حکایت نادر شاه افشار و جاری شدن سیلاب در گیلان / طنز
  گیل خبر/ کمیل فتاحی روزی نادرشاه افشار که تازه از فتح هندوستان بازگشته و جواهرات دریای نور و کوه نور را بر ذخایر بیت المال کشور افزوده و نرخ رشد اقتصاد را در کنار دیگر ملل شکوفا، تک رقمی ساخته بود - تصمیم می گیرد بعد از فتحوات و جهانگشایی های پی در پی، اینک برای رفع خستگی سفری سیاحتی به گیلان رفته - تنی به آب خزر زده و از هوای جنگل های شمال تنفس کرده و چند روزی در ویلای مجللش در بهترین نقطه ی گیلان که با عرض پوزش از مورخین گرامی به دلایل امنیتی از ذکر دقیق مکان آن معذوریم - رحل اقامت گزیند. پس به همراه قوم و خویش و تنی چند از سران حکومت به راه افتادند. بنابراین نادر با دب دبه و کپ کپه و ملازمان و خدمتکاران دربار، اما در هیات ناشناس و با لباس مردم معمولی کوچه و بازار - قصد سفر به گیلان کرد و پس از روزها راهپیمایی و گذر از راه های صعب العبور - به رودبار سفلی رسیدند و برای رفع حاجت کنار مستراح یک زیتون فروشی توقف کردند. پس از رفع حاجت، نادرشاه افشار یک سکه ی طلا بعنوان هزینه ی استعمال توالت، در کاسه ی کوچک کنار در نهاد که در همان لحظه نگهبان دستشویی - نادر را شناخت و از زیارت وی بسی خرسند شد و خداوندگارش را بخاطر کرم و بخشندگی اش، شکر و سپاس بجای آورد و رو به قبله ی عالم گفت : آیا شاهنشاه میخواهند این رعیت حقیر بمانند فیلم های سینمایی نصیحتی بکنمتان - نادر که عاشق فیلم های ژانر درام بویژه آثار سینمای نئوکلاسیک بود گفت بگوی - و پیرمرد که مواهای سفیدش در باد به تکان درآمده و با وجود بوی گند مستراح فضایی مابین عرفان بدوی و تجلی ابتذال عوامانه پدید آورده بود گفت : قبله ی عالم شما علیرغم تمام خوبی هایتان که در وصف نگنجد - اما از نگاه رعیت تحت امر ذات ملوکانه در قلمرو فرمانروایی، شما سلطانی خودسر و دیکتاتور هستید - توصیه این بنده ی حقیر آن است که زین پس هرگاه خشم ملوکانه چو طوفانی وزیدن گرفت و هوس جداکردن سر از بدن جنبنده ای، اهم از موافق و مخالف به ذهن مبارک خطور کرد، ابتدا نفسی عمیق کشیده و سپس بیخیال قضیه شوید. نادر لختی درنگ کرد و گفت : قول نمی دهم، اما چون اینک به وجودمان فاز خوبی تزریق نمودی، سعی میکنم چنین شود که گفتی. آنگاه نادر و هیئت همراه از رودبار خارج شده و بعد از عبور از اتوبان جدید و بازدید میدانی از پروژه راه شوسه که از عهد سلجوقیان در دست احداث بود - شب هنگام به دروازه شهر رشت رسیدند و در مکانی موسوم به گیل تپه که میدانی بزرگ مملو از درختان انجیر کفتک بود توقف کردند و چون هوا سرد و اسبان خسته بودند، خدمتکاران به کار برافراشتن چادر و تدارک شام اندر شدند. در پایان شب و پس از صرف شام، نادرشاه به چادر خود همی رفت تا دمی بیاساید، اما صدای الاغ بان های اطراف استراحتگاه نادر که می گفتند : طهرون حرکت ... طهرون حرکت ... بدجور روی مخ بود، و نادر چندبار قصد صدور حکم اعدام دسته جمعی شوفرهای بخت برگشته به سرش زد، اما هربار یاد پند پیرمرد دسشویی بان افتاد و خویشتنداری کرد. به هرجان کندنی بود نادر آن شب را گذراند و صبح به وزیر اعظم فرمود در همان محل اقامتشان از خزانه شاهانه، ترمینال مسافربری مجهزی بسازند و به قدر کافی برای استران کاه و کلش بنهند و سیستم حمل و نقل رشت را تسهیل کنند. سوز و سرمای زمستان باعث شد خاتون همسر بزرگ پادشاه درخواست کند بخاطر وضعیت جوی نامناسب و احتمال ورود یک سامانه ی پرفشار، کاروان نادرشاه بجای اتلاف وقت، سریعتر به سمت ویلایشان در مکانی که مورخین از گفتن جای دقیق آن معذورند، حرکت کند، که نادر هم چون خاطر عیال برایش عزیز بود، پذیرفت و همگان به حرکت خویش ادامه دادند. غروب هنگام تازه آسمان چادر سیاهش را بر سایه نادر و هیئت همراه انداخته بود که باران نمه نمه شروع به باریدن کرد و و قبله ی عالم یک عطسه شدیدالحن نثار اطرافیان کرد. زین سبب طالع بین ویژه ی دربار اظهار کرد چون شاه عطسه فرموده، شایسته است یک دقیقه درنگ کرده و سپس به حرکتشان ادامه دهند تا به این طریق دفع بلا شود. نادر از اعماق وجود دلش میخواست دستور بدهد سر از گردن رمال ببرند و ریشه ی خرافه را بزند، اما یاد حرف پیر خردمند افتاد و لعنت به شیطان فرستاد. کم کم بارش باران شدت گرفت و قطرات باران چون تازیانه بر سر و کله ی نادر و قشونش می کوبید. قبله ی عالم که یک لحظه عصبانی شده بود می خواست با ابرهای باران زا دربیافتد که یادش آمد قول داده خویشتندار باشد و بعلاوه زورش به باران نمی رسید و هرقدر در قلمرو فرمانروایی اش همه مطیع و فرمانبردار او بودند - اما طبیعت قانون خودش را داشت و کنترل آن از اختیار ملوکانه خارج بود. ساعتی گذشت و هنوز کاروان نادرشاه در راه بود که بر اثر شدت باران سیل شدیدی از کنار و گوشه براه افتاد و راه های مواصلاتی زیر آب رفتند. نادر و همراهان که امکان ادامه ی راهپیمایی را دشوار می دیدند تصمیم گرفتند شب را در اولین آبادی بگذرانند. در همین هنگام پیش قراول لشگر نادر بانگ سرداد که آبااااادی می بینم و قوم و خویش عیال محترمه ی نادر که در این سفر تفریحی همراه شاه بودند خوشحال شدند که بزودی از سوز و سرما و باران شدید خلاصی خواهند یافت. اسب ها چهار نعل می تاختند و قطرات باران بصورت اسلوموشن به روی دوربین می پاشید. در نزدیکی آبادی رودخانه خروشانی هویدا شد که آنها مجبور بودند از روی آن پل خشتی عبور کرده و خود را به روستا برسانند، اما متاسفانه بارش باران اخیر از میزان بارش ده سال گذشته هم بیشتر بود و در نتیجه آب رودخانه چنان طغیان کرده و به جاده ها سرریز شده بود که وضعیت خطرناکی را پیش روی نادر کبیر و خانواده و توله ژن برترهای همراهشان قرار داده بود. به هر جان کندنی بود و با هدایت جان نثاران و پیش مرگان که ابتدا تا کمر در آب رفتند و عمق را شناسایی کردند، نادر و همراهان از پل گذشتند و چون با لباس مبدل و ناشناس سفر می کردند به عنوان توریست در آبادی مهمان منزل رعیت خود شدند و تا صبح کنار بخاری هیمه ای خودشان را خشک کردند. نادر صبح الطلوع با صدای جیک جیک مستون گنجشک هایی که از قبل فکر زمستون نبودند، از خواب بیدار شد. یک لحظه از شدت عصبیت دلش میخواست حکم کند سر از تن تمام گنجشک های عالم جدا کنند، اما یادش آمد به پیر دانا قول داده خویشتندار باشد و بگذارد موجودات زنده در قلمروش امن و ایمن زندگی کنند. بعلاوه پارسال معاون بادمجان دورقابچین دربار در حمایت از زیست جنبندگان به شاه مدال دوستدار زیست جنبده ی برتر هدیه داده و نادر بعنوان حامی موجودات زنده معرفی شده بود. نادر با شنیدن صدای همهمه از فکر گنجشک ها درآمد و درحالی که تنش را می خواراند و خمیازه کشداری کشید، سمت پنجره رفت تا اوضاع کشور را رصد کند، اما در کمال ناباوری دید پل خشتی روستا که شب قبل با همراهان از آن گذشته بودند به دو نیم شده و روستائیان ده بالا و ده پایین حیران و سرگردان دو طرف پل ایستاده و هریک چیزی می گویند. نادر که طاقتش طاق شده بود - در حالی که عادت داشت هر روز صبحانه یک دنت توت فرنگی میل کند، آن روز بی خیال صبحانه شد و ناشتا برای رفع و رجوع کار ملت عازم بازدید میدانی از روستا شد. در میان جمعیت زمزمه هایی شنید که چون پتک بر سرش فرود آمد و تازه فهمید کجای کار حکومتداری ایستاده! یکنفر می گفت از بالا به پایین آنقدر خورده و برده اند که این پل را هم بجای بتن و سیمان با آرد گندم ساخته اند. دیگری می گفت نادرشاه افشار مقصر است که وقتی جواهرات کوه نور و دریای نور را از هندوستان تصاحب کرد و به ایران آورد، تمام حواسش متوجه مرکز قلمرو حکومت شده و فراموش کرده برای آبادانی دهات دورافتاده هزینه کنند. رعیت دیگری با صورت چروکیده و قبای پاره گفت : نادر مقصر نیست، باید جستجو کنند ببینید کدام استادبنای بی وجدانی این پل زپرتی را ساخته که با یک شب سیل و باران اینطور از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم شده! پیرمرد دیگری حرف نفر قبل را تائید کرد و گفت بله حاکم باید برود معمارباشی را پیدا کند، آن بی وجدان پل را محکم نساخته است! باید ببینند این معمار دیگر کجاهای مملکت عمارت ساخته و قبل از اینکه روی سر زن و بچه مردم خراب شود، خودشان تخریبش کنند. نادر آشفته شده بود. باخود اندیشید نام من که در تاریخ بعنوان پادشاهی با درجه کیفی A ثبت شده و آیندگان چنانکه پیشگو گفته از من به نیکی یاد خواهند کرد، پس چرا از چنین امور کوچکی غافل بوده و متوجه نبوده ام در طبقات زیرین جامعه چه می گذرد. بی درنگ خواست شمشیر از نیام برکشیده و دستور اعدام معمار پل خشتی را صادر کند که یکدفعه اندرز پیرمردی که در مستراح بین راهی ملاقات کرده بود یادش آمد. پس لعنت بر شیطان فرستاد و مجددا به اندرون اتاق خود بازگشت. فورا با وزیر اعظم که چون میخواست شناخته نشود، ریش بلندش را تراشیده بود - دونفری ستاد حل بحران تشکیل دادند تا تصمیمات لازم برای جبران خسارت سیل اخیر اتخاذ شود. مردم عادی می گفتند مقصر اصلی حادثه شکستن پل روستا، معمار و والی منطقه هستند که در انجام وظیفه شان سهل انگاری کرده اند. و چون آن زمان نظام مهندسی وجود نداشت، نادرشاه پذیرفت پیگیری های فنی را به سیصد سال بعد موکول کنند - اما به مدیر روابط عمومی خود دستور داد به مورخان حکم شود بر جریده ی عالم بنویسند : اجالتا عامل تمام حوادث سیل اخیر، سهل انگاری معمار بوده که پل را بدون محاسبات مهندسی و دیمی ساخته است. دادگاه صالحه نیز برای بررسی این پرونده بصورت غیر علنی تشکیل جلسه داد و هرچه معمار نگون بخت نالید که سیستم مدیریت و نظام مهندسی کشور مشکل دارد و اکثریت را که می بینی دنبال حق السهم خود از پروژه های خرد و کلان عمرانی هستند - کسی گوشش بدهکار نبود و چه دیواری کوتاه تر از اینکه تقصیر را گردن معمارباشی بیاندازند. با جریمه مالی و حبس بلند مدت معمار - یکجوری قائله را ختم کردند تا عبرت همگان شود و بعد از آن هیچ استای بساز و بندازی جرات نکند پروژه را بگونه ای بسازد که با یک باد و بوران فرو بریزد. گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.