به مناسبت تولد معلم فقید، «ولی الله اردشیری»_ عصر یخبندان آموزش
گیل خبر/ عمید پورغفار مغفرتی   سال هاست در سوگِ قصة پرغصة آموزش در ایران، مرثیه می خوانیم و شاید این روضه های بی پایان فغانی از فقدان هاست. و هرچه پیش تر رفته و بیش تر با مصائب معاصر روبه رو شویم، در یافتنِ پاسخ، باز هم به سرمنشاء سازندگی خواهیم رسید و، برحسب جبر تاریخی، تا یافتنِ گوشی شنوا، باید به کرّات سخن ها برانیم و شیون کنان، لابه های توسعه نیافتگی جامعه را تکرار کنیم. اما سخن حاضر اشارتی دارد، هر چند کوتاه، به مقولة اخلاق و معرفت آموزشی در میان همین نامیمونی های عصر حاضر. معرفتی که می بایست از سوی عالمانِ امر آموزش به اهتزاز درآید و کورسوی امیدی به سوی آینده بگشاید تا که شاید آیندگان، این گرمای زیر خاکستر را مشتعل کنند و چراغ راه خود را شعله ور سازند تا پرده های ظلمات را دریده و عالمی را از نور و گرمای آن بهره-مند گردانند و پرفروغش شمارند. اِشراف بر این امر، وظیفه ای همگانی محسوب می شود، ولیکن، در این راه، نقش مقام عظمای معلم بی بدیل است، چرا که نوباو¬ه گان راه دانش و معرفت را به سوی تعالی اندیشه، و فراخناکیِ علم، و هنرِ زیستن سوق دهد؛ و این امر در قامت هر انسانی نمی¬گنجد، بلکه باید در این راه عاشق پیشه باشد و به سان پدر و مادر برای کاوش گران دریای حقیقت قد عَلَم کند. در گذار از دهه های ۶۰ و ۷۰، هر چه پیش تر آمدیم، از کثرت این افراد کاسته شد و دیگر در اذهان کودکان و نوجوانان، هیچ ـ یا بهتر بگوییم: به ندرت معلمی پیدا شد که برجسته باشد و تأثیرگذار. متأسفانه همه گان در این تسلسل اقتصادمآبی در فکر ارضای هرچه بیش تر معیشت خویش اند و پرورش روح و روانِ محصل و انتقال مفاهیم و چگونه زیستن وی محلی از اعراب ندارد. در این بین و در میان معلمانِ عاشق مسلکِ سالیان نه چندان دور، بی درنگ یادِ «ولی الله اردشیری» ـ دبیر به نام فیزیک گیلان ـ زنده است. وی را مظهر و سمبل دلدادگانی می دانیم که دیگر نشانه ای از ایشان نیست و اساس این سطور را نیز بر فقدان دل سوخته گانی چون اردشیری استوار داشته ایم و از جامعه خواهیم پرسید که چرا دیگر اردشیری ها متولد نمی شوند؟ و یا سخنِ پخته تر آن است که: چرا امثال ایشان نادر اند؟ مگر از کُرّات دیگری آمده بودند که با هجران شان از زمین، آن رسالت راستین در حال انقراض باشد؟ در کتابی که پس از کوچ وی از دیار فانی توسط شاگردان مکتبِ عشق اش به رشته ی تحریر درآمده است، می خوانیم: «اما اردشیری به شاگردانش آموزش داد که محیط هرچه می خواهد باشد و مردم هر تصوری که می خواهند می توانند داشته باشند، هرگاه انسان راه درست و منطقی را تشخیص داد، باید از خود جرأت و شهامت نشان دهد و با از خودگذشتگی، و بدون توجه به یاوه سُرایی ها، کار خود را انجام دهد و در مسیر خویش برود.» شاید اردشیری به درستی درد نسل های آتی را پیش بینی کرد تا توشه ای تحت عنوان از خودگذشتگی را در کوله بار مسافرانی قرار دهد که چندصباحی در ایستگاهِ مهر وی سیراب شدند، تا با تکیه بر این خصیصه در بهار روزگار خود کوشا باشند و رفتاری پدرانه در قبال نسل بعد پیشه کنند و همه چیز را در گرو مادیات و ثروت اندوزی های پوشالی قلمداد نکنند؛ صفتی که در مقابلِ افکار و اعمالِ نسل نوینِ آموزشی قرار دارد و هیچ کس برای ساختن روزهای بهترِ فرزندان این دیار هزینه ای نمی پردازد. از دیدگاه نگارنده، اردشیری انسان ویژه¬ای نبود، ساحر هم نبود، بلکه همانی بود که باید باشد، همانی که رسالت انسانیِ هر فرد ایجاب می کند تا، در ردایی که برگزیده است، بدرخشد. حال آن¬ که اسطوره شدن اردشیری ها در عالم مقدس آموزش، با تاراج رفتن ارزش¬های انسانی، چندان عجیب نیست. و چه قدر زود به افسانه های ما مبدل شدند! در جای دیگری از کتاب مذکور آمده: «تأثر من از فقدان اردشیری برای این است که او پدر بود، نه فقط پدر فرزندانش، بلکه پدر جوانان بود و پدرانه با آن ها برخورد می کرد، به خصوص با شاگردانش.» وانگهی نمی دانیم که بر ما و عصرمان چه گذشت که ظاهراً رؤیای اردشیری ها منسوخ گشت و، در کوران روزگارِ اقتصادمحور، آن چه به انزوا رانده شد آموزشِ علم و هنرِ زندگی است، و چه زودهنگام عصر هنرمندان این عرصه به سر رسیده است و دیگر توگویی ستاره¬ای در این بین ظهور نمی کند تا در این مقوله نیز به تبعیت از سایر امورمان، به گذشتة خود غبطه خوریم و عالمانِ فاخر علم و ادب را در قابِ عکس ها و سنگ های سرد گورستان جست وجو کنیم. هرچه قدر مرام و مسلک اردشیری را به مکاشفه آمدم، با عواملی مواجه شدم که مرا در مرگ تدریجیِ یک رؤیا فروافکند. رؤیایی که وی در سر داشت، صرفاً انتقال بهینة مفاهیم فیزیک نبود، بلکه بناء مکتبی انسان ساز از فرزندانی بود که پاسخ مصائب و مشکلات خویش را در ساعات حضور در کلاس های اردشیری می جُستند و این معلمِ عاشق، همانند پدر از هیچ کوششی در جهت رفع معضلات فردی و اجتماعی آنان مضائقه ننمود، تا هم¬چون ملجئی مداوم و استوار باشد، و محل اتّکائی بی بدیل مهیا کند ـ برای شنیدن دروس زندگی. اردشیری هم می توانست صرفاً به فکر خویش و فرزندانش باشد و در سودای آموزش به انباشت سرمایه بیاندیشد، ولو آن ¬که در آن زمان نیز حقوق دبیری مکفی نبود و وی می توانست به سهولت، از ردای مقدس معلمی شانه خالی دارد و خیل عظیمی از محصلان را در مدارس مختلف به حال خود وانهد و نسبت به آیندة آنان بی تفاوتی اختیار کند، ولیکن راهی را پیمود که اینک افکار و اعمالش در سینه ها و قلوب هزاران فرد در حیات است و، مرگ را ـ برای اردشیری ـ بی معنا جلوه نموده است. همان طور که شاگردانش در این کتاب بدان اذعان داشته اند: «همه می میرند ولی میان مرگ ها تفاوت بسیار است. «گاه با خود می پرسم راز موفقیت اردشیری چیست؟ بعد می کوشم تا این راز را دریابم ولی با خود می¬گویم تا کسی به آن مرحله از علوّ اندیشه و احساس نرسد هرگز نمی تواند از راز توفیق بزرگانی چون اردشیری آگاه شود.» وقتی به طیف وسیع مخاطبان اردشیری در مدرسه و کلاس های خانگی می نگریم، به افرادی گاه حتا با سلائق و اندیشه¬های گاهاً متضاد برخورد می کنیم، و این برخورد بستر مشترکی را با محوریت اردشیری خلق می کند. در تمام سال هایی که تعلیم داد، همگان در این عرصة برابر کنار یک دیگر قرار گرفتند و بدون ذره ای امتناع، و به اختیار، نصایح و اندرزهای اردشیری را به گوش جان سپردند و ساختن جامعه ای کوچک را تجربه کردند، تا روزگاری گرد هم آیند و در کنار هم برای ساختن جامعه ای کوچک شده ممارست کنند. اصلی که برتراند راسل در کتاب حقیقت و افسانه بدان اشاره ای مؤکّد دارد: «تعلیم و تربیت باید چنین روحیه¬ای را در مردم بپروراند. حال آن که تعلیم و تربیت اکنون در جهت مخالفِ چنین هدفی گام برمی دارد، هدف تعلیم و تربیت باید آن باشد که در مردم آزادفکری را بپروراند و آنان را چنان بار بیاورد که با رغبت به بحث های دیگران گوش کنند. چنان چه این بحث ها به نتایجی که مورد دل بستگی آنان نیست منتهی گردید، خشمگین نگردند. هرچه تعصبات عمومی حکم فرما باشد، اعم از تعصبات ملی و نژادی و تنگ نظری های مذهبی، مدرسه ها باید آگاهانه کوشش خود را مصروف تعدیل و رفع این تعصبات کنند.» و به درستی که اردشیری، به تنهایی یک مدرسه بود، یک مکتب بود، مدرسه و مکتبی که بسیاری از جوانانِ همان عصر و بعد از آن، آرزوی تلمّذ و تجربه اندوزی در پیچ و تابِ دقائق آن را داشته اند. نیک واقف ایم که زمانه دچار تغییرات شگرفی شده و احوالات اقتصادی عرصه را بر مردم تنگ کرده است، با این¬حال کاش این دگردیسی و پوست اندازیِ جامعه، موقوفِ گسترة تفکر اردشیری¬ها نبود تا در فقدان آن ها نیز هم چنان بارقه ای از امید هم چنان در دل های مردم زنده باشد. … آن چه گذشت جستاری مختصر از خصائص مردی بزرگ و بلند اندیش بود به نام «اردشیری»، اندیشه ی ژرف وی در مسیر جامعه سازی هرگز از یادها نخواهد رفت و امید است با اهتمام ویژه، در پیِ بازتولید افکار و منشِ این رادمرد عرصة معرفت و دانش باشیم. یادت گرامی و راهت پررهرو باد.

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code