پاسخ به پرسش:کراستی و کجاستی معاون رییس جمهوری
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ ۱۳:۴۶ چاپ
اختصاصی گیل خبر/ علی رضا فکوری یک یک شب پاییزی سرد و بارانی- از آن بارانهایی که یکی ش را بگیر و برو آسمان - از انتهای خیابان «شهناز» - بحرالعلوم کنونی - پیاده می آمدم سمت سر خیابان «امام»تا ماشین سوار شوم و بروم سمت خانه.فکر می کنم سال ۸۵ یا ۸۶ بود که چون این روز و شب ها کم هم نبود،جخ تاریخش را به یاد ندارم.رشت در نمناکی باران نفس اش بند آمده بود و سیاست نیز.از خانه ی پدری دکتر «نوبخت» می آمدم.ما یک چند نفری بودیم - ده تا دوازده نفر - که وقتی دکتر از تهران می آمد رشت،دورهم جمع می شدیم و گفت و گو بود و خبر و روزگارپرسی و بررسی ریختار کشور و از این جور حرفها.....این را هم بگویم که اکثریت مطلق آن حلقه ی«اول»(درست که هر یک دستی در سیاست و مدیریت و .....داشتند)که در روزهای سخت و یخبندان سیاسی یک نفس هم از «نوبخت»جدا سری نکردند، پس از زیر و رو شدن سیاست و به قدرت رسیدن تفکر سیاسی «اصلاح و اعتدال»،هم مطالبه ای اقامه نکردند و همچنان - بر عکس توهماتی که رایج شده - نه معاون رییس جمهوری بهشان پست و منصبی داده و نه اینان در پی آن بوده اند.باری؛چیزی نمانده بود برسم به کفش ملی.....تقریبا روبه روی در عکاسخانه ی قدیمی «مقدم»،ماشینی چند بار بوق زد.برگشتم و خودم را جریده ترکنار کشیدم تا بیخ دیوار که نکند سختی ای برای رهسپاری اش پدید آورده باشم.نرفت اما و برابربامن ایستاد.خواستم توی ماشین را ببینم،اما نشد.باران دم اسبی ، راه دید را بسته بود.پنحره ها هم غبار گرفته بودند.نتوانستم بشناسم یا ببینم.ناگهان در سمت شاگرد باز شد «بفرما»ی شیرینی شنیدم.دانستم که آشناست.پا نهادم و اندام آبکشیده ی خود را گریزاندم تو اتاقک گرم پژوی خاکستری ۴۰۵.سلام و احوالپرسی و الخ.....،آشنای «مسوول»ام درآمد که:«از منزل رفیق ات میای؟...چه طور تنهایی؟»نوبخت گفتم:«آره...کار داشتم،دارم زودتر میرم خونه.» نام چند نفر را گفت و پرسید که آن ها هم بودند یا نه؟....و گفتم:«بودند.....کمافی السابق....» نیش کلامم را گرفت:«.....ماشاالله در طعنه درجه ی یکی....» با پافشاری در محبت،مرا تا در خانه رساند و هنگام پیاده شدن هم این پند را،بسیار واعظانه و خیرخواهانه داد: «...زیاد با این آقا حشر و نشر نداشته باشی بهتر است.ایشان الآن مساله دارند.بخصوص که با آقای هاشمی (خداش بیامرزاد)هم نشست و برخاست منظم دارد.آقای هاشمی هم که استحضار دارید....زاویه پیدا کرده اند.....مساله دار هستند.» آن «استحضار» را خیلی نچسب ادا کرد....نچسب تر از زبان و لحنی که گویندگان تلویزیون به آن خو کرده اند.من پیاده شدم و شب به خیری و در را گشودم و رفتم تو.هم صدای پژو دور شد،هم صدای باران یکریز؛اما صدای«آشنا»ی ما از سال۱۳۷۳ -۷۴ (همان حدودها)نزدیک شد که توی اداره اش به من می توپید:«این چه تیتر و خبری بود که در سفر حضرت آیت الله زدی؟» من در سفر روانشاد هاشمی به گیلان(آن وقت که رییس جمهوری بود.)یک گزارشی در هفته نامه ی «کادح» نوشته بودم با این تیتر:«ارمغان شما برای گیلانیان چیست؟»(نقل به مضمون البته). بعدها که«معجزه ی احمدی نژاد»رخ داد و همه مدیر شدند،ایشان هم مدیر شد تا این که سال ۹۲«حسن روحانی»انتخابات را برد و پایه های منصب «آشنا» و آشناهای دیگر سست شد.فکر می کنید چند بار با من هیچکاره تماس گرفته تا به دکتر «نوبخت»بگویم( من چه کاره بودم!؟)که ایشان - یعنی آشنای ما - ملتمس دعایند و به عرض می رسانند که «با تمام توان و قدرت برای خدمتگزاری»حاضرند؟ من نیز - با تلخی ای که در این هنگامه ها دارم - بهش می گفتم:«....ول کن آقا!...اینها مساله دارند....»فکر می کنید این آشناها چندنفر بودند که به هیچکارگانی چون من از این پیامها می دادند؟حالا حساب کنید آنان که کاره ای بودند و نزد دکتر نوبخت«والور»داشتند،با چه هجومی روبه رو شده بودند؟من فکر می کنم :کم«مرد» و کم«تدبیر»نمی خواهد که در برابر این همه «فشار» و «آمپاس» و «رودربایستی»،این چنین مرکز ثقل خود را پاس بدارد و بایستد و به تبعیض نلغزد. یا چند نفر در همین گیلان همچنان مدیرند و امتیاز مدیریتی بهشان حال کثیر و مدید داده و سوار صندلی ها و ماشینهای مدیریتی اند و بچه مچه شان هم همین طور....کسانی که در دولت هاله ی نور و از درون درخشش آن هاله بدر آمدند و دکتر نوبخت می دانست و می شناخت و این قدر «مرد»توی کت و شلوارش داشت که تکانشان نداد؛درحالی که در روزهایی از همین تاریخ نه چندان دور،بودند کسانی از هم اینان که در پروازهای اتفاقی همسفری،افتخار - بله...افتخار - نشستن در کنار «نوبخت» را از خود دریغ می داشتند.یا طوری جریده و بیخ دیواری رد می شدند تا بتوانند از سلام و علیک عرفی رخ به رخ بگریزند.اما پس از رسیدن وی به قدرت....بیا و ببین!تفو بر این جهان ریاپرورباد! یا در دولتهای پیشین،بیشترهمین رسانه ها در استان گیلان و کشور،حتا نفس نداشتند و شاید روی شان نمی شد روی حرف یک بخشدار حرفی - به درستی حتا - بزنند،اکنون اما و در فضای قابل تنفس کنونی،به جای این که نقد حرفه ای را پای بدارند،کرنا به عربده می دمند و طبالی گرد و خاک پیشه می کنند. دو .... دو متن بی امضا در دو پایگاه خبری الکترونیک گیلان،باعث آمد تا بخواهم این یادداشت را بنویسم. در باره ی «شخصیت» فردی و «حقیقی» معاون رییس جمهوری،گمان می رود که تاکنون بسیاری از ایرانیان ،طی سالهایی که «سلوک» وی را دیده اند،آگاهند؛چه از آن زمان که در پارلمان بود،چه هنگامی که به عنوان منتقد و در میان سکوت بسیاری از نخبگان عافیت جو،به نقد حرفه ای و کارشناسی دولتهای نهم و پس از نهم می پرداخت،چه وقتهایی که با شهامت و راستی و شجاعت،از نامزد انتخاباتی خویش در مناظره ها دفاع می کرد؛ در حالی که هم نسیم و هم باد وهم توفان ازسمت دیگری می وزید! وچه اکنون که هم در جایگاه معاون رییس جمهوری و هم در مقام «سخنگو»ی دولت،بیشترین سطح تماس را با وجدان جمعی جامعه دارد.لذا،تقریبا تمام مردم - از طرفداران تا منتقدان و حتا معارضان ج.ا.ا - به یک ویژگی این مرد گیلانی اذعان دارند و آن «ادب» و آداب دانی و نرمخویی اوست.هرچند گاه این ادب که نشانه ی «نژاده»بودن و اصالت اوست،موجب دردسرش در جامعه ای می شود که بسیاری از صاحبان قدرت ،چندان آشنایی ای با «ادب» و «آداب» گفت و شنید در سپهر همزیستی انسانی را ندارند؛دینی پیشکش شان!از خاطر نمی برم که وی از روی ادب و مهربانی نژادگی خود،کسی را «ذخیره ی انقلاب» خطاب کرد و مدتها و به دوصد دستان،برایش ساز کوک کردند و نفهمیدند ادب و آداب و رعایت حیثیت دیگران از فضایل اولیه است و هرچه باشد می رود پایین ثانویه ها.شاید اینان گناهی هم نداشته باشند:نزدیک یک دهه زیستن در سرزمینی که رییس جمهوری اش،دست اش آن اندازه دراز است که برآن می شود گوش مدیرش رابکشد،یا روحانی عالی رتبه ای که سربازان دیپلماسی «نرمش قهرمانانه» ی رهبری نظام را «...... سیاسی»نام می نهد که من از نوشتنش حتا شرم دارم، چشمداشت درک «ادب» و «تشخص»فرهیختگی سیاستورزانی چون «نوبخت»توقعی نابجاست. آن متن،متن نخستین،یک پیام داشت: «.....دکتر نوبخت،با این که یک گیلانی ست،اما به گیلان کم توجهی می کند.» استدلال این گزاره هم این اعلام شده که برف آمده و گیلان،تجهیزات کافی نداشته،برف آمده و مدیران منسوب و منصوب دکتر نوبخت،نتوانستند تجهیزات ربع قرن پیش را دم عیسوی بدمند و زنده کنند،یا درختان پهن برگ که مناسب سرزمین «سنگین بارش»ای چون گیلان نیست،نگه دارند تا نیفتد و از این دست دعاوی ای که یافتن ربطش با معاون رییس جمهوری در توان من نبود. نکته ی دیگر این متن،که بیشتر همانند تکل دو پایی ست که هم پارا می زند و هم توپ را- البته با اولویت پا - از به کارگیری منسوبان دکتر نوبخت نیز در شبهه افکنی بهره گرفته است؛موضوعی که براستی سزاوار نگاهی بایسته و توهم زد است - به این دلایل: ۱ - دکتر«محمد باقر نوبخت» از معدود و معدود و معدود اهالی قدرت در نظام حقوقی ج.ا.ا است که خانواده و دوستانش را بسیار کم به کار گرفته است.حتا به خاطر «تقوا» و احتیاط های گاه غیر لازم،دولت و کشور را از کارایی ها و لیاقت های اطرافیان سابق و لاحق اش بی نصیب کرده مگر چند مورد انگشت شمار.به طور مثال:رییس دفتر ومدیر حوزه ی ریاست سازمان برنامه و بودجه،خواهرزاده ی دکتر «محمدباقر نوبخت» است؛«بردیا صدر نوری». ما ،بسیاری از اهالی هنر و ادبیات این کشور از بودن دکتر «صدر نوری»در آن جایگاه دلخوریم!.....چون می دانیم«بردیا»کیست.اما بسیاری از گیلانیان و ایرانیان و اهالی سرزمین لجاج و حتا برخی منتقدان دولت،مدتها دم گرفته بودند که معاون رییس جمهوری،فامیلش را آورده است دفترش و بهش مسوولیت مهم داده است.این آدمها بهتراست در «گوگل" نام این فامیل دکترنوبخترا جست و جو کنند و آنگاه ببینند «بردیا صدرنوری»کیست! دکتر«بردیا»کسی است که بسیاری از اهالی هنر و ادبیات براین باورند که او در زمره ی انگشت شمارانی است که پتانسیل پا گذاشتن جای پای جواد معروفی،انوشیروان روحانی و دیگر مردان تراز اول موسیقی ایرانی را دارد!در واقع،معاون رییس جمهوری، دکتر صدرنوری را از آسمان آبی و فرهمند «هنر»قاپیده است و او را برده است بر زمین خاکستری و بی شکوه سیاست. این از این. ۲-آنان که شمالی اند می دانند و دیده اند که لوبیا (باقلا)را چگونه می کارند.خیلی ساده است:چوبی حدود ۶۰تا۷۰سانتی متری را برمی دارند....هرچوبی شده....فقط نشکند....پوسیده نباشد.کمی نوکش را تیز می کنند تا بتواند در زمین شخم خورده فرو رود.آن گاه درخط راست،با نوک همان چوب زمین را سوراخ می کنند و دانه های خیس خورده ی لوبیا را می اندازند توی سوراخ و با نوک همان چوب ضربه ای به کناره های حفره می زنند تا خاک بریزد تو سوراخ و بذر لوبیا را بپوشاند. **** مدتی است که برخی گیلانیان فعال در سیاست و رسانه،بدون اطلاع کافی ادعاهایی را طرح می کنند که جزمجال سوزی و نفراندازی پیامدی ندارد.آنان با زیر پا نهادن این اصل حقوقی بین المللی که :«مدعی باید دلیلش را بیاورد یا اصل بر برائت است»،مدعی نا کارامدی و «غیر متخصص»بودن مدیرانی اند که به زعم آنان،منصوبین دکتر «نوبختم» اند!این اما با حقیقت فاصله دارد.کاشکی!بیشتر مدیران گیلان گمارده ی مستقیم یا غیر مستقیم او باشند.شاید بد نباشد که همین جا از مدیرانی نام ببرم که عضو شورای مرکزی حزبی اند که دکتر«نوبخت»دبیرکل آنست:دکتر«فاضلی»ودکتر«محمدی».یکی شان مدیر ارشاد و دیگری مدیر برنامه و بودجه.نمی خواهم به توانایی های هیچ کس چالشی وارد کنم،اما در ساخت مراتب بالای همین دولت بسیار کسانی داریم که یک صدم توانایی های این دو نفر را ندارند.حتا مدیرانی داریم.......کسانی داریم که می توانستند به رییس دولت و خود «نوبخت»بسیار یاری برسانند و به کارهایی «کوچک»تر از خود گمارده شده اند و گاه هم «کار»ی بهشان داده نشده!می دانید چرا؟چون دکتر «محمدباقر نوبخت»هم رفتاری «مدنی»و«مدرن»در برسازی ساختار مدیریت دارد و بدرستی تابع اکثریت آرای هیات دولت است و هم - به عنوان یک دولتی روشنفکر و جریانساز،از کم شمار آدمهای منظومه ی قدرت در این کشور است که آرام آرام تیولداری را کنار می زند تا راه «قانون»و«قرارداد»های بازی سیاسی جایگزین شود.بسیار به سبکسری نزدیک است اگر پشتیبانی و ستایش خود را از کسانی که در عمل برای زدودن اتهام «الیگارشی»از حکومت می کوشند دریغ داریم.من به آرا و باورهای منتقدان و مخالفان هر ایده ای - به ویژه دریافت خودم ازآثار نوبخت و همانندانش بر شکل گیری دولت مدنی - احترام می گزارم؛اما فقط به خاطر انسان بودن آنها که تکریم هر انسانی با هر عقیده ای مسوولیت بشری ست.والا گویه های نامستدل در همین باره از نظر من واجد حیثیت نیست.من ساکنان آن بخش از هند را که گونه ای درخت را می پرستند یا گاو را می پرستند - به عنوان انسان - قابل احترام می دانم؛اما قطعا آن اندازه به حماقت در نیفتاده ام که «درخت پرستی» و«گاوپرستی»را - به عنوان یک جهانبینی،یک مسلک یا یک آیین - شایسته ی احترام بدانم. در باره ی توهم عام گماردن مدیران از سوی معاون گیلانی رییس جمهوری در این استان هم چنین می اندیشم. با این که هویت انسانی مردانی همانند دکتر نوبخت و ماهبت اعتقادی اشان را شایسته ی ستایش می دانم،اما از سوی دیگر براین باورم که پرهیزکاری و تقوای گاه غیر لازم باعث شده تا برخی از فرزندان گیلان به فرصت هایی که لایق اش بوده اند،دست نیابند.من - شخصا - گاه فکر می کنم که احتیاط وی بی شباهت با کسی نیست که با «شمشیر سامورایی»لوبیا می کارد! ***** اما نوشته ی دوم که در پاسخ به اولی نوشته شده،با این که سطحی ست وتمایلی به ژرفای «کراستی؟»و«کجاستی؟»معاون رییس جمهوری راندارد،اما بیانگر این نکته است که هنوز برخی از آنانی که قلم به کف می گیرند و می نویسند،با این که دلفدای اینان ام،اما ادبیات،زاویه ی دید و ارتفاع نگاهشان به موضوع در حال و هوای بیست سال پیش و البته سطحی نگرانه است.این مدافعات،ممکن است برخی از اهالی «اعتدال و توسعه» و سیارات مدارهای منظومه ی دکتر «نوبخت»را خوش آید،ولی صرف نظر از این که تنها یک«دفاع»و یک «واکنش» - آن هم البته انفعالی - است،حیثیت ژرفاژرفی ندارد و به علت سستی محتوا و ابتذال برونداد بینامتنی،شایسته ی جستارنیست. سالهای سال است که گیلانیان می گویند آن چه را در «راه سوم»خواندم.حتا جزیی نگرتر از آن هم در دهه ی هفتاد داشتیم که اهالی رشت و مرکز استان می گفتند:«....ازبس ما رشتی ها زیر پای هم را خالی می کنیم،شرق گیلانی ها همه ی ادارات را قبضه کرده اند و..... » هرچند بخش بسیار کوچکی از این گزاره درست بوده و هست،ولی عیارسنجی جایگاه یکی از کلیدی ترین مردان دولت یازدهم واز اثرگذاران در فرایند تاریخی دست کم پانزده ساله ی«دولت سازی»در کادر نظام،فروکاستن جریان نوسازی در پایانی ترین سالهای دهه ی چهارم ج.ا.ا و تخفیف مردان این گفتمان است. از رخ دیگر اما،نوشته ی پایگاه«راه سوم» - که بدون امضاست - این نیاز را پدید می آورد تا برخی مفاهیم گفته شود؛مفاهیمی که شایسته است به آن بپردازیم. یکی از آن ها این است که انتظار جامعه ی مدنی از دولت سازان اصلاح جو به روش میانه روی(که پارادایم غالب جغرافیای ذهنی جهان کنونی به شمار می آید)،این است که ساختار سیاسی قدرت و ماتریس ترسیم شده ی آن را منظم و پاسخگو و مرتب سازند تا حداقل پیامد آن دور افکنی بوروکراسی «سدساز»ازساختار اجرایی و نقاط تماس بین شهروندان و حاکمیت باشد تا همداستانی بین تئوری های توسعه و راههای رسیدن به آن بر آفتاب افتد. مفهوم مهم بعدی در کارکرد مشترک طیفی از اصلاح طلبان (که موصوف به صفتی نبودند)و طیف دیگری از آنان(موصوف به اعتدال گرا)از سال ۹۲ تاکنون،این است که چنین مجموعه ی دولت سازی که دو سر طیف های آن فاصله های رنگی درخشانی ازهم داشتند که موجب خیرگی چشم ها می شد،زیر نام «امید»گفتمانی را به دولتسازی همبسته کردند که گفتمان چیره در ذهنیت اجتماعی ایرانیان است.نوشته ی هرچند از سر دوستی اما سطحی «راه سوم» ، که «نوبخت» را - به عنوان یکی از مردان موثر ایستاده در میانه ی طیف دولتساز بیست و اندی ساله ی اخیر - تا اندازه ی یک «مقام دولتی محلی»فروکشیده است،بر آنم می دارد که حداقل دو فراز مهم از چکادهای دست یافته ی اینان را یاد آوری کنم؛خارجی و داخلی. وقتی دکتر«علی اکبر ولایتی» از وخامت اوضاع کشور و مخاطرات جدی آن پیش از «برجام»می گوید،دیگر هر حرفی در باره ی اثر معجزه آسای این تصمیم سازی در تداوم حیات متعارف کشور، جایگاهی ندارد و زبدگان سیاسی می دانند وقتی مقامات ما - از پایین تا بالا - گاه سخنانی می گویند که با این ادعای من در تباین است،در حقیقت یک هماوردی دیپلماتیک با حریف است؛حریفی که هر روز بر آن است حواس ما را پرت کند.ما هم حواسش را پرت می کنیم. اما در سپهر سیاسی داخلی: کار نزدیک کردن ملت و دولت و حرکت جامعه به سمت مدنی شدن - که از سال ۷۶ خود را بروز داد - پس از ۸سال کابوس وار برای کشور،سال ۹۲ با پختگی و این بار با متدولوژی «اعتدال»وارد عرصه ی رقابت شد و پیروز به در آمد و جریان سیاسی نوگرا،سرانجام دولت خود را با زحمت تشکیل داد و برآن است تا با تدابیری که به کار می گیرد،ماهیت ناکارامد را از ساخت دولت بزداید و با «مدرن»سازی،جریان نوسازی و خون آن را در کالبد حاکمیت بدمد. در چنین بزنگاهی،آنانی که با ادبیات دم دستی و آبدوغ خیاری یک سریال عوام پسند از کجا بودن نوبخت و همانندان اومی پرسند و انتظار دارند آنان همانند کدخداهای زمانه ی فئودالیسم،اول به باغ و پرچین قریه ی خود بپردازد،در حقیقت خیلی از زمانه پس افتاده اند.اکنون عصر پسا مدرن هم در حال رسیدن به پایانه ی خویش است و حتا دولت نوگرای کنونی ،که دکتر «نوبخت» و دوستانش پایه گذارش هستند، نیز تازه در کار فراهم آوری دولتی«مدرن» است - آن هم در چالش سنگین با تفکرنمایی هایی که «عرض خود می برند و زحمت ما»می دارند. حال مردم سمنان بیایند و بگویند:چون روحانی سمنانی است،چرا دامغان چهار تا فرودگاه و سه تا استادیوم ندارد؟یا روحانی کجایی؟ این همان قدر خنده دار است که از نوبخت بخواهیم اعتبارات گیلان را بیش از زنجان معین کند!معنایش این است که او را به سمت «تبعیض ملی» دعوت کنیم....معنایش این است کسی را که ربع قرن، به همراه جمعی دیگر از متفکران حکومت،کوشیده تا دولت را از نقطه ی «بدوی»به مختصات«مدنی»انتقال دهد،به زمانه ی ساز و کار دوران فئودالیسم بازگردانیم و اگر نیامد بر او خرده بگیریم و بپرسیم کجایی؟ کشور با تلاش فرزندان موثر خود،اندک اندک به سمت مدنیت راه افتاده و زمستان ۹۴ هم براستی برآمدن «بهارمدنی»ایران در پایتخت و کلانشهرها بود.مردم،همگام با دولت«دولت ساز»و در یک حرکت مدنی ۴۶ نام را نوشتند و نشان دادند به «دانایی انتخاب»نزدیک می شوند. بنا بر همین نسیمی که می وزد و جریانسازی دولت کنونی ومردان در آفتاب و سایه آفریننده ی آن هستند، حاضرم دستم را گرو بگذارم که دیگر هیچ وقت حاملان تفکری حتا نزدیک به تفکر آن هشت سال،قادر به تشکیل دادن دولت نخواهد بود و تنها حوزه ی حیات سیاسی محافظه کاران، انتخاب شان در شوراهای شهر وروستا و شماری هم درمجلس خواهد بود! همین الآن ودر انتخابات ریاست جمهوری آینده،محافظه کاران چه «سوار»ی را برای کورس ۹۶ بر اسب زین کرده می نشانند؟باهنر،خانم دستجردی(پس از حل بوقت معمای رجل!)جلیلی،احمدی نژاد،قالیباف....کی؟.....واقعاکی؟ این طرف اما ، پس از دوره ی دوم «حسن روحانی»هم پراز پرزیدنت است و جریان «امید»در کورس ۱۴۰۰ ، این قدر«چابک سوار» در اردوگاه خود دارد که باید شیر یا خط بیندازد!بشمارم:ظریف،عارف،جهانگیری،سیدهاشمی،محمد باقر نوبخت،مجید انصاری،صالحی و....ماشاالله آخر هرچند ممکن است دکتر«محمدباقرنوبخت»راضی به انتشار این بخش نباشد،اما رفتار انسانها - به ویژه رفتارهای اهورایی - مانند شعر منتشر شده ی شاعران است.وقتی صادر شد،به همه تعلق دارد. ما شهید شهره و نام آوری داریم که بسیار کم آدمی در کشور یافت می شود که نام وی را نشنیده باشند.حتا یک اتوبان هم به نام این شهید در تهران داریم.اوایل کار دولت بود به گمانم که برای دیدن دکتر نوبخت رفته بودم دیدارش تا ترتیب یک گفت و گو را هماهنگ کنم.گفت و گویی که هنوز هم به علتی که به من مربوط است،انجام نشده.سرگرم صحبت با وی بودم و اونیز علیرغم این که عصرگاهی یک روز پرکاربود،مانند همواره ی خودش سرحال بود و پرانرژی. کسی از دفترش تو آمد و نزدیک گوشش چیزی گفت.دکتر گفت که:مساله ای نیست؛هرچی هست بفرمایید.آن فرد که نامه ای دست نویس در دست داشت،به دکتر گفت:«....فرزند شهید......نوشته که یارانه اشان قطع شده،درحالی که همسرش هم کار مناسبی ندارد و باموتور کارمی کندو....» چهره ی دکتر درهم کشیده شدو انگاری مایعی کاهنده برسرش ریخته باشند،به خودپیچید و کسی را صدا کرد و گفت:«"«تلفن فلانی رابگیر و بگو یارانه  فرزند شهید........» را همین الآن برقرار کنند و به حسابشان بریزند.هرچند باری هم که داده نشده (بلکه هم بیشتر)الآن بریزندوخبرش را به ما بدهند. بعد از من دور و به پنجره نزدیک شد.شاید به این فکر می کرد که در ساخت دولت غیر مدرن است که از این اتفاقات می افتد. راستی!کسانی از دکتر نوبخت پرسیده بودند:«کجایی؟» نمی دانید؟........زیر«سنگ زیرین آسیاب» گیل خبر: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.