکه خارج شوند و همانجا بود که برای ساخت تماشاخانه ایرانشهر پافشاری کردم. دستور ساخت بلافاصله صادر شد؟ آقای قالیباف رفت وآمدهایی به محل داشت، قول هایی هم داده بود تا اینکه روزی در رسانه ها اعتراض کردم و گفتم مسوولان فقط وعده می دهند و از عمل خبری نیست. بعد از آن شهردار انسانیت و مردانگی خود را نشان داد و دستور ساخت تماشاخانه ایرانشهر را صادر کرد. جالب است؛ امروز تنها فردی که به این محل راه ندارد من هستم. به هرحال وقتی فعالیت های هنری در ایرانشهر و خانه هنرمندان اتفاق می افتد خودم را سهیم می دانم و بیشتر، از این بابت احساس رضایت دارم که هرگز یک آبادی را به ویرانه تبدیل نکردم. در نهایت تصور می کنم تعداد مخالفان اعمال من کمتر از موافقان باشد با این تفاوت که مخالفان من تریبون دارند. مشکل احمدی نژاد با شما و خانه هنرمندان ایران چه بود؟ نمی توانم به طور دقیق نیت خوانی کنم اما آقای احمدی نژاد وقتی شهردار تهران شد من شهردار ناحیه سبز بودم که تفکیک مواد زاید جامد را در دستور کار داشت و این محدوده قلب تهران را در بر می گرفت که کارهای بسیار موفقی صورت گرفته بود. به طوری که نمایندگانی که از اتحادیه اروپا برای بازدید آمدند پس از بررسی عنوان کردند آنچه اتفاق افتاده بسیار فراتر از نمونه های مشابه در اروپای شرقی است که اتحادیه اروپا حتی به آنها مشاوره می داد. بنابراین افرادی همچون مهندس حقانی اعتقاد داشتند در دوره مدیریت احمدی نژاد پیشرفت خواهم کرد و می گفتند او دنبال فردی توانا و عاشق خدمت است. مدتی بعد در جلسه معارفه آقای احمدی نژاد و اعضای خدمات اجتماعی شهرداری شرکت کردم. هنگام سخنرانی متوجه بودم تمام مدت به من خیره شده تا اینکه از آقای حقانی پرسید غریب پور این است؟ لحن طوری بود که احساس کردم حقانی اشتباه کرده و احمدی نژاد برای استفاده از افراد توانا نیامده بلکه طوری نگاه می کرد یعنی الان من شهردار هستم، حالا حالتان را جا می آورم و اجازه نمی دهم کار کنید. لحظات آخر همان جلسه از آقای حقانی درخواست کردم با بازنشستگی پیش از موعد من موافقت کند. آقای احمدی نژاد که فکر می کرد من می مانم و تصور درخواست استعفا نداشت با دیدن نامه چنان خشمگین شده بود که در حکم بازنشستگی نوشت: بدینوسیله کارمند متوفی! بهروز غریب پور به حکم بازنشستگی نائل می گردد. یعنی از نظر او مرده محسوب می شدم و فرمان مرگ را صادر کرده بود. بنابراین وقتی می دید در خانه هنرمندان یکه تازی می کنم و سخنرانی ترتیب داده می شود، شاید موقعیت را برای زمین زدن من غنیمت شمرد. بعدها هم هرکس سوال کرد چطور از نیت او باخبر شدی؟ گفتم با مطالعه پیشینه احمدی نژاد متوجه شدم زبانش بیشتر از مغزش کار می کند و توانایی شناسایی نیروهای کارآمد را ندارد. با این وجود چه عاملی موجب شد طراحی موزه انتظامی را بپذیرید؟ وقتی فردی به آبادکردن و آفریدن علاقه مند باشد باید بمیرد تا دست از علاقه خود بردارد. بنابراین من در این راه خستگی ناپذیر هستم. این علاقه را هنگام ساخت فرهنگسرای بهمن در قالب یادداشتی با عنوان «خیابان امید» منتشر کردم و در مطلب دیگری با تیتر «گلدانی برای دیگری» به شرح تجربه دیدن پیرزنی در ونیز پرداختم که شاهد بودم دوسال پیاپی گلدانی را در پیاده رو مقابل خود می گذاشت و در فرورفتگی پیاده رویی می نشست. وقتی پرسیدم چرا چنین کاری می کنید؟ پاسخ داد: برای اینکه مردم حق دارند از این کوچه لذت ببرند. اگر صدهزاربار زندگینامه میرزاتقی خان امیرکبیر و مصدق را مطالعه کنم باز هم به عشق آبادانی که درونم وجود دارد اجازه بروز خواهم داد. پیشنهاد ساخت موزه از جانب شما مطرح شد یا آقای انتظامی؟ البته به این نکته هم اشاره کنم موضع گیری های اخیر آقای انتظامی نشان می دهد گویا نسیمی که ابتدای گفت وگو اشاره کردید دوباره وزیدن گرفته است. ماجرای منزل آقای انتظامی نقطه عطف تمام ماجراها محسوب می شود. عزت الله انتظامی را از دوره دانشکده می شناختم ؛ آقای انتظامی هم نسبت به من شناخت کامل داشت. بنابراین به تدریج در یک نقاطی تلاقی پیدا کردیم که متوجه شد با فرد متفاوتی روبه رو است و باوجود سن بالاتر همواره در غیاب و حضورم وصف من را کرده بود. ایشان پنج سال قبل من را به منزل خود دعوت کرد که دوستان دیگری مثل آقای فیاض مدیر انتشارات قطره، غزاله سلطانی و همسر آقای انتظامی در جلسه حضور داشتند. آقای انتظامی آنجا عنوان کرد تصمیم دارد خانه خود را به موزه تبدیل کند و کار را برعهده من گذاشت، سپس مطرح شد که آقایی به نام عشقی یا عشقی پور هم هزینه ها را پرداخت می کند. اما به تدریج که بحث پیش رفت متوجه شدم دوست آقای انتظامی می خواهد با 15میلیون تومان وارد کار شود و انتظار داشت تابلویی نصب کنیم و روی آن بنویسیم این محل با حمایت مالی فلانی ساخته شد! با این تفاسیر قول دادم کاری به پروژه نداشته باشم چون اصلا پی دردسر نبوده و نیستم. تا اینکه آقای انتظامی بار دیگر در محلی رسما عنوان کرد مایل است غریب پور خانه را به موزه تبدیل کند که من به موضع سکوت ادامه دادم و اصراری برای آغاز کار نداشتم. شهرداری هم به موازات این قضیه پا پیش گذاشت و پیشنهاد ساخت خانه را به آقای انتظامی داد که برای رعایت انصاف و تشکر از آقای قالیباف جا دارد عنوان کنم پرداخت سه میلیاردو400میلیون تومان، به اضافه یک آپارتمان زیبا برای خرید این بنا و همچنین پرداخت دومیلیاردو400میلیون تومان برای ساخت موزه تا این لحظه؛ رقمی است که در تاریخ سینما و تئاتر کشور سابقه نداشته برای یک هنرمند هزینه شود و من به نوبه خود از دوستان در شهرداری تهران سپاسگزارم که به هر دلیلی تصمیم به چنین اقدامی گرفتند. گویا مسوولان شهرداری تهران پس از خرید ملک، فردی غیر از شما را برای طراحی و ساخت پروژه در نظر داشتند؟ شرکت توسعه فضاهای فرهنگی شهرداری تهران بعد از خریداری ملک، سراغ افراد دیگری رفت تا اینکه طی جلسه ای در شرکت پویان مهر، آقای انتظامی تاکید می کند جز بهروز غریب پور هیچ کس حق ندارد طراحی بنا را انجام دهد. به هرحال آنطور که مشخص است نه شرکت پویان مهر و نه شهرداری تهران مایل نبودند برای پروژه به من مراجعه کنند و افراد دیگری را در ذهن داشتند اما آقای انتظامی بازی را به هم می زند و دو چیز عنوان می کند: نخست اینکه نمی خواهم زندگی شخصی من در این محل به نمایش گذاشته شود و دوم اینکه فقط بهروز غریب پور می تواند نام انتظامی را جاودانه کند. شرکت توسعه فضاهای فرهنگی قصد داشت ملک را به موزه تئاتر تبدیل کند اما با توجه به آنچه قبلا مطرح شده بود و با خیال آسوده از اینکه وارثان آقای انتظامی هم به سهم خود می رسند مصر بودم که خانه به موزه انتظامی تبدیل شود. بر همین اساس نامه نگاری هایی بین ما صورت گرفت، چون آنها بر تبدیل شدن خانه به موزه اصرار داشتند. در نهایت هم به تلفیقی بین این دو رسیدم و گفتم ملک به موزه تئاتر، اما درگام اول به «خانه انتظامی» تبدیل می شود. آقای انتظامی هم در تمام مراحل حضور داشت و نظراتشان به طور کامل فیلمبرداری شده و موجود است. یعنی شما بر خلاف من معتقد هستید جریان هایی در شهرداری تهران که اتفاقا به آقای انتظامی هم نزدیک هستند پشت این ماجراهای رسانه ای قرار ندارند؟ خیر؛ بلکه فکر می کنم مجموع مخالفت هایم موجب شد تا وارثان در حالی که طی مدت بازسازی حتی یک بار به موزه سر نزده بودند حالا وارد عمل شوند و سهم خواهی کنند. آقای انتظامی هم به دلیل شرایط سنی خاصی که داشت دایما تحت تاثیر آنها قرار می گرفت. فکر می کنم ایشان به دلایلی، روحیه ای دوگانه پیدا کرده است. وجدان او می گوید بهروز غریب پور به تو خدمت کرده اما وارثان قصد دارند ایشان را علیه غریب پور بشورانند تا هر کاری که دوست دارند انجام دهند. پس به نظر شما ماجرا از سوی وارثان هدایت می شود؟ بله؛ اصولا اینکه آقای انتظامی گریست و باغ دوران قدیم دیگر آنجا وجود ندارد خلاف واقع است و بیشتر به فیلمفارسی شباهت دارد. چون اگر فیلم اظهارنظرهای ایشان درباره موزه را منتشر کنیم با شخصیت متفاوتی مواجه می شوید. آقای انتظامی در بخشی از فیلم مستند ما می گوید آرزو داشتم اینجا به محلی تبدیل شود که وقتی مردم از کوچه عبور می کنند با اشتیاق بگذرند و از آن لذت ببرند و مطمئن هستم اینجا به خانه عاشقان صحنه تبدیل خواهد شد. یا جای دیگر عنوان می کند زیباترین سالن تئاتر تمام عمرم را دیدم. این گفته در فیلم ها وجود دارد و ما آن زمان تصور نمی کردیم روزی مواضعی اتخاذ می شود که ناچار باشیم به فیلم ها ارجاع دهیم و بخواهیم از قبل برای تصویربرداری برنامه ریزی کنیم. من اعتقاد دارم به آقای انتظامی خدمت کردم و ایشان باید پیش خدای خود پاسخگو باشد و قضاوت کند از بهروز غریب پور چه درخواستی داشته است. در حالی که یک سال وهفت ماه عاشقانه کار کردم. آقای انتظامی نباید با فردی بی خبر از همه جا مصاحبه می کرد. خوشحالم توانستم محل دیگری را آباد کنم اما متاسفم که خانواده انتظامی زودتر از آنچه در فرهنگسرای بهمن و خانه هنرمندان ایران رخ داد، پاداش من را پرداخت کردند.
همرسانی کنید:
برچسب‎ها : اخبار لینکی

نظر شما:

security code