گیل خبر/ در شب ولادت باسعادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) جمعی از استادان زبان و ادب پارسی و شاعران جوان و پیشکسوت با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.

غزل فاضل نظری در محضر رهبر انقلاب

در این دیدار فاضل نظری از شاعران معاصر غزلی، قرائت کرد. متن این اشعار به شرح زیر است. از شوق تماشای شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار کشتم دل خود را که نبینم دگری را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار ! چون رود که مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم- آزاد و گرفتار ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت، انگار نه انگار تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار از شوق تماشای شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار کشتم دل خود را که نبینم دگری را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار ! چون رود که مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم- آزاد و گرفتار ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت، انگار نه انگار تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار شعر طنز امسال جلسه شعر رهبر انقلاب در این دیدار عباس احمدی از شاعران معاصر قطعه شعری طنزآمیز، قرائت کرد. متن این اشعار به شرح زیر است. یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر رفتم شب شعری منِ استاد ندیده تا این که از این راه شود شعر تَر من مطلوب دل و دیده ی اصحاب جریده دیدم چه مراعات نظیری است در آنجا داخل شدم و حیرت من گشت عدیده مردان همگی پاچه ی شلوار تفنگی زن ها همگی مانتوی پندار دریده بر بینی شان تیغ عمل خورده و لب ها بوتاکس شده همچو انار ترکیده من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه آهو بره ای همچو گل شاخه بریده با نیّت بد زد به دلم چشمک نابی گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده از سوی دگر هلهله برخاست به ناگاه گفتم چه شده؟ - حضرت استاد رسیده آمد به جلو البته بر دوش مریدان استاد که در نوع خودش بود پدیده از مرتبه ی زلف، زده طعنه به گوریل پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده می شد به یقین گفت که در مملکت شعر یک تپّه نمانده است که بر آن نپریده! القصه نشستیم در آن جمع، ولیکن زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده ترس من از این بود و یقین داشتم این را کاین عقده بدل میشود آخر به عقیده از آن طرف محفل یک دفعه به پا خاست قرتی بچه ای لاغرک و رنگ پریده مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ چون مرتع سبزی که در آن گاو چریده! بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند: طرفه غزلی - گرچه خودش گفت: قصیده! - «ای یار وفا کرده و پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟ در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده» من داد زدم: آی عمو! شعر ز سعدی است پیچید به خود مثل یکی مارگزیده: گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی! بر صورت او هم بزنم چند کشیده! گفتم: دهدت عقل، خدا، زد به ملاجم رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده!