مقدمه ای برای تغییر آنچه که به ظاهر اصلاح پذیر نیست؟
گیل خبر/ علی دادخواه   اینکه سرنوشت جمهوری اسلامی با ایران پیوند خورده سخنی است که قبلا مرحوم سحابی و اصلاح طلبان کنونی در شرایط فعلی می گویند. ولی ایران یک دولت یا حکومت نیست ، ایران است.ما در طول هزاران سال شاهد ظهور و سقوط امپراطوری ها و دولت های زیادی در این کشور بوده ایم. واقعیت آن است که نظام کنونی با بحران های عمده ای دست برگریبان است.و هر سیاستمدار و یا تئوریسین صاحب فکری باید بداند اگر تمایلی برای تغییرات اساسی نشان ندهد بسرعت هر چه تمامتر از سوی مردم نادیده انگاشته خواهد شد.نخبه گان سیاسی ایران باید سخن تازه ای بگویندو از عافیت اندیشی و ریاکاری دست بردارند.اینکه بعضی خام دستانه و البته ماجراجویانه دل به تهاجم خارجی و تهدیدات ترامپ بسته اند برای تغییر، نشان از ضعف مفرط نخبه گان سیاسی ما دارد که نتوانسته اند اعتماد مردم را جلب کنند. اگر بعضی تئوریسین های اصلاح طلب مانند عماد افروغ مدعی هستند که انقلاب اسلامی تجربه ای ناتمام است که همچنان ادامه دارد ولی نوع نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی به بن بست رسیده است ناشی از عدم سیاسی بودن محتوای تفکر والبته ذهنی بودن فرآیند نظریه سازی آقایان دارد.آنها از این جهت دچار مغلطه یکی پنداری تجربه انقلاب ایران با انقلاب فرانسه شده اند که می خواهند گذشته تاریک دوستان خود را در دهه شصت خورشیدی به فراموشی بسپارند.همان گذشته ای که خیلی زود انقلابی بزرگ را به انتها رساند.نقش اصلاح طلبان کنونی در انزوای دولت اعتدالگرای بازرگان و اتهام سنگین جاسوسی به مرحوم عباس امیر انتظام بر کسی پوشیده نیست.آنچنانکه نقش مرحوم آیت اله در حذف جریان چپ سیاسی و به انحراف کشیدن انقلاب از شعارهایی مانند عدالت بر کسی پوشیده نیست.پس وقتی من سخن از انسداد نظری و عملی می گویم منظورم بازگشت به انقلاب سال ۵۷ و قرائت های دیگر حکومتداری نیست. مسئله اساسی انقلاب ایران اینست که هیچ خوانش صحیحی از آن وجود ندارد.انقلابیون مدعی هستند که بدلیل نبود آزادی های سیاسی در زمان پهلوی دوم دست به قیام زده و اصلاحات و ادامه سلطنت را غیر ممکن دانسته اند.این در حالیست که در خود جریان انقلاب ایران و پس از استقرار نظام جدید هرگز "آزادی" جز مقولات اصلی و مورد هدف انقلابیون نبوده و بیشتر اسلامیت نظام و استقلال کشور بوده که مطرح شده است. پرسش مهم دیگر آنست که مردم در کجای این انقلاب قرار دارند ؟ اینکه در انقلاب ایران و همچنین در انقلاب فرانسه مرتبا از مردم صحبت می شود ، مثلا در انقلاب کبیر فرانسه تحت تاثیر تعلیمات روسو بحث «اراده عمومی در برابر اراده بخشی یا خصوصی» مطرح می شود و در ایران « وحدت کلمه»از سوی انقلابیون مرتبا عنوان می شود که معادل همان «اراده عمومی» است، این مجوز را داده است که در پناه تک گفتمانی که بنام مردم غالب شده است همه نوع تصمیم را بنام مردم گرفته و توسط خود آنها به اجرا بگذارند. از همین روست که در انقلاب کبیر فرانسه ژاکوپن ها بنام اراده عمومی دشمنان مردم ( همان انقلابیون اولیه ) را به تیغ گیوتین می سپارند ودر انقلاب چین ارتش سرخ باز بنام خلق دست به تصفیه عمومی می زند و مثلا هر که در خیابان عینک دارد را می کشند چون فکر می کنند بورژوآست.و در انقلاب ایران بنام مردم تصفیه حسابهای مختلف شکل می گیرد ،و عموما هم خواسته مردم دستکاری می شود. اینکه در انقلاب فرانسه مقوله برابری و برادری مطرح بوده و در انقلاب آمریکا آزادی از یوغ استعمار، ولی در مورد انقلاب اسلامی ایران پیدا کردن مرکزیت انقلاب ( آیدوس) آن بهمین سادگی قابل طرح و پیگیری نیست.و آنچه مسلم است در انقلاب ایران مانند انقلاب فرانسه «امر سیاسی» به تباهی رفته و «امر اجتماعی» فربه شده است.و این را می توان از حضور طبقات ضعیف و حاشیه نشین شهرها و آرمانهای مارکسیستی کنشگران انقلابی بخوبی فهمید که دارای دغدغه های اسلام خواهانه و عدالتخواهانه بوده اند و مقوله " آزادی" بمثابه امر سیاسی یعنی چیزی که پرسش گری ، آفرینندگی و نافرمانی سیاسی می آورد اصلا برایشان مطرح نبوده است. یعنی شما می بینید در انقلاب ایران طبقاتی که دیده نمی شدند یعنی اینکه non visibility دارند در جریان این انقلاب دیده می شوند.انقلابی که می خواهد کاخ نشین ها را کوخ نشین و کوخ نشین ها را کاخ نشین کند و جنگی است بین مستضعفین و استثمارگران. از همین روست که یک معلم ساده می شود نخست وزیر.در حالیکه حتی مادر خودش هم باور نمی کند.یعنی این انقلاب می آید مردمی که sunclud بوده اند را مطرح می کند و از حاشیه خارج می کند .یعنی فردی که تا دیروز متعلق به طبقه خاصی نبوده می تواند در جریان چنین انقلابی مبدل بشود به رهبر انقلابی یا یک نیروی نظامی و یا یک گروه ضربت و این بخاطر آنست که در انقلاب ایران مانند انقلاب فرانسه بیشتر طبقات مردم حضور دارند.   درست بالعکس انقلاب آمریکا که ما با یک جنبش ضد استعماری طرف هستیم. البته در انقلاب فرانسه مطالبه اصلی این مردم بخروش آمده رفع تبعیض ها وفقرست ودرست همینجاست که آرنت منتقد انقلاب فرانسه است زیرا فقر موجب پیشی گرفتن امر اجتماعی بر امر سیاسی می شود.وخودش موجب ایجاد خشونت و ترور می گردد.زیرا این افرادی که هیچگونه بستگی حزبی و گروهی و اجتماعی ندارند خود را مجاز به هر کاری می بینند.و خشونت خودش مبدل می شود به یک تراپی.همانطور که فانون در انقلاب الجزایر این را پیش می کشد و از خشونت انقلابی حمایت می کند وآنرا درمان می نامد.و علی شریعتی به تاسی از فانون همان رفتارها را در انقلابیون جوان نهادینه می کند. حالا ما با این گذشته با چه سیستمی مواجه هستیم ؟ آدمهایی بی معنی که می روند به آدمهای بی معنی دیگر رای می دهند نه برای تغییر بلکه برای آن فرد برود برای خودش بیزینس کند.و جایی هم هر چند اندک برای ما رانت بگیرد .نظام دموکراسی ما اینقدر معیوب و ناکارآمد است.زیرا هیچگاه این پرسش اساسی مطرح نیست که با یک نظام غیرشفاف چه باید کرد؟ من رای می دهم تا دیگری تغییر ایجاد کند و البته که من می دانم چنین پروسه ای ابدا برای تغییر نیست ، زیرا انتخاب همواره بین بدتر و بدترین است.ولی چون فاقد معنا هستم نمی خواهم وارد عرصه عمل شوم یعنی بر علیه هر آنچه هست بشورم و حداقل پرسش بنیادین را مطرح کنم که این وضعیت کجا و توسط چه کسانی پایان می پذیرد و نقش من در این تغییر چیست ؟ در اینجاست که بقول هانا آرنت دریچه های فاضلاب بر روی سیاست باز می شود.سیاست می شود مافیا.یعنی برای فرقی ندارد دن ویتو کورلئونه سرکار باشد و یا مثلا گاندی یا در وجه ایرانی آن مصدق. امید چیست ؟ همگان می پندارند امکانی برای آینده یا چیزی که باید در آینده محقق گردد.ولی امید یعنی امکانی در گذشته.جایی در زندگی من و شما که گسست محسوب می شود و ناتمام باقی مانده است.در حقیقت امید یعنی تحقق رویاهایی که به سرانجام نرسیده اند. و از همین روست که امید تحقق بخش تجربه زندگی است و ارتباط عمیقی دارد با معنای بودن در تجربه زیسته یک انسان. انسان ها برای ناامیدی از آینده نیست که دچار پوچی و زوال می گردند بلکه آن ها بدلیل آنکه فاقد معنا در گذشته هستند نمی توانند به آینده امیدوار باشند.از همین روست که همواره گسست های تاریخی موجب حیات و سرزنده گی ملت ها و بالندگی آنها بوده اند.این سخن تازه ای نیست که قبلا گفته نشده باشد. والتر بنیامین و هاناآرنت این موضوع را قبلا برای ما گشوده اند. در سنت تاریخی ما نیز چنین گسست هایی وجود دارد.نهضت مشروطه یک گسست تاریخی است که برای امکانات زیادی را بالقوه بهمراه دارد و البته این بالقوه گی نادیده گرفته شده است.انقلاب اسلامی نیز در یک گسست تاریخی اتفاق می افتد که توسط حضرت امام بعنوان یک رهبری کاریزماتیک و دکترشریعتی بعنوان تئوریسین انقلاب دیده شده است.و درست همینها هستند که این گسست ها را گشاده کرده و به دگردیسی ما کمک کرده اند.شریعتی ، فردید و جلال آل احمد متفکران بازگشت بخود هستند همان چیزی که روح امید را در جامعه می دمد بمثابه امکانی که در گذشته وجود دارد. ولی نگاه معطوف به آینده ما و امیدی که در زمان نیامده جستجو می کنیم همواره ما را در یک فضای ذهنی( سوبژکتیوی) اسیر خود کرده و ما را از درک هستی که بیرون ما در جریان است و البته تاریخی که انتظار ما را در گذشته می کشد عاجز نموده است.همه ما فکر می کنیم که باید اتفاقی در آینده بیافتدولی اتفاقات اساسی در گذشته تاریخی و زیسته ما افتاده است.و ما غافل از این معنا هستیم که هیچ واقعه تاریخی یا پدیداری بطور کامل خود را در زمان حال عرضه نمی کند و همواره سویه های اساسی از آن برای آیندگان بجا می ماند.و ما باید این واقعه تاریخی یا پدیدار را به زمان حال احضار کرده و بازخوانی مجدد نماییم و معنای بازگشت به گذشته یعنی این. ذهن همیشه نتیجه گرا و کمیت باور است و از همین روست که ذهن با اختراع گزاره های جعلی و انحرافی ما را از پرداختن به امیدی که در گذشته نهفته بوده باز می دارد.فرق شریعتی با کسروی در همین جاست.شریعتی گذشته تاریخی و سنتهای دینی ما را نقد کرده ولی سعی در تولید اسلامی انقلابی و پویا می کند .ولی احمد کسروی یا صادق هدایت همواره به نقد ذهنی از گذشته و این سنت ها پرداخته و عملا به میدان تفکر نقادانه که به محصولی بیانجامد پا نمی نگذارند و از درست بهمین دلیل است که هدایت خودکشی می کند چون زبان تازه ای برای ارتباط با جهان نمی یابد.پس تغییر و اصلاح با امیدی در گذشته ممکن است.   *کتاب چرا من اصلاح_طلب نیستم خلاصه مقاله شانزدهم گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.