گیل خبر / لیلا واحدی - این روزها یکی از مباحث داغ فضاهای مجازی و سایت های خبری، اظهارات جامعه شناسی است که قرار بوده در یک نشست علمی دلایل استقبال و حضور مردم در مراسم تشییع یک هنرمند جوان را؛ به عنوان یک پدیده اجتماعی نادر مورد بحث قرار دهد. فارغ از بیراهه ای که آقای اباذری در این نشست پیموده و لحن تحقیر و توهین آمیز و دور از ادب و انصاف ایشان؛ چند نکته در باره سخنان وی قابل تامل است. قبل از نقد باید به دو نکته اشاره کنیم که در فحوای اظهارات ایشان و همچنین برخی افراد که سعی در توجیه سخنان وی داشته اند این موضوع بسیار پر رنگ است که انگار علت العلل، ریشه و مسبب هر آنچه پدیده منفی و کژراهه رفتن های جامعه ایران در این سالها، و حتی مسبب همه رخدادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، ورزشی و ... (از اعدام ها، اعتیاد، مهاجرت و سانسور گرفته تا خرافه گرایی، اختلاس ها، دزدی ها، بیکاری و ....خلاصه هر پدیده منفی و بد در جامعه معاصر ایران!!) حضور گسترده جوانان در یک تشییع جنازه بوده است! اما چنین تشییع جنازه برای یک سیاست مدار کهن سال که کم و بیش با جمعیت هایی مشابه در کشور برگزار می شود، اصلا و ابدا پیام و یا علت خاصی ندارند و هیچ جامعه شناسی هم برافروخته نخواهد شد! از سوی دیگر اگر نظرات و دیدگاههای حمایت کننده از سخنان اباذری را اجمالی هم مرور کنیم متوجه یک نکته عجیب و پندآموز می شویم. اینکه همه آنها در یک چیز مشترک هستند: «ملت ایران» شایسته و لایق چنین اظهاراتی هستند! در واقع همه اینها ظاهرا خود از کره دیگری آمده و به جز «خود»، یک ملت را متهم می کنند! ظاهرا «خود»شان، غیرایرانی و یا متعلق به یک کشور دیگرند! غافل از اینکه، خود نیز ضمیر گوینده آن تعابیر، هستند!! اما اصل موضوع؛ اباذری در ابتدا اعلام کرد عده ای درصدد دور کردن ذهن های مردم از مسائل واقعی هستند و معضلات و مسائل مردم در جامعه از جنس مرتضی پاشایی ها نیست. بر فرض درست بودن ادعای این جامعه شناس این سوال در ذهن شکل می گیرد که واقعیت جامعه ایران چیست که توده های مردم آن را نمی دانند؟ اگر واقعیت جامعه ایران معضلات اقتصادی است؛ مردم با تمام وجود آن را حس می کنند؛ تورم و رکود و بیکاری؛ چیزهایی نیستند که کسی بتواند ذهن مردم را از آنها دور کند؛ اما اگر سوال اینجاست که چرا اعتراضی نمی کنند؛ چرا پیگیری خاصی در این مورد انجام نمی دهند؟ بحث متفاوت می شود؛ تاریخ ایران حداقل در این 50 سال اخیر نشان داده است که اساسا ملت ایران برای مسائل و مشکلات معیشتی اعتراضات خاصی نه کرده و نه می کنند؛ در همین هشت سال گذشته با وجود مشکلات اقتصادی کمر شکن مردم وسیع ترین اعتراض خود را در خرداد 88 به دلایل سیاسی انجام دادند اما اینکه چرا مردم ایران با وجود رکود، تورم و انواع فسادها و اختلاس های اقتصادی چندان در پی اعتراضات معیشتی نیستند حدیث مفصلی است که یافتن دلایل روانشناسی و جامعه شناسی آن بر عهده جامعه شناسان است. اما اگر واقعیت جامعه ایران مسائل اجتماعی و فرهنگی است باید گفت؛ بله ذهن مردم ایران از مسائل اجتماعی دور شده است و اگر آقای جامعه شناس جدیدا به این نکته پی برده اند؛ مردم مدت زمان مدیدی است که نسبت به معضلات پیرامونی خود عکس العمل خاصی نشان نمی دهند؛ از کنار دعواها؛ قتل ها؛ تصادفات؛ اعدام ها، بی قانونی ها؛ اختلاس ها؛ تبعیض ها ساده و آرام می گذرند اما اگر از کنار مرتضی پاشایی به هر دلیلی به این راحتی نگذشتند انتخاب خودشان بوده است و جامعه شناس عزیز بهتر می بود به جای عصبانیتی که ریشه حرف و جان کلامش را سوزانده به این می اندیشید که چرا ذهن مردم از این موضوع دور نشد؟ اگر جناب اباذری واقعیت جامعه ایران را مسائل سیاسی می بینند که ذهن مردم از آنها دور شده است؛ باید گفت بازهم اشتباه می کنند؛ ذهن و فکر مردم ایران در یک قرن اخیر چنان با سیاست عجین شده است که هیچ پدیده ای نمی تواند سیاست را ذهن مردم دور کند. جناب جامعه شناس باید بهتر از هرکسی بداند که داستان آزادی بیان و یا به عبارت صحیح تر آزادی پس از بیان در ایران چگونه حکایتی است! و از آن بدتر، حکایت تجمع و تظاهرات مدنی و در بدترین نوعش سیاسی! حکایت ابراز مطالبات یا تفکرات متفاوت سیاسی در ایران با وجود دست های پرقدرت گروه های فشار و اقتدارگرایان را هم حتما ایشان به خوبی در این سه دهه می دانند و نیاز به شرح آن نیست. دلیل این موضوع را هم شاید بتوان در مراجعه به تاریخ دریافت: تاریخ نشان می دهد که ملت ایران در پنجاه سال اخیر تحت هیچ شرایطی از مطالبات سیاسی خود کوتاه نیامده اند. مگر آنچه محمدرضاشاه را از اریکه قدرت به زیر کشاند؛ غفلت او از مطالبات سیاسی و آزادی های سیاسی جامعه ایران نبود؟ به نوشته دکتر کاتوزیان در کتاب ایرانیان، محمد رضا سلطنتش را به حذف تفکر و انتقاد از جامعه باخت. هرچند سیاسیون آگاهی چون مرحوم مهندس بازرگان در دادگاه محاکمه خود هشدار دادند که ادامه این روند سبب خواهد شد که امثال بازگان و سحابی آخرین نسلی باشند که با این خفقان برخورد مدنی می کنند؛ اما این هشدارها میان هزاران هیاهوی شاه و متملقان اطرافش گم شد. و ثمره اش شد انقلاب 57 ایران. مرور همین تاریخ نشان می دهد که مردم ایران تفکر و آزادی بیان و آزادی نقد در جامعه را مهمترین اولویت خود می دانند که حتی از نان شب هم برایشان واجب تر است اما دلیل سکوت شان در برابر تنگناهای سیاسی را شاید بتوان چنین عنوان کرد که جامعه ایران پس از انقلاب به جامعه مدعی ایدئولوژی تبدیل شد و این بدعت در آن شکل گرفت که هرکس مطالبه سیاسی یا اجتماعی متفاوتی از حاکمیت داشته باشد؛ مخل نظام ایدئولوژیک است و علیه دین خدا جنگ می کند. این نوع دیدگاه؛ عملکردهای مذمومی در پی داشت که مردم را به یک باور تاسف باری رساند که مطالبه حقوق سیاسی از مقامات و مسئولان پیامدها و هزینه ها سنگینی در پی خواهد داشت، به همین دلیل بسیاری از دردهای مردم در خفا و جمع های چند نفری گفته و شنیده می شود؛ و اگر جناب جامعه شناس اندکی تامل کنند می توانند دریابند که این گونه حضورهای گسترده، بدیل ، منطقی ترین و امن ترین شیوه اعتراضی است که مردم می توانند پیش بگیرند. همانگونه که قاطبه جامعه شناسان کشور و حتی سیاسیون حاکم در تحلیل خود تقریبا به اتفاق بر این اتفاق صحه نهاده اند. در جامعه ای که سخن گفتن برای امثال محمد خاتمی، علی مطهری و هادی غفاری با تمام سوابقشان در انقلاب و نظام؛ چنین سنگین تمام می شود؛ و تهدید به خرد کردن دندان در دهان می شوند و رسما «ممنوع التصویر و ممنوع السخنرانی، ممنوع الخروج و ....» می شوند، جناب جامعه شناس از دختر مظلوم دهه 60 که آرزوهای خاکستر شده اش را در مرتضی پاشایی به نظاره می نشیند چه انتظاری دارند؟ بیاید بتهوون و موتسارت گوش کند تا به فلاکت جامعه اش کمک نکرده باشد؟ بخش دیگر سخنان ایشان به حضور ورزشکاران در عرصه سیاست اشاره دارد؛ بازهم با نادیده انگاشتن لحن توهین و تحقیر آمیز جناب اباذری باید گفت؛ حضور چهره های مشهور هنری و ورزشی که سابقه یا توانایی در مدیریت داشته باشند در عالم سیاست و در جوامع پیشرفته امری متداول است اما از آنجایی که متاسفانه جامعه ما به نوعی قحط الرجالی دچار است؛ چنین فرمولی جوابگو نیست. کارهای بزرگ در این ملک به دست افراد کوچک داده شد و هشت سال مهرورزی! به بار آورد و کارهای کوچک هم بزرگان این آب و خاک را راضی نکرد؛ گروهی راهی غربت شدند و گروهی دیگر را عزلت نشین معرکه. در چنین جامعه ی قحطی زده ای باید هم افراد بدون هیچ توانایی و به صرف بالا بردن فولاد سنگین و فیتیله پیچ کردن؛ با تصمیماتشان یک شهر را به پل ببرند! بحث درباره سخنان جناب اباذری که عمق آنها در آتش توهین سوخت؛ زیاد است اما شاید جامع ترین سخنی که می توان این روزها امثال اباذری ها را به آن دعوت کرد بخشی از نوشته های دکتر علی شریعتی است: اولین کاری که ‫‏روشنفکر‬ اصیل (نه این ترجمه های مقلد اطواری) باید بکند، این است که "زمان اجتماعی" ی جامعه ی خویش را تعیین کند. یعنی بفهمد که جامعه ی او در چه مرحله ی تاریخی و در چه قرنی زندگی می کند؟ در همین قرن بیستم بسیاری از جامعه ها هستند که وارد تاریخ نشده اند، و در دوره ی قبل از تاریخ زندگی می کنند. بسیار ساده لوحانه است که خیال کنیم مثلاً یک جامعه ای که هنوز ‫‏فئودالیته‬ در آن هست، هنوز مشکلات اش بیسوادی عمومی، یعنی نداشتن خط، است و نداشتن قانون اساسی و نهادهای اجتماعی مترقی ی دموکراتیک، در قرن بیستم زندگی می کند، و در آنجا از بوروکراسی، دموکراسی، ماشینیسم، کاپیتالیسم و طبقه ی پرولتاریا و لیبرالیسم و بورژوازی و اومانیسم و انترناسیونالیسم و فلسفه ی پوچی و عصیان فلسفی و طبقه ی جهانی و... و دیگر مسائل خاص جامعه ی قرن بیستم حرف بزنیم!
همرسانی کنید:

نظر شما:

security code