به گزارش گیل خبر، زمان برای عُمَر صدیق در یکی از روزهای ماه آگوست  امسال حدودا اوایل شهریور برای همیشه ایستاد.
او از حمله گروهی از نظامیان ارتش میانمار که چند جوان متعصب بودایی آنها را همراهی می کردند، جان سالم به در برد. وقتی کلبه اش را آتش زدند، همسر و سه فرزندش در آتش سوختند.
گزارش روزنامه شهروند از وضعیت پناهجویان روهینگیایی
 عمر صدیق ٣٥ساله جزو معدود پناهجویانی است که تا حدی می تواند به انگلیسی صحبت کند. «روستای ما صبح خیلی زود توسط چند جوخه از سربازان ارتش محاصره شد. به ما گفتند از کلبه هایمان بیرون بیاییم و روی زمین کنار هم بنشینیم.»
عمر صدیق با صورتی پهن، تیره و مصمم، اخم های درهم کشیده و باریکه ای از ریش سیاه پرپشت که اطراف چهره اش را گرفته داستانش را تعریف می کند؛ تی شرت سفید تمیزی بر تن دارد که رویش به انگلیسی نوشته شده «قوانین اسکیت» بدون آن که حتی اندکی اندوه یا حسرت در نگاهش باقی مانده باشد. با چشمانی سرد و صدایی بی روح تلاش می کند تمام کلمات انگلیسی را که در ذهن دارد، برای شرح واقعه به کار گیرد. «وقتی فرمانده داشت برای مردم سخنرانی می کرد، ناگهان آشوب آغاز شد. جوانان بودایی با قمه به مردم حمله کردند و مردم به طرف خانه هایشان گریختند. من پسرم را در بغل گرفته بودم. همسرم با دختر و دو پسر بزرگترمان به سمت خانه فرار کردند. مادرم هم با آنها بود، بعد خانه ها را آتش زدند.»
به گفته صدیق حمله جوانان بودایی به مردم حتی فرمانده ارتشی را غافلگیر کرد اما او نمی توانست کنترل اوضاع را به دست بگیرد. «ما به سمت جنگل فرار کردیم، درحالی که نمی دانستیم چه بر سر خویشاوندان مان آمده است.» صدای جیغ و فریاد با بوی دود و گوشت سوخته آخرین چیزهایی است که عمر از روستایشان که دیگر وجود خارجی ندارد، به یاد می آورد.
وقتی از او پرسیدم که چند نفر در آن روستا کشته شدند، بدون آن که به سوالم اعتنا کند، چشم در چشمم دوخت و پرسید:
برای چه به این جا آمده اید؟
آمده ایم کمک کنیم.
کمک های شما کجا هستند؟
به زودی به این جا می رسند، غذا، چادر و مقداری دارو از ایران آورده ایم که به زودی توزیع می شوند.
کِی می رسند؟
فردا یا پس فردا.
به من بگو چند ساعت دیگر غذاهای شما به ما می رسد؟
تمام دیشب را باران باریده و حالا در نخستین ساعات روز، «اوکیا» منطقه ای در جنوب شرقی بنگلادش که مأمن هزاران پناهجوی روهینگیایی است، مانند هیولایی نگون بخت آرام آرام از زیر گل و لای خود را بیرون می کشد.
برای سرزمینی که قرار است تا مدتی نامعلوم محل سکونت چند ١٠ هزار پناهجو باشد. اوکیا بیش از اندازه خیس و گِل آلود است. فلاکت از سروکول آدم ها می بارد.
همه جا بچه ها، مادرها، مردها، پیرها و هرکسی که بتواند از جایش تکان بخورد، به دنبال غذا می گردند. در امتداد مسیر از کنار خودروهایی که بوق کشان عبور می کنند، کم نیستند.
کامیون هایی که درحال توزیع مواد غذایی گرسنگان را به صف کرده اند. صف ها عمدتا منظم است و پناهجویان صبورانه برای غذا انتظار می کشند، این نظم گاهی جای خود را به هرج ومرجی زودگذر می دهد.  پیش از آن که هزاران پناهجوی گرسنه و پابرهنه آن را به اشغال خود دربیاورند، اوکیا مجموعه ای از روستاهای پراکنده و خانه های ویلایی محقر بوده است.
صاحبان اصلی اوکیا را می توان با نوع پوششی که دارند، از پناهجویان تشخیص داد. لباس نسبتا مناسب تری بر تن دارند، هرچند در شرایط عادی می توانستند به اندازه کافی رقت بار به نظر برسند اما حالا در میان سیل آوارگانِ لاغر و عریان مثل شاهزاده ها می درخشند.
آنچه از اوکیا می توان دریافت، جاده ای خاکی- آسفالته در میان انبوه درختانی است که یکی یکی توسط پناهجویان چاقو به دست قطع می شوند، این چاقوهای بلند و پهن در نگاه اول سلاح های خطرناکی به نظر می رسند که آوارگان با صورتی هراسناک با خود حمل می کنند اما واقعیت آن است که این جا تنها مصرفشان قلع و قمع جنگل های انبوه بامبو برای خانه سازی بر فراز تپه هایی است که به گفته امدادگران احتمالا پس از نخستین بارش ها در آب فرو خواهند رفت.
یکی از امدادگران هلال احمر بنگلادش می گوید، مردم محلی به خوبی از وضع ناایمن این تپه ها باخبرند و به همین دلیل از این که به سادگی توسط آوارگان روهینگیایی اشغال شوند، حساسیتی به خرج نمی دهند.
عصرایران