منطقه تحت کنترل ماست، خودتو تسلیم کن/طنز
گیل خبر/  کمیل فتاحی چاره ای نداشتم. آخرین راه ممکن این بود که دل به دریا بزنم. در این شرایط هرکس دیگری جای من بود همین کار را می کرد و شک و تردید به دلش راه نمی داد. به خودم گفتم مرگ یکبار، شیون یکبار - اینجوری لااقل حسرت به دل نمی مانم که چرا زودتر نجنبیده و جلوی ضرر را نگرفته ام. نفس عمیقی کشیدم و خم شدم به طرف پایین - به سرعت دست بردم توی جورابم که ... مرد صراف بی معطلی شیرجه رفت زیر میز و فورا کلید قرمز آژیر خطر را فشار داد. صدای گوشخراش آژیر در محیط پیچید و ظرف چند دقیقه ده ها ماشین پر از سربازان یگان ویژه و ماموران امنیتی با لباس های ضد گلوله و هیبت سینمایی خیابان های اطراف صرافی را به محاصره خود درآوردند. رئیس پلیس بلندگو را به دست گرفت و گفت : منطقه تحت کنترل ماست، بهتره هرچه زودتر خودتو تسلیم کنی بیشعور - فکر کردی مملکت بی صاحابه که میخوای تو روز روشن از صرافی دزدی کنی! میخوای طوری بزنم تو گوشت که سه دور بچرخی و به غلط کردن بیافتی، ها ... چرا لال شدی؟ بیام بزنم پس کله ت - تروریست وطن فروش خائن! مزدور بزدل آدمکش! برو به اربابان کوردلت بگو عمرا بزاریم یه شاهی از این صرافی بره بیرون، تا دلار آخر باید تاوانشو بدی دزد بدبخت! متکدی بیچاره! مفسد اقتصادی! ... از این همه القاب و صفات که بهم چسباند، خشکم زد. فکر نمیکردم چنین موجودی باشم! حتما تا الان شبکه های خبری عکسم را از پروفایلم برداشته و سوابق داشته و نداشته ام را پیدا کرده و در گفتگوی ویژه خبری سرتا پایم را تجزیه و تحلیل کرده اند. پشیمانی و حسرت در رگهایم موج می زد. به خودم گفتم واقعا چی شد که راهتو گم کردی پسر!؟ از کی اینقدر پست شدی که تو روی زن و بچه مردم اسلحه میکشی!؟ همه چیز در کمتر از ۵ دقیقه رخ داد و بی آنکه بدانم خودم را وسط ماجرایی دیدم که شبیه فیلم بعد از ظهر سگی بود - با این تفاوت که من حتی روح ام از این ماجرا بی خبر بود و تنها یک سوءتفاهم احمقانه این پیش آمد را توی کاسه ام گذاشته بود. کارمندان صرافی زیر میزها سنگر گرفته و هفت، هشت نفر ارباب رجوع هم کنار گوشه ولو بودند. من ابله عادت داشتم به تبعیت از پدربزرگم وقتی می رفتم بانک، پولم را درون جورابم مخفی می کردم که اگر دزد بهم زد، نتواند پول را پیدا کند. آن روز هم خم شده بودم دلارهایی که حاصل یک عمر کارگری و پس انداز بود از جورابم بیاورم بیرون و تحویل صراف بدهم که صراف احمق توهم زده و فکر کرد قصد هفت تیرکشی و سرقت دارم و ... آژیرخطر را به صدا درآورد و پلیس عین مور و ملخ از در و دیوار ریخته و اکنون بعنوان تروریست و سارق - تیتر یک اخبار جهان شده بودم. به خیالم بالا رفتن قیمت دلار فرصت خوبی بود که پس اندازم بیشتر شود و سود هنگفتی به جیب بزنم. نمی دانستم عاقبت اینطور مفتضحانه به دام قانون می افتم و باید باقی عمرم را پشت میله های زندان بگذرانم. اما واقعا به چه جرمی؟ دست کردن توی جوراب!!؟ گلویم خشک شده بود، به سمت آبخوری کنار در ورودی رفتم که یکدفعه ماموران پلیس پنجره را به رگبار بستند. زبانم از شدت وحشت طوری چسبیده بود به سقف دهانم که چندثانیه طول کشید تا بازش کنم. نیم خیز شدم روی زمین. خیابان پر از جمعیتی که بود که همه به صرافی چشم دوخته بودند و در میانشان خبرنگاران شبکه های بین المللی مشغول ضبط زنده حادثه و مصاحبه با شاهدان عینی بودند. پلیس عملیات ویژه دوباره با بلندگو گفت : ماموران ما دورتادور ساختمان را محاصره کرده اند - اسلحه رو بزار زمین و تسلیم شو - وگرنه کل صرافی رو با خاک یکسان می کنیم. یالا تسلیم شو بیشعور نادان مال مردمخور. فکر کردی سود حاصل از چنج دلار خوردن داره سارق مسلح کوردل! به دشواری روی زمین خزیدم و خودم را به نزدیکی آبخوری رساندم. موفق شدم یک لیوان آب بردارم اما تا خواستم آن را ببرم سمت دهانم - یکدفعه نیروهای پلیس از پنجره ی صرافی چندین کپسول گاز اشک آور و گاز فلفل پرت کردند داخل و یک دقیقه نشد که مه غلیظی تمام صرافی را دربرگرفت. همه به صرفه افتاده بودیم و چشم چشم را نمی دید. در همان حین دنبال راه خروجی می گشتم که یکدفعه دستهای تنومندی بهم دستبند زد و گفت کوچکترین حرکتی بکنی مغزتو میپاچم رو دوربین ... ! با وحشت و فریاد از خواب پریدم. زبانم به سقف دهانم چسبیده بود و چند ثانیه طول کشید تا آزادش کنم. هراسان دست بردم سمت جورابم که از امن بودن جای دلارها مطمئن شوم، اما جورابی در کار نبود. اصلا دلاری در کار نبود و همه اش خواب و خیال بود. نفس راحتی کشیدم و از اینکه تمام آن اتفاقات اکشن را در خواب دیده ام خوشحال شدم - از طرف دیگر چون نه دلاری در کار بود و نه پس اندازی، غمگین و سرخورده شدم. تصمیم گرفتم از آن به بعد، اگر حتی در خواب خواستم از جورابم چیزی بیرون بیاورم، آهسته و آرام خم بشوم که کسی بهم شک نکند.

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code