بهراد ذاکری
۱۳۹۶/۰۳/۰۴ ۰۹:۲۷ چاپ
گیل خبر/ بهراد ذاکری و ما هر بار افتادیم و ما هر بار رقصیدیم.. مهدی عزیزم سلام این بار قرار است تا برای تو بنویسم رفیق.. قرار است بیست سال خاطره مشترک را بچپانم توی این چند سطرلعنتی آخر چطور میشود! بیست سال آرزو،بیست سال حرف، بیست سال آرمان! بیست سالی که نه غیر خودی ها،خودی ها ندیدندت. مهدی عزیزم: ما خاطرات مبهمی بودیم که روز و شب کمرنگ تر میشد دیوارها را هر چه میکندیم سلول هامان تنگ تر می شد.. photo_۲۰۱۷-۰۵-۲۴_۱۶-۴۹-۱۸ در دوستى، خاطرات را مرور می کنم.از دیوارهایى که دورتادورم ساخته شده، از پشت لایه های اشک از پس خنده های دور میگذرم.میرسم به گوچه ها، به یک درخت ،تصویر مبهم دو نفر را میبینم. جلوتر میروم. شبیهند به ما.اما هنوز روزمرگی ها از پایشان ننداخته.هنوز مثل ما گرد سفید بر موهایشان ننشسته. هنوز آرمان خواهیشان به یاس نگراییده.صدایشان میکنم. نمی شنوند. پوستر اعتقاداتشان را به دیوارمیچسبانند و بی تفاوت از کنارم رد می شوند.دور می شوند رو به آینده. فریاد می زنم که آینده ماییم.که صبر کنید. که آهسته تر بروید. که به سال های لعنتی بعد نزدیک نشوید! به حرفم اعتنا نمی کنند! دلتنگی امانم را بریده، دهان وا کرده تا مرا ببلعد.حالا از من دور شده اند.تصاویر مبهم شده. حالا دیگرهیچ چیز گویا نیست. اما صدایی به گوش می رسد. صدا هیچگاه محو نمی شود. می ماند. منتقل می شود. می شنوم و با اشک تکرار میکنم.صدایت را خوب می شناسم: کنار هم غزل خوردیم و با خودکار رقصیدیم هوا رفتیم و مثل ابرِ در شلوار رقصیدیم هوا بد بود…روی چشم هامان دود پاشیدند هوا تاریک شد، در آتش سیگار رقصیدیم به ما گفتند: ممنوع است، ممنوع است، ممنوع است به ما گفتند ممنوع است…با اصرار رقصیدیم زمین خوردیم و روی خاک ،صدها برگ عقب رفتیم زمین خوردیم و در تاریخ صدها بار رقصیدیم فعولن فع … تتن تن …فاعلاتُن … تن تکان دادیم عقب رفتیم و دراین بحر ناهموار رقصیدیم تکان خوردیم در نُت های قرمز رنگ یاسایی مغول خندید… روی دامن اُترار رقصیدیم بخارا شعله می شد، خون نیشابور نی می زد عقب رفتیم و روی نیزه ی تاتار رقصیدیم عقب رفتیم : اسکندر میان صور، دف می زد عقب رفتیم و بین آتش و دیوار رقصیدیم عقب رفتیم :ما را قرمطی خواندند، افتادیم… خلیفه سکه می انداخت، در دربار رقصیدیم خلیفه دست می زد…ماعجم بودیم، کم بودیم کنار دجله روی خنجر مختار رقصیدیم غذا خوردیم و با محمود افغان آشتی کردیم به حکم باد روی پرچم افشار رقصیدیم دوباره چشم های لطفعلی خان را درآوردیم ته فنجان، میان قهو ه ی قاجار رقصیدیم به ما گفتند: مفعولن ! به ما گفتند: مفعولن! و ما هربار افتادیم… ما هرباررقصیدیم… ** جلو رفتیم … تن هامان میان تُنگ جا می شد پریدیم و نوک منقار ماهیخوار رقصیدیم میان خون و گِل ما را شبیه گربه رقصاندند هوا کم بود…درحلقوم بوتیمار رقصیدیم برای شادمانیِ فلان سلطان غزل خواندیم برای میهمانیِ فلان سردار رقصیدیم طناب سربه داران را تکان دادیم با لبخند کلاغانی شدیم و روی چوب دار رقصیدیم مترسک های غمگینی شدیم و درکنار هم برای شادی چشمان گندمزار رقصیدیم… شعر از :حامد ابراهیم پور