رادنی دیدار
۱۳۹۵/۰۷/۰۷ ۱۳:۱۸ چاپ
و کاوه رفت و ما باختیم
گیل خبر/ رادنی دیدار  و تمام و تمام و تمام. باختیم، بازهم در خانه مقابل این حریف لعنتی باختیم! 14484771_10209489853696508_5945820103438375653_n شکست بازی رفت خارج از خانه آنقدر سنگین بود که حتا ... که حتا «کاوه»  با آن روحیه ی قوی آلمانی اش را هم نتوانست به بازی برگرداند، زمانی که مهاجمان تیم لعنتی در کسری از ثانیه ضربات جبران ناپذیرشان را بر کاوه ی دوست داشتنی ما وارد می کردند. گل چیپی که خوردیم کمر تیم ما را شکست، جایی که تومور لعنتی بر سلول های بنیادی مغز نشست و ابزار پیروزی را از ما گرفت. شکست بازی رفت آنقدر سنگین بود که کاوه ی مقاوم را علی رغم حضور آن همه رفیق در کنارش مغلوب خود کرد. اما کاوه در خانه نباخت، پا پس نکشید و کم نیاورد، تا واپسین لحظه دست از نبرد نکشید، زمین مسابقه را ترک نکرد، دبه نکرد و به قول رفیقش با تفنگ چوبی به جنگ با حریفان تا دندان مسلح رفت. آن هم حریفی که برای شکست دادن از هیچ حربه ای چشم نمی پوشید، پشت پازدن شگردش بود و گل آفساید و پنالتی گرفتن خوراکش! آخر داور هم دستش با او در یک کاسه بود و این خیلی زور دارد! خیلی زور دارد که از اول بازی فکر کنی داور هوایت را دارد و ته بازی بفهمی که اصلن سرطان آدم خود خود داور است! این خیلی درد دارد، خیلی! سرطان آدم خود داور بود که چپ و راست فول کاوه را می گرفت و گل های مارا آفساید می دید! حتا، حتا تمام پنجاه پنجاه ها را هم یک طرفه به سود حریف سوت می زد که نه التماس های شبانه روزی رفقای کاوه را می دید و نه دعاهای مادرش از آن بالا بالاها که چند سال پیش به همین حریف لعنتی باخته بود کارساز شد و نه حتا تلاش تا پای جان کاوه برای پیروز شدن نتیجه بخش بود! «تلاش تا پای جان» این با مسما ترین و عینی ترین واژه ای است که می شود گفت از مبارزه ی نابرابری که کاوه ی دوست داشتنی ما در این سه سال تجربه کرد. کاوه با آن روحیه ای مقاومش تا واپسین نفس هایش دست از مبارزه نکشید و اتاقش را ترک نکرد. حالا کاوه به آرامش رسید و رفت به همان بالا بالاها، جایی که هم ناصرخان حجازی رفیق و الگو و اسطوره زندگی کاوه کنارش هستند و هم مادر عزیزتر از جانش. یقین دارم که دارند خیلی خیلی بهتر از ما آرامش می کنند و می گویند که این شکست حقش نبود و شاید این کلیشه را بگویند که این باخت چیزی از ارزش هایش کم نمی کند! کاوه رفت. سه سال درد کشید اما مبارزه کرد، سه سال می دانی خیلی زیاد است؛ می شود سه تا ۳۶۵ روز! یعنی جام جهانی و سون آپ شدن برزیل را با درد دید! یعنی قهرمانی رویایی عشق مشترک مان در سرزمین قهوه را با درد دید! یعنی سه سال روی اعصاب رفتن پپ در بایرن مان را با درد دید! یعنی ناکامی های آبی تهران در این سه سال را با درد دید! یعنی درد نان شبش بود و بالش زیر سرش! این جمله ی کاوه مثل پتک است بر روح روان مان  خیلی حرفه که سه ساله معنی زندگی بدون درد را نمی فهمم، اصلن یادم رفته قبل از درد کشیدن زندگی ام چه شکلی بود! " اما، اما یقین دارم روزی این حریف چغر بد بدن نامرد داور بخر را شکست خواهیم داد و به تلافی تمام آن باخت های تاریخی که نصیب مان کرده یک بیلاخ جانانه برایش خواهیم کشید، از همان ها که کی روش برای مربی کره کشیده بود، از همان بیلاخ ها که عقده ی عمری ناکامی را می شود سرش خالی کرد، عقده ی این باخت های پی در پی خانگی را، عقده ی اخراج شدن های ناجوانمردانه ی رفیقان مان را، عقده ی تنها ماندن های بدون یاران را. ما باید یک روز ببریم و خواهیم برد و آن روز دست مان را به مانند یاران مارک ویویان فو کامرونی پس از گل زدن به آسمان ها نشانه خواهیم گرفت تا به کاوه بگوییم که تا همیشه به یادت خواهیم بود. تا همیشه. اینجا را بخوانید