گفتگویی جنجالی در عالم مردگان با صادق هدایت
گیل خبر/مصاحبه کننده: علی دادخواه امروز من علی دادخواه نویسنده و پژوهشگر ، یک گفتگوی ساده ای دارم با صادق هدایت داستانویس، مترجم ، متفکر و روشنفکر ایرانی که او را می توان در کنار جمال زاده،بزرگ علوی و صادق چوبک از داستان نویسان بزرگ ایرانی و آغازکنندگان دانست. ◽️علی دادخواه : صادق جان یکراست بروم سر اصل مطلب، تو که بهتر از هر کسی می دانید ما ایرانی ابدا صبور نبوده و البته وقتی پای شایعات، خزعبلات در میان باشد انگار که بخواهیم دست به ضریح امام رضا(ع) بزنیم از هم پیشی می گیریم.حتما سخنان بهروز افخمی کارگردان ایرانی را شنیده ای که تو متهم به نوعی دگرباشی و عدم شناخت نسبت به زنان نموده است : ◾️صادق هدایت : (این همیشه برای من سوال بوده) که چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟ اما من از کسی رودربایستی ندارم، به چیزی اهمیت نمی گذارم، به دنیا و مافیهایش می خندم. هر چه قضاوت آن ها درباره من سخت بوده باشد، نمی دانند که من پیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام. آن ها به من می خندند، نمی دانند که من بیشتر به آن ها می خندم. من از خودم و از همه خوانندۀ این مزخرف ها بیزارم. ( صادق سیگارش را روشن می کند ...) (می دانی علی! این اولین باری نیست که )بیخود و بیجهت پاپِی من می شوند و توی مجلات و روزنامه ها فحش می نویسند و مادرقحبه بازی در می آورند. با وجود این که سالهاست کنار نشسته ام باز هم دست بردار نیستند مثل اینکه ارث پدرشان را می خواهند. تحریک، بدجنسی، مادرقحبه بازی، سربار هزاران کثافت دیگر شده. من هیچ حوصله اش را ندارم. حتی از نوشتن و تکرارش عُقَم می نشیند.   ◽️علی دادخواه : بله! از نامه هایی که به شهید نورایی دوستت نوشته ای متوجه شده ام. یکجایی دیدم که گفته بودی :« از اخبار قابل توجه اینکه یکی دو هفته است نمی دانم با اشارۀ مقامات صلاحیتدار و یا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت جبلی و دریدگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ضد حقیر شده است. پهلوی هر کس می نشیند از خیانت به آزادیخواهی و بی سوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درفشانی می کند و به طور خلاصه دشمن نمره یک میهنش را پیدا کرده است و حتی قدمی فراتر گذاشته برای من پیش آخوندها مایه گرفته و ضمناً بدون اجازۀ من قسمتهایی از مقدمۀ رباعیات خیام را در رادیو داده است بخوانند. ... البته به این وسیله خودش را دارد معرفی می کند. موجودی است مال میهنش.» ( علی از صادق خان اجازه می گیرد و سیگاری روشن می کند ) می دانی صادق خان من این سبک شلاقی نوشته هایت را دوست دارم حتی گاهی تقلید هم می کنم .اصلا آن داش آکل آخر هر چه مرد ایرانی است، یک مرد اگر باشد و من بخواهم آن باشم داش آکل است، این ها تو را درک نمی کنند.ولی تو بیش از اندازه ذهنی و سوبژکتیوی عمل کردی ودرست در دامان هم ایدئولوژی هایی افتادی که آنها را نقد می کردی .ذهن همیشه نتیجه گرا و کمیت باور است و از همین روست که ذهن با اختراع گزاره های جعلی و انحرافی ما را از پرداختن به امیدی که در گذشته نهفته بوده باز می دارد.بعد از تو شریعتی گذشته تاریخی و سنتهای دینی ما را نقد کرده ولی سعی در تولید اسلامی انقلابی و پویا کرد. .ولی احمد کسروی یا تو صادق عزیز همواره به نقد ذهنی از گذشته و این سنت ها پرداخته و عملا به میدان تفکر نقادانه که به محصولی بیانجامد پا نمی نگذاشتید و درست بهمین دلیل است که تو خودکشی می کنی چون زبان تازه ای برای ارتباط با جهان نمی یابی.ملتی که امید را در گسست های تاریخی خود جستجو کند با روحی زاینده قهرمانان تاریخی خود را می آفریند.ماندلا نماینده روح آفریقایی است ، همچنان که گاندی زاییده روح شرقی هندوستان. ذهن همیشه نتیجه گرا و کمیت باور است و از همین روست که ذهن با اختراع گزاره های جعلی و انحرافی ما را از پرداختن به امیدی که در گذشته نهفته بوده باز می دارد.فرق شریعتی با کسروی در همین جاست.شریعتی گذشته تاریخی و سنتهای دینی ما را نقد کرده ولی سعی در تولید اسلامی انقلابی و پویا می کند .ولی احمد کسروی یا صادق هدایت همواره به نقد ذهنی از گذشته و این سنت ها پرداخته و عملا به میدان تفکر نقادانه که به محصولی بیانجامد پا نمی نگذارند و از درست بهمین دلیل است که هدایت خودکشی می کند چون زبان تازه ای برای ارتباط با جهان نمی یابد. ملتی که امید را در گسست های تاریخی خود جستجو کند با روحی زاینده قهرمانان تاریخی خود را می آفریند.ماندلا نماینده روح آفریقایی است ، همچنان که گاندی زاییده روح شرقی هندوستان. دو چیز در میان ما اما مهجور مانده اند:اولی ، رویای ایرانی ودومی ، عقل( خرد) ایرانی است.و احیای این دو منجر به احیای امید و خارج شدن سایه ایران جدید می شود. عقل و یا خرد ایرانی اصلا سوژه محور نیست.بعنی اینطور نیست که ما هر چه را که فکر کنیم در جهان خارج متصور شود.همانطور که قبلا هم گفته ام هیچ سوژه ای قابلیت ذاتی برای مبدل شدن به ابژه خارجی را ندارد.یعنی ما بخواهیم زنان ما با حجاب شوند گشت ارشاد راه بیاندازیم و یا می خواهیم مردم قانون مند شوند و با مفاهیم فلسفی و مدرن گلوله باران کنیم.هر دوی این ها تاکنون نشده و باز هم نتیجه ای نخواهند داد. خرد ایرانی غیر تفسیری و غیر فقهی است( برخلاف خرد عربی) بخاطر همین ما جبرگرایی را در مولانا و حافظ داریم.انها نوعی عقلانیت متفاوت را تبلیغ می کردند.آنها می فهمیدند چیزی را نمی شود با اراده ورزی تغییر داد.یعنی راه حل مشکلات در دست هیچ کس نیست و باید منتظر تغییرات نحوه زیست انسان ها بود و یا در راستای این تغییر گام برداشت. ( دادخواه ادامه می دهد ) تو در دهه ۱۹۴۰ اولین کسی بود که در ایران با سوررئالیسم فرانسه و اکسپرسیونیسم سینمایی آلمان وآثار ژرار دونروال ( پدر سوررئالیسم) و همچنین پی یر بودلر آشنا گشتی و تاثیر گرفتی.تاثیری که از دید روژه سکو مترجم وناشر " بوف کور" دور نماند و او در مصاحبه از هدایت می پرسد که او در بوف کور تحت تاثیر " اورلیا" ی دو نرال بوده است و خودت هم گفته بودی اگر زودتر این کتاب را خوانده بودی دیگر بوف کور را نمی نوشتی.وجالب است که دونروال هم وقتی خودکشی کرد نسخه ای از اورلیا را در جیب خود داشت.   ◾️صادق هدایت : این شعر پی یر بودلر را همواره از حفظ داشتم، این شعر البته مناسب حال خودم هم هست: آلباتروس مسافران، غالباً برای سرگرمی خویش آلباتروس پرنده عظیم دریاها را شکار می کنند آلباتروس، همسفر بیخیال مسافران است و به دنبال زورقی در گردابهای تلخ آب روان همین که او را بر کف تخته های کشتی نهادند این پادشاه پهنه آسمان، ناشی و شرمگین بالهای بلند سپید خود را همچون پاروهای کشتی که در کنار آن فرو افتاده اند، رها می کند این مسافر بالدار، چه ناشی و بی حال است او که از این پیش، آنهمه زیبا بود، اکنون چه زشت و مسخره انگیز است یکی منقارش را با «پیپ» می تراشد و دیگری لنگ لنگان، تقلید پرنده ناتوان را درمی آورد شاعر نیز همانند این پادشاه ابرهاست با توفانها همراه است و بر تیراندازان می خندد اما بر روی زمین، در میان هیاهوی فراوان تبعید شده است و بالهای غول آسایش او را از راه پیمایی باز می دارد.   ◽️علی دادخواه: خب! چرا همان زمان پاسخ آنها را نمی دادی و به این قناعت می کردی در نامه های خصوصی ات فحش حواله شان کنی . ◾️صادق هدایت : شما نمی دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است.این را از ترجمه آثار کافکا آموخته ام. پرخاش، معمولاً چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می خواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی صبر و خشن واکنش نشان می دهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع کنند. ( ادامه داد) علی ! تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد گریِ خود دست می کشند ... ( و سرش را پایین انداخت.انگار که دلش می خواست باز بمیرد.) (می دانی علی! زندگی یعنی تکرار و من از آن می ترسم برای من همه چیز می بایستی اثیری و ناب باشد مانند خونی که از دشنه داش آکل می چکد.)می ترسم از قدرتش بکاهد، نزدیک نباید رفت، چون عشق مثل یک آواز دور، یک نغمۀ دلگیر و افسونگر است که آدم زشت و بدمنظری می خواند. نباید دنبال او رفت و از جلو نگاه کرد، چون یادبود و کیف آوازش را خراب می کند و از بین می برد. علی دادخواه ◽️رسیدیم بر سر اصل مطلب ؛ صادق خان تو نحوه مواجه خاصی با هستی داری ،از تکرار بیمناکی و با ذهن نقادت همه چیزی را نفی می کنی و دور می ریزی .ولی شجاعت کافی را هم نداری که شروع مجدد کنی ، بنیان تازه ای ایجاد کنی.برای همین هست که دنیای تو سرد وبیروح است، دیدم جایی به نورایی نوشته بودی: « عجالتاً گرما شروع شده و اتاق جدیدم که میان صحراست به مثابه دالان جهنم است به طوری که مگس و پشه جرأت ورود در آنرا ندارند و غش می کنند باید با کاهگل و گلاب آنها را به هوش بیاورم.»تو از زندگی فرار می کردی.به دو دلیل یکی آنکه شخصیت تو به تو اجازه نمی داد مانند رجاله ها آویزان زنان باشی و دوم اینکه زن اثیری خود را در نمی یافتی.چون بیش از حد آرمانگرا و سلطه جو بودی.و بدون زنان باور کن ! صادق دنیا بسیار سرد وبیروح است. ◾️صادق هدایت: عشق چیست؟ برای همهٔ رجّاله ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشقِ رجّاله ها را باید در تصنیف هایِ هرزه و در فحشها و اصطلاحاتِ رکیک که در عالمِ مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد. مثل دست خر تو لجن زدن و خاک توسری کردن. ولی عشق نسبت باو برای من چیز دیگری بود - راست است که من او را از قدیم میشناختم، چشمهای مُوَّرَب عجیب، دهن تنگِ نیمه باز، صدای خفه و آرام، همهٔ اینها برای من پُر از یادگارهای دور و دردناک بود و من در همهٔ اینها آنچه را که از آن محروم مانده بودم که یک چیز مربوط بخودم بود و از من گرفته بودند جستجو می کردم.   ◽️علی دادخواه : آیا تو صادق خان واقعا زنی را دوست داشته ای ؟ ◾️صادق هدایت : من از خودنمایی بی اندازه بیزار هستم، یادم هست که پس از شهریورِ تاریخی روزنامه نویسان بارها از من درخواست میکردند که تن به مصاحبه دهم و من نمی پذیرفتم. زمانی هم که در یکی از هفته نامه ها مطلبی دربارهٔ من چاپ شد که در آن من را «دشمن زن» شناسانده بودند، با پرخاش و خشم گفتم: کِی  خانم آوردند که من رد کردم و نپذیرفتم؟ منتظرند به شهر نو بروم و دنبال .... راه بیفتم، یا توی خیابان زاغ سیاه زن و دختر مردم را چوب بزنم، وشگون بگیرم و فحش بشنوم تا معلوم شود دشمن زن نیستم !   ◽️علی دادخواه: باید قبول کنیم که صادق جان شما هم مثل حافظ شیرین سخن ما کمی ترسو بودی.آخر قرار نیست که زنها پیشنهاد بدهند.در آن داستان عروسک ها تو خودت بسیار به پرسناژاصلی داستان آن پسرک  منزوی ، گوش تلخ  و  بیمزه  مهرداد را می گویم نزدیک شدی.در حقیقت تو یک جای کار ما درست فهمیده بودی که می لنگد. عشق ایرانی « مردانه» است و یا بهتر بگویم « نرینه گی» دارد و تو از آن بیزار بودی و بهمین خاطر هم با فرزانه نتوانستی رابطه عمیقی برقرار کنی چون او هم یک زن ایرانی بود.و زنان ایرانی نرینه بودن مردان را می ستایند. ◽️علی دادخواه: دیدم در نامه هایت به جمال زاده نوشته بودی : نکبت و خستگی و بیزاری سر تا پایم را گرفته. دیگر بیش از این ممکن نیست. به همین مناسبت نه حوصلۀ شکایت و چس ناله دارم و نه می توانم خود را گول بزنم و نه غیرت خودکشی دارم، فقط یک جور محکومیت قی آلودی است که در محیط گند بی شرم مادر قحبه ای باید طی کنم. همه چیز بن بست است و راه گریزی هم نیست. ◼️صادق هدایت : بله ! همینطور است.فرزانه هم یک روزی از من پرسید: هنوز در فکر قصد خودکشی کریم بودم: شاید کریم نوول «زنده بگور» را خوانده بود. من هم به شدت عصبانی شدم.گفتم  بله؟ تو هم بهتان میزنی؟ میخواهی مثل همه مرا منشاءِ فسق و فجور و فساد اخلاقی بدانی؟ اگر کسی طاقت ندارد که مسایلش را تجزیه و تحلیل بکند به من چه مربوط است؟ مگر من معلم اخلاقم؟" این فکر خودکشی همواره با من بود چون دنیا برایم تمام شده بود. ◽️علی دادخواه : ‍ مردن هم باید بهنگام باشد.ادیان ما را طوری تربیت کرده اند که انگار مردن هم حساب و کتاب دارد.ولی صادق خان منهم به این نتیجه رسیده ام هیچ حساب و کتاب در کار نیست.امروز دختر ۲۱ ساله ای را دیدم که از سرطان زبان رنج می برد، خب ! او باید بزودی بمیرد ، این کجایش حساب و کتاب دارد وقتی فلانی که سالها در این کشور انواع مسئولیت ها را داشته حالا رفته با زنی ازدواج کرده که هم سن دخترش هست و این همسر دوم اوست .مرگ چرا سراغ او نمی رود ؟ به اینجاها که می رسیم فضولی موقوف است.ولی واقعیت این است که مرگ هم باید بهنگام باشد و نیست .و فلاسفه بسیاری به این معنی رسیده اند که خودکشی مرگی اختیاری و بهنگام است.ولی ادیان چون از عواقب این اختیار انسان بر مرگ و زندگی اش واهمه داشته اند درباره خودکشی بدترین نسبت ها را روا داشته اند و بزرگ ترین مجازات ها.ولی یکجا نتوانسته اند از عظمت این اختیار انسان چشم پوشی کنند و آن مرگ انسان های شریف و بزرگ است وقتی آن ها مخیر می شوند بین ماندن و ذلت و مردن و آزادی. ادیان این مرگ را  «شهادت» می نامند در صورتی که این مرگ هم نوعی خودکشی به حساب می آید. شما کافکا را می شناسید ولی پس از شما من ژیل دلوز را می خواندم خب ! این پیرمرد ۷۰ ساله چرا نباید به آن زندگی نکبت بارش که دستگاه اکسیژن را مانند خارپشتی به او بسته شده بود پایان دهد؟ مفهوم کرامت انسانی چه می شود؟ ◾️صادق هدایت : سپاسگذارم