علی دادخواه
۱۳۹۷/۰۱/۰۱ ۱۳:۵۱ چاپ
ورق پاره های زندان
گیل خبر / علی دادخواه امروز اول فروردین است ، ولی بهار با روزهای تقویم شروع نمی شود، تقویم را ما ساخته ایم ولی بهار همیشه بوده است.بهار از اولین برگ ها، از اولین شکوفه ها شروع نمی شود، من شکوفه هایی را دیده ام که در زمستان بر روی درختان جنبیده اند.من بامبوی زیبایی دارم که همیشه با من همراه است ، حتی وقتی همه مرا تنها می گذارند. وقتی در پاییز شاخه های آنرا هرس کردم در زمستان شکوفه داد و همچنان هم دارد شکوفه می دهد. دانستن بهار ، احساس کردن بهار کار دل است ، کار پیشانی نیست. هر که فاضل تر ، دورتر از مقصود .هر چند فکرش غامض تر ، دورتر است.این کار دل است ، کار پیشانی نیست.( شمس تبریزی، مقالات ، ویرایش جعفرمدرس تبریزی ، ص ۵۷) باید که نگاه خود را تغییر بدهید و بجای چشم سر، بجای آنچه که جهان عقلانی و علم زده یادمان داده ، چشم دل را بکار اندازیم.نظرگاه ( تعبیر زیبای مولاناست ) یا پرسپکتیومان که تغییر کند  لاشک ، با هر چه نشینی و با هر چه باشی، خوی او گیری.در کوه نگری ، در تو پخسیدگی( پژمردگی و احساس کم بودن ) در آید.در سبزه و گل نگری ، تازگی در آید.زیرا همنشین تو در عالم خویشتن کشد.( همنشین تو ، من تو را می کشد؛ همان منبع) و بهاردقیقا وقتی شروع می شود که آدم دنبال نقطه ای برای تغییر نگاه خود باشیم از بیرون به درون خویش.بهار شما آن لحظه ایست که فکر می کنید باید تغییری در خود و زندگی تان ایجاد کنید وقتی است که می خواهید حرکت کنید و بقول مولانا : یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان و فکر ما و آنچه به ما آموخته اند از کودکی تا اکنونی که هستیم همواره زندان ماست ، پس چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید. من این تعبیر را به تاسی از مسیح تولد دوباره می نامم : ۱ باری ، میان فریسیان مردی بود که نیکودموس نام داشت و از سران یهودیان بود .۲شب هنگام نزد عیسی آمد و او را گفت : ربی ( بمعنای استاد است) می دانیم که در مقام استاد از جانب خدا آمده ای : آیاتی را که می نمایانی کس نمی تواند بنمایاند، مگر آن که خدا با او باشد.عیسی او را پاسخ گفت : به راستی ، به راستی ترا می گویم ، تا کسی از نو زاده نشود، ملکوت خدای را نتواند دید. ۴ نیکودموس او را گفت : انسان سالخورده چه سان زاده تواند شد ؟ آیا می تواند بار دگر به بطن مادر خویش در آید و زاده شود ؟ عیسی پاسخ گفت: به راستی ، به راستی ترا می گویم ، تا کسی از آب و روح زاده نشود، به ملکوت خدای نتواند در آید. ۶ آنچه از جسم زاده شود جسم است، آنچه از روح زاده شود روح است. ۷عجب مدار اگر ترا گفتم : شما را زادنی از نو بباید. ۸باد هر آنجا بخواهد می وزد و آوای آن را می شنوی ، لیک نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود. چنین است هر آن که از روح زاده شود. آیات عجیبی از انجیل یوحنا ، باب سوم ؛ آیات یکم تا هشتم.اینجا عیسی از تولدی دیگر می آید . از زاییدن انسان از روح .و من آنرا «تولد دوباره» نامیده ام.تولدی که بغیر از تولد جسمی است ، تولدی که انسان را از خودش بر می کند، تکامل می دهد و به کمال می رساند.تولدی که عین زندگی است.و رمز آن از خود بیخود شدن است ، گذشتن از تولد اولی و با مرگ خو گرفتن است و عشق همه این کارها را می کند.نمی شود که شتر مرغی عظیم را به خانه مرغی بکشانی، ویران می کند.برای آرزوهای بزرگ و برای تولد دوباره باید که روح خود را بزرگ کنیم.وعشق این کارها را می کند.زیرا که عشق    «من» و «ما» را می کشد. و بهار تنها زمانی برای ما می آید که تکبر را از خود زدوده و با طبیعت یکی شویم.و رمز شادی عارفان در همین است و آنان هستند که در هر دم و بازدمی عید کنند .که آنها فرعون درون را به مدد موسی عشق کشته اند. و هر ملتی را که می خواهی بشناسی خدای آنها را بشناس.و اگر دیدی خدای قومی یا قبیله ای یا ملتی آنها را زبون و فرمانبر می خواهد و دائما مامورینی می گمارد تا آنها را با ترس از جهان دیگر و عذاب جهنم در یوغ اطاعت خود در آورند وقداستی از برای خویش مهیا کنند ، این خدای را باید شکست ، زیرا مردمان را که عیال خدای تعالی هستند، به بردگی گرفته است. و هواله تعالی آنقدر بندگان خویش را دوست دارد که مامورانی بفرستد تا خود را فدای بشر کنند تا برای نجات آنها از خود بگذرند چنانکه پیامبران الهی اینگونه بوده اند.پس خدای خود را نیز در سال تازه ، نو کنید. چند روز قبل که کتاب «ورق پاره های زندان» اثر بزرگ علوی را می خواندم، فیلمی از مصاحبه حسین دهباشی دیدم با «عباس امیرانتظام» را دیدم در برنامه خشت خام. عباس امیر انتظام زادهٔ ۱۳۱۱ خورشیدی در تهران، سیاستمدار، معاون نخست وزیر و سخن گوی دولت مهدی بازرگان، سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی (سوئد، نروژ، فنلاند، دانمارک، آیسلند)، نماینده ویژه رئیس دولت موقت در مذاکرات با ایالات متحده و اتحادجماهیر شوروی، نخستین زندانی سیاسی پس از انقلاب اسلامی و عضو جبهه ملی ایران است. من که از دستنوشته های آقابزرگ علوی که مربوط است به اسارتش در زندان قصر بهمراه ۵۲ نفر دیگر ( او در سال ۱۹۳۷ معادل ۱۶-۱۳۱۵ بهمراه ۵۲ نفر دیگر بازداشت و به زندان افتاد و بمدت ۷ سال در زندان بود.کتاب پنجاه و سه نفر یکی از آثار اوست که بهمراه «ورق پاره های زندان» آنزمان نوشته شده است) بشدت اندوهگین بودم ، وقتی این فیلم را دیدم بغضم بیرون جهید و لاجرم اشک از چشمانم جاری شد. در زندان باشی و ۷ یا ۸ سال به تو یک پاپوشی یا دمپایی چیزی ندهند.و تو پای برهنه راهروی طولانی یک زندان را طی بزنی و پای برهنه بروی دستشویی یا حیاط. اصلا جرم تو هر چه باشد، مگر تو انسان نبودی ؟ ما با بیماران روانی که از نظافت و مراقبت از خود هیچ نمی فهمند و ماهها در جنگل و کوه و دشت بسر برده اند چنین نمی کنیم.به آنها دمپایی می دهیم ، حمام می فرستیم آنها را ، ناخن هایشان را می گیریم . در زندان بودن بخاطر عقاید شخصی یا مرام سیاسی خودش بسیار عذاب آور است، که انسان خود را همواره بی گناه می بیند ، حالا اینهمه تحقیر بشود ، فقط بخاطر اینکه قدرت حاکمه یک جایی او را خطرناک می پنداشته و یا می خواسته با یک گروه سیاسی تصفیه حساب کند. هیچ چیز برای انسان ها لذت بخش تر از شکنجه دادن نیست.از این حرف من تعجب نکنید، روی این موضوع کار شده است.ما راهی برای شناخت یکدیگر نداریم و شکنجه راهی را می گشاید برای ما که زوال و نیستی یک انسان را به تماشا بنشینیم.و انسان شکنجه گر یک فرد حقیری است که خود را بواسطه خالی کردن خشونت بر بدن و روان دیگری آرام می کند .او خود زندانی ترحم انگیزیست که چون جغدی به تاریکی خو کرده و زیستن در زندانی مخوف را زیبا می پندارد. چند روز خطیبی را در حال موعظه دیدم ، از داستان های معراج پیامبر میگفت وبدنهای لطیف زنان را به شکنجه های دردناک تهدید می کرد و گاهی نیز می افزود: بترسید، خدا آنجاست او ناظر اعمال شماست. آری! زنی را از موهایش ، دیگری از پستان هایش آویزان کرده بودند.و این مرد شکنجه را تبلیغ می کرد. من یاد «شیطان و خدا»ی ژان پل سارتر افتادم ( ترجمه ابوالحسن نجفی را بخوانید) :«تو به حساب نمی آیی. ضعفا را شکنجه کن یا تن خود را زجر بده، لب های فاحشه یا دهان جذامی را ببوس، از شدائد یا از لذایذ بمیر، خدا عین خیالش نیست.» خدایی که چنین قهارانه عذاب می کند و از دهان واعظانش آتش و از دستان شان خود می چکد باید که برایش انسان اهمیتی نداشته باشد.و انسان خشونت طلب ، انسانی است که ابدا خدایی در دل او نوری نتابانده است ، بلکه شیطان دست او را گرفته و به تاریکی برده است.او فکر می کند که در راه خدا دیگران را عذاب می دهد ، خدای او خود اوست. دموکراسی انتخابات آزاد نیست، صندوق رای هم نیست ، دموکراسی یک پروسه است.اینکه حقوق انسانی را به رسمیت بشناسیم و انسان ها را از زندان، داغ ودرفش نترسانیم.دموکراسی یعنی فلسفه عدم خشونت، مدارا و تساهل.یعنی من تو را دوست داشته باشم و تو مرا بدون هیچ قید و شرطی. # علی - دادخواه اول فروردین ماه ۱۳۹۶ گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.