شاید برای ملوان بندر انزلی، نادر و نادرها فصل رویششان رسیده است
برای نادر عزت الهی، که دیگر حرفش برای نشستن بر روی نیمکت ملوان در حال گر گرفتن است، چیزی جز بیاد آوردن یک جوانک چشم روشن با پیراهن سفید سه خط آبی توی زمین ورزشگاه میان پشته انزلی نیست، او را که با دیدن سعیدش؛ گاهی از یادمان می برد، پدر هم روزی برای خودش آن وسطهای زمین ناهموار انزلی برو بیایی داشت، و توی قاب تلویزیون های سیاه سفید، موقع مبهوت شدن وحید قلیچ  از ضربه سیروس در حین شادی، از آن دست اولین ها بود که می توانست در کنار قایقران جولان دهد، حالا می رود که اگر در نفس عمل سلامت باشد، برای او قرعه به نام بیفتد. IMG03593397 شاید حالا که باید ایمان بیاوریم به فصل سرد روزهای ملوان، او بشود باغبانی که حتی اگر نهالی را خیلی مدت باشد که نکاشته، اما امانتدار خوبی برای آیندگان باشد، چیزی مثل یک یادآوری به ملوان سالهای 78 تا 82، وقتی تغییر و تکاندن رخت خاک گرفته، بیشتر از هر خرید امتیاز و تبریک های بی پایه و اساس مدیران شدیدا کارآمد ورزش استان گیلان! دیده و شنیده می شود، اینکه بیشتر به دنبال این باشیم، تا عادل، عادل است یا اینکه حساب کنیم، چندتا از پنالتی های ملوان را توی این هرج و مرج فوتبال ایرانی نگرفته اند، از اینکه روی شانه های ما سالهاست سر دوشی جا خوش کرده، و بعدش تراکتور به راحتی بازیکن سرباز را در روز روشن غر می زند. شاید حالا که زمزمه آمدن او در همین حوالی خودمان به گوش شنیده می شود، می توانیم دلمان را به روزهای سرد و همین قدمهای اول، که شدیدا هم دردآور سنگین است، خوش کنیم، تا از یاد آوری هر باره که جایمان اینجا نیست، اما باز، وقتی امیدواریم، نادر عزت اللهی این کارخانه خاک گرفته بازیکن سازی را به حرکت در بیاورد، دوباره مبدع اعتماد شود، و کاری کند که دوباره در هنگام دیدن بازی قوی های سپید، یک لحظه چشم از  سبزی چمن بر نداریم و یا بلعکس، می تواند هر خیال بدی به بدتر که می شود را برایمان به حقیقت و به تصویر بکشد؛ بشود کابوسی، که این وسط کسی خیال بیدار کردنمان را نداشته باشد. حالا که حال ملوان خوب نیست،و قو بالش را نمی گشاید، امید می رود برای دیدن ناجی ها، همانهایی که می دانند، برای احیاء یک تیم، بیشتر از هر موضوع کلیشه ای، یک قلب تپنده نیاز است، قدرتی که بسوزد و بسازد، گله کمتر کند، و به دنبال این نباشد، باید قدر دانش باشند، همانهایی که همیشه توی همان پستی و بلندی های تاریخ گاهی زیر آوار خاطرات دفن می شوند، و شاید فقط یک هجرت است که صداقت را از برای فلسفه جاودانگی برملا می کند، شاید برای ملوان بندر انزلی، نادر و نادرهایی از این دست، فصل رویششان رسیده، همانی که بهاء دادن به فرزندش را، تبدیل کرد به پاس توی عرض برای زدن گل ملی سردار، تا تلافی کردن این اعتماد، برای پس گرفتن غرور لطمه خورده، برای بچه هایی که از بدو تولد در گوششان برایشان لالایی ملوان را می خوانند ...