هادی نوری
۱۳۹۸/۱۰/۱۷ ۱۹:۰۸ چاپ
یک قطعه از پازل: ترور نخ تسبیح
گیل خبر/ هادی نوری دی 95 وقتی ترامپ پیروز انتخابات آمریکا شد، یادداشتی با عنوان «سزارین خاورمیانه جدید» نوشتم و از همگان خواستم تا نه غرق در رویدادها بلکه چون یک فیلسوف تاریخ با اتخاذ چشم اندازی کلان بر زمانه بنگریم. اصل مطلب من این بود: نوبت ایران فرارسیده است! اکنون دی 98 شاهد وقوع یکی از مهمترین رویدادهای معاصر ایران به دست همین دونالد ترامپ هستیم: ترور آشکار مهمترین فرمانده نظامی ایران به دستور بالاترین مقام رسمی ایالات متحده در یک کشور ثالت! بهت و حیرت برآمده از انجام چنین عمل حیرت انگیزی در کنار خشم ناشی از چنین زورگویی آشکاری می تواند پرده بر رخداد اصلی برافکند که در جریان است. جدای از غلیان حس انتقام که البته شایسته چنین عملی است بایست در کنه ماجرا رفت و ساحت نامشهود گشود. اکنون دو نگاه برای تحلیل این رویداد وجود دارد:
  1. تصمیم شخص ترامپ
  2. تصمیم نظام آمریکا
نگاه اول مهمترین دلیل اتخاذ چنین تصمیمی را مشکلات درونی و رهایی ترامپ از بند استیضاح می پندارند. کشته شدن سرباز آمریکایی و بعد حادثه سفارتخانه آمریکا در بغداد همگی تله ای بودند که ایران در دام آن افتاد و باعث شهادت قاسم سلیمانی شد. براستی آیا دولتی که هزینه های فراوان صرف بودجه های مطالعاتی و پژوهشی می کند و برای هر تصمیم سناریوهای مختلف بنا می کند نمی داند که چه کسی را و با چه نتایجی هدف قرار می دهد؟! آیا سردار سلیمانی نخستین بار است که در تیررس حذف قرار می گیرد؟ هم رصد اطلاعاتی آمریکا پیشرفته است و هم شیوه سفرهای سردار سلیمانی در منطقه غیر سری. از جهت دیگر، دولت آمریکا قطعا به تبعات چنین اقداماتی آگاهی داشته و اشتباه محاسباتی یا نزدیکی انتخابات آمریکا هم وزن انجام چنین عمل حساسی نمی باشد و به نظر من دولت ترامپ نیز بدان آگاه است. لذا نگاه دوم حایز اهمیت است.  طرح سزارین «خاورمیانه جدید» ابرطرح نظام سیاسی آمریکا است که از فردای فروپاشی شوروی در دستور کار هیات حاکمه آمریکا (که فراتر از دولت آن است) قرار گرفت. جرج بوش پدر در پیام رادیویی سال 1991 خود خطاب به جهانیان تئوری نظم نوین جهانی را به عنوان استراتژی ملی امریکا پس از جنگ سرد اعلام کرد و افزود تنها نظام تک قطبی است که می تواند صلح و امنیت جهان را تضمین کند و امریکا را به دلیل قدرت اقتصادی و نظامی بی رقیب بیش از هر کشور دیگری استحقاق رهبری نظام تک قطبی دانست.  بدین ترتیب، دخالت عمدتا موردی، پراکنده و در چارچوب محدودیت های ناشی از نظام دوقطبی جایش را به نفوذ و آزادی عمل بی سابقه آمریکا در منطقه داد. اکنون مسأله اصلی این است که آیا شرایط جدید باعث لشکرکشی آمریکا به خاورمیانه شد یا لشکرکشی می بایست عامل ایجاد شرایط جدید باشد؟ یعنی، وضعیت باعث کنش شد یا کنش باعث وضعیت؟ به باور من، نظام سیاسی آمریکا در راستای نظریه نظم نوین جهانی مبتنی بر سیاست یکجانبه گرایی خود در جهت برهم زدن نظم موجود برآمد تا کنش عامل وضعیت قرار گیرد. ماجرا از آنجا آغاز می شود که وزیر خارجه وقت امریکا خانم کاندولیزا رایس در تل آویو اصطلاح "خاورمیانه جدید"  را در ماه جون سال ۲۰۰۶  به دنیا معرفی کرد. هدف از این کار جایگزین کردن این طرح به جای طرح "خاورمیانه بزرگ تر" بود.  مفهوم "خاورمیانه جدید" بعداً توسط وزیر خارجه امریکا و نخست وزیر اسرائیل در اوج محاصره لبنان که تحت حمایت امریکا و انگلیس انجام شد، در دنیا جار زده شد. اولمرت و رایس به اطلاع رسانه های بین المللی رساندند که پروژه پیاده کردن "خاورمیانه جدید" از لبنان آغاز شده است. رایس در کنفرانس مطبوعاتی گفت «آنچه که ما در این جا [حمله اسرائیل به لبنان] شاهد آن هستیم، افزایش "درد زایمان" یک «خاورمیانه جدید» است. پروژه «خاورمیانه جدید» که سال ها توسط امریکایی ها در مرحله طراحی قرار داشت، عبارت بود از ایجاد هلالی از بی ثباتی، هرج و مرج و خشونت که از لبنان، فلسطین و سوریه آغاز شده و تا عراق، خلیج فارس، ایران و مرزهای افغانستان ادامه خواهد داشت. آن زمان لبنان به نقطه فشار برای تنظیم و سازماندهی مجدد خاورمیانه تبدیل شده بود تا بدین ترتیب نیروهای لازم برای ایجاد "هرج و مرج سازنده" آزاد شوند. این هرج و مرج سازنده ای که بتواند بتواند نقشه خاورمیانه را مطابق نیازها و اهداف ژئوـ استراتژیک آمریکا مجدداً طراحی و اجرا کند. تصمیم دولت بوش برای حمله به افغانستان و عراق در سال 2003 و البته اشغال این کشور دو در همین راستا بود. آغاز بی نظمی عامدانه خاورمیانه در جهت وضع آگاهانه نظمی جدید. اشغال عراق، به ویژه کردستان عراق، آماده کردن زمینه برای بالکانیزه کردن (تقسیم کردن) خاورمیانه بود. چارچوب قانونی لازم، توسط مجلس عراق و تحت عنوان فدرالیزاسیون عراق، با هدف تقسیم عراق به سه قسمت مجزا انجام شد. عراق با یک دولت مرکزی ضعیف، جامعه چند پاره و متفرق، و همچنین خشونت های فرقه ای عادی، وضعیتی آشفته و بی سامان یافت. با شروع بهار عربی در خاورمیانه و شمال آفریقا، از گروه های تروریستی بعنوان ابزاری برای ایجاد بی نظمی عامدانه استفاده شد. امری که نه اشتباه سهوی دولت اوباما بلکه در راستای ایجاد آشوب در خاورمیانه این بار با نیروهای گریز از مرکز بود. نقشه آمریکا برای تسریع در برهم زدن نقشه خاورمیانه پس از عراق در سوریه نیز دنبال شد. گامی دیگر در جهت برای تکه تکه شدن کشورهای منطقه. بدین ترتیب، طرح «خاورمیانه جدید» طرح اتاق فکر امریکا است و هر دولتی، جمهوریخواه یا دموکرات، ملزم به اجرای آن است. هر دو بدنبال اجرا و تحقق طرح خاورمیانه جدید بودند و هستند اما هر کدام با روش خاص خود. جمهوریخواهان کار را از طریق جنگ و خشونت جلو می برند و دموکرات ها از طریق دیپلماسی و تحریم. هدف یکی است (خاورمیانه جدید) و روشها متفاوت (جنگ و دیپلماسی). چنانکه جو بایدن در زمان ریاست کمیته سیاست خارجی سنای امریکا طی یادداشتی در نیویورک تایمز از طرح «مسیر سوم» خود یعنی مدل بوسنی بعنوان راه حل بحران عراق، تقسیم آن به سه منطقه خودمختار کردنشین، شیعه و سنی یاد کرد. اما بگذارید مشتقات (ایدئولوژی ها) مطرح را کنار بگذاریم و برویم سراغ ته نشست ها (به تعبیر پارتو جامعه شناس ایتالیایی) یعنی انگیزه های زیربنایی و پنهانی کنش های بازیگران جهانی. واقعیت یا انگیزه اصلی این است که آنچه خاورمیانه را به بحرانی ترین منطقه جهان تبدیل کرده، وجود منابع سرشار نفت و گاز به عنوان ارزان ترین و کم خطرترین منابع انرژی برای کشورهای صنعتی جهان است. ایران، عراق و شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس صاحب حدود دوسوم ذخایر نفتی جهان و 28 درصد تولید آن هستند. ذخایر شناخته شده عربستان و عراق، به ترتیب، بیشترین میزان این ذخایر از میان کشورهای یادشده است. حتی ممکن است عراق در آینده از نظر منابع شناخته شده به رتبه اول خاورمیانه تبدیل شود. علاوه برآن، ایران، عراق و قطر پس از روسیه، به ترتیب صاحب بزرگترین ذخایر گاز طبیعی هستند. همچنین براساس مطالعات کارشناسان نفتی امریکا، فقط قرقیزستان صاحب نودمیلیارد بشکه نفت ثابت شده است. تسلط کمپانی های نفتی امریکا و اروپا بر منابع نفتی آذربایجان و کشیدن دو خط لوله انتقال نفت به سواحل مدیترانه، هر روز اهمیت ژئواکونومیک خاورمیانه بزرگ را برای امریکا بیشتر می کند. راه حال، تغییر ساختار کشورهای منطقه و خلق کشورهای قومیتی است. انگیزه اصلی این طرح تجزیه کشورهای بزرگ منطقه به کشورهای کوچکتر برای سلطه سیاسی راحت تر بر آنها جهت کنترل منابع اقتصادی منطقه است. در اینجا، میان اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ پیوند منطقی برقرار است. هدف کنترل منابع اقتصادی منطقه است. برای این هدف، از ابزارهای سیاسی (ابتدا جنگ و خشونت) برای مشتعل کردن شکاف های خفته اجتماعی و فرهنگی منطقه خاورمیانه استفاده می شود. اجتماع خاورمیانه ساختاری قومیتی دارد و فرهنگ آن دارای ماهیتی مذهبی است. پس منازعات قومی و مذهبی شدت می یابد تا تجزیه سرزمینی اتفاق افتد. پس از تجزیه، دوباره ابزار سیاسی (دیپلماسی و مذاکره) به کار می افتد تا بر اساس همان ساختار اجتماعی و فرهنگی (قومیتی و مذهبی) دولت های تازه تاسیسی با مرزهای نوظهور شکل بگیرند. دولتهایی که ماهیتی قومیتی یا مذهبی دارند و البته کوچک جثه هستند. از تنش های منطقه ای کاسته خواهد شد تا ثبات اقتصادی مورد نظر پدید آید و این ثبات اقتصادی محمل انتقال مازاد تولید از کشورهای خاورمیانه به حوزه مرکز خواهد بود. در عین حال، کوچک شدن کشورهای منطقه باعث بی قدرت شدن آنها می شود که ضامن این انتقال مازاد خواهد بود. در این مدت همه چیز در حال تدارک است. تلاش برای ایجاد دشمنی خودساخته بین گروههای قومی و مذهبی خاورمیانه به شکلی نظام مند در حال انجام است. افغانستان، لبنان و فلسطین در عمل به دو پاره تقسیم شده اند. افغانستان به دو قسمت تاجیک های شمال و پشتون های جنوب، لبنان به دو قسمت شیعیان جنوب و مسیحیان شمال، و فلسطین به دو قسمت حماس و فتح بخش بندی شده اند. هیچ کدام از اینها هم قادر به همزیستی و کنار آمدن با هم نیستند. تخم دشمنی و اندیشه جدایی به نحوی عمیق در این کشورها پرورش داده شده است. نتیجه خاورمیانه ای جدید با کشورهای کوچک و ضعیف خواهد بود. کشورها براساس قومیت تقسیم می شوند و باید سالها به دنبال دولتـ ملت سازی و تحکیم مرزهای جدید باشند. تغییر سیاست خارجی امریکا باعث شد ایالات متحده با دست بازتری از طرح های مربوط به تقسیم در خاورمیانه حمایت کند. آنچه زمانی طراحان خاورمیانه جدید پیش بینی کرده بودند اکنون خیالی به نظر نمی رسد. تقسیم سودان به دو کشور، «حزب اللهستان» در بخشی از لبنان، «جمهوری علوی» در کنار سواحل مدیترانه در سوریه، همچنین «دروزستان» در مناطق نزدیک به مرزهای «اردن کبیر» . عراق هم به سه کشور تقسیم شده و کردستان کنترل چشم به مناطق کردنشین ترکیه دارد. بدین ترتیب، افغانستان، لبنان، فلسطین، عراق و جدیدا سوریه در مرحله «هرج و مرج سازنده» قرار دارند. اما قرار نیست که همواره در همین حالت بی نظمی باشند. بی نظمی باید سازنده باشد. جنگ آشوب ایجاد می کند اما پس از آن باید ثبات موقت برقرار شود. این ثبات موقت در قالب نهادینه سازی وضعیت جدید صورت می گیرد، یعنی دادن حالت قانونی به تقسیمات فدرالی نوظهور و نگه داشتن آن تا مرحله نهایی که انفکاک کامل سرزمینی خواهد بود، یعنی طرح کلی خاورمیانه جدید تحقق کامل یابد. پس هرج و مرج های عراق و سوریه باید به مرحله ثبات جدید منتقل شود که مبتنی بر مرزهای قدیم نخواهد بود. این کار در مورد عراق انجام شده و پس از آن جنگ اولیه به مرحله تشکیل دولت با تقسیمات فدرالی سه گانه رسیدند. تقسیماتی که تنها یک گام با تجزیه سرزمینی فاصله دارد. چنانکه وقتی داعش به سمت بغداد حمله کرد بلافاصله کردستان عراق نغمه جدایی سر داد. سوریه در مرحله هرج و مرج سازنده قرار گرفت اما ایران، ترکیه و روسیه مانعی بر سر راه سازنده بودن آن هستند. ترکیه هم چماق گرفت و هم پاداش. طرح کودتا علیه اردوغان البته به کمک سرویس های اطلاعاتی اروپائیان و حمایت ایران، ناموفق ماند. در واکنش به این رخدادها، ترکیه به سمت روسیه و ایران تمایل یافت. از آن زمان تاکنون سنگ های بسیار پرتاب شده، از ترور سفیر روسیه در ترکیه تا امتیاز دهی به ترک ها در حمله به شمال سوریه. کیست که نداند این یک دام است. ایران اما اهل کنار آمدن نیست. ایران در مقابل تجزیه سرزمینی سوریه مقاومت کرد و پای روسیه را به میدان باز کرد. آمریکا ابتدا سعی کرد مشکل ایران را با داعش حل کند. داعش می بایست هم دولت عراق را از دست ایران درآورد و هم ایران را از عراق به عقب براند و راه اتصال ایران را برای کمک به سوریه ببندد. این گونه هرج و مرج سوریه به مرحله سازنده بودن می رسید. قرار بود جنگ داخلی سوریه می بایست مانند عراق به تقسیمات قانونی جدیدی منتهی گردد: فدرالی شدن سوریه بر اساس متغیرهای قومی و مذهبی. یعنی امریکا اول جنگ داخلی خلق می کند تا سوریه را متلاشی کند بعد در قامت صلح خواهی به وضعیت خودساخته مشروعیت قانونی می دهد. این طرح در سوریه به دلیل کمک های نظامی و اطلاعاتی ایران و روسیه طولانی و لاینحل باقی مانده است. منبع ثروت خاورمیانه ارزش بسیاری از کارهای حتی دردناک را دارد. دموکرات های دیپلمات مسلک مذاکره گر وظیفه خودشان را انجام دادند و سوریه را به جمع کشورهای دارای «هرج و مرج سازنده» پیوند زدند.  اکنون نوبت نومحافظه کاران است که موانع موجود را از سر راه بردارند. سوریه و عراق به وضعیت هرج و مرج ارتقا یافته اند اما هنوز سازنده نشده اند.  بشکه باروت خاورمیانه می بایست با انفجاری درست (یعنی مدیریت شده) در مسیر ترسیم مجدد مرزهای کنونی سوق یابد. مرزهایی که دیگر حامل منافع استراتژیک امریکا ـ انگلیس نیستند. در یادداشت سال 1395 خود گفتم که هدف اصلی ترامپ تمام کردن مسأله سوریه نیست، آغاز کردن مسأله ایران است. میوه سوریه در مرحله رسیدن قرار دارد و می بایست آن بلعید تا نوبت ایران فرارسد. اکنون با گذشت سه سال میوه سوریه نه تنها بلعیده نشده بلکه هنوز در همان مرحله رسیدن در جا زده است. نه تنها سوریه بلکه میوه عراق نیز روی دل برای آمریکا مانده و دارد آن را بالا می آورد. اینجاست که باید کاری کرد. از همان نوع کارهای دردناک و از جنس درد زایمان. شاید به خشونتی دیگر نیاز است تا زمان زایمان تسریع گردد. سردار سلیمانی «نخ تسبیح» محور مقاومت در منطقه خاورمیانه است. ابرطرح آمریکا در حال پیاده سازی است اما این تسبیح مانع اجرای درست و کامل آن می شود. می گویند او پای روسیه را به ماجرای سوریه باز کرد. سلیمانی یک پایش در افغانستان و مسکو است و پای دیگرش در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین. او دقیقا در مقابل مسیر نقشه خاورمیانه جدید ایستاده و اجازه نمی دهد این زایمان انجام شود. زائو نه درد طبیعی دارد و نه اجازه سزارین می یابد. قاسم سلیمانی بعنوان فرمانده محور مقاومت سرنوشت هر کشور را به دیگر متصل می سازد و بندهای گسسته ناشی از هرج و مرج امکان سازنده بودن پیدا نمی کنند. کردستان عراق پیشنهاد همه پرسی استقلال می نهد و تا مرحله سازنده بودن در عراق پیش می تازد اما ایران مانعی سترگ است. سلیمانی حلقه اتصال است. ترکیه با امتیاز شمال سوریه سرگرم می شود. آمریکا سراغ اعتراضات اجتماعی در کشورهای مسیر نقشه می رود از لبنان تا عراق و ایران. اینها پیش نیاز گام بعدی است. حوادث آبان 98 تصور افزایش شکاف میان دولت و مردم را در کشورهای این نقشه مهیا می کند تا شلیک به نخ تسبیح در این بستر معنادار شود. آمریکا در زمان های دیگر هم از فرصت ترور سردار سلیمانی بهره مند بود اما هر کنشی در عالم سیاست معنادار است. چنین کنشی با چنان تبعاتی باید در زمان مناسب رخ دهد. پس زمینه ای مهیا می شود تا ترور نخ تسبیح محور مقاومت در آن بستر اتفاق افتد. هر آنچه در چند ماه گذشته دیدیم برای این هدف بود. طراح و مغز متفکر مقاومت در برابر نقشه خاورمیانه جدید باید حذف شود تا نومحافظه کاران به وظیفه خود در قبال اجرای ابرطرح آمریکا عمل کرده باشند. هزینه اش هرچه می خواهد باشد حتی از دست انتخابات ریاست جمهوری. بریدن این تسبیح مقاوم ارزش تبعاتش را دارد. یک قطعه از پازل بزرگ خاورمیانه جدید تکمیل شد.   گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.